برخی از گروههای قومی در آلمان، بهجای ایستادن در برابر حاکمیت طالبانی، بهشدت در حال لابیگری، تأمین مالی و ارسال کمکهای بهاصطلاح لجستیکی برای تقویت طالبان هستند | ||||
تاریخ انتشار: ۱۰:۰۷ ۱۴۰۴/۵/۱۱ | کد خبر: 177733 | منبع: |
پرینت
![]() |
پس از سقوط نظام بهاصطلاح جمهوریت، که در حقیقت از دل سفارت آمریکا برآمده بود، و واگذاری ویرانهی افغانستان به نگرشهای تباری برای سهم گرفتن در معاملات بزرگتر، سلطهی طالبان چند درس تکراری ولی با متدهای جدید به ما داد.
سرکوب های تباری-تاریخی ادامه دارد.
اینکه در افغانستان چه میگذرد؛ آدم عاقلی وجود ندارد که نداند اوضاع از چه قرار است. چه آن فراریانِ ساختار جمهوریت که حالا به جای امن رسیدهاند و خوب میدانند که اسب ماستمالی را زین میکنند و چه کسانی که سالها است بهعنوان عُمال تبارگرایی، در غرب در حال لابیگریاند.
ولی فاجعه زمانی عریانتر شد که بخشی از پناهندگان افغانستانی مقیم کشورهای اروپایی، بهویژه در آلمان، نقش چشمگیری در عادیسازی نظم طالبانی در ذهن غربیها ایفا کردهاند. آنچه امروز میبینیم – مثلاً در همین هامبورگ – دینامیکهای قومگرایانه و وابسته به قوم حاکم (یا بهتر است بنویسم: زمامداران کنونی و موقت)، در میان بخشی از پناهجویان افغانستانی، نشان میدهد که چگونه پیوندهای تباری، حتی در بستری دموکراتیک و آمیخته به نشانههایی از سوسیالیسم، برابری حقوق انسانی، ارزشمندی زنان و عدالت اجتماعی، میتوانند به ابزاری برای مشروعیتبخشی به یک رژیم زنستیز، واپسگرا و تمامیتخواه بدل شوند.
اگر کمی جدی به این وضعیت نگاه کنیم، نقش این «مزدوران بدسلیقه» در اروپا مستلزم نگاهی انتقادی به نحوهی بازنمایی قدرت، هویت و پیوندهای تباری در فضای دیاسپوراست.
بهوضوح میبینیم که برخی از گروههای قومی در آلمان، بهجای ایستادن در برابر حاکمیت کنونی و واپسگرایی قرون وسطایی، بهشدت در حال لابیگری، تأمین مالی و ارسال کمکهای بهاصطلاح لجستیکی برای تقویت حاکمیت کنونی هستند.
شاید این ادعا سنگین بهنظر برسد، اما من گاهگداری برای یادگیری الفبای سیاست، خودم را به سیاستمداران آلمانی میرسانم و تلاش میکنم بیشتر شنونده باشم. البته این بهمعنای کلاس گذاشتن نیست؛ هر کسی در یک جامعهی آزاد حق دارد با نمایندهی مجلس یا سیاستمدار دیدار کند و گفتگو داشته باشد – بهویژه اگر عضو هیچیک از گروههای درگیر در جنگ و سیاست افغانستان نباشد. افتخاری که من آن را با خودم به هر جا میبرم.
در یکی از همین گفتگوها، یک سیاستمدار باسابقهی آلمانی به من گفت: «در تمام عمر ۵۰ سالهی کار سیاسیام، فقط یک شهروند افغانستان را دو بار دیده بودم و دیگر هرگز نه. اما در سه سال گذشته، بیش از ۱۵ گروه به دیدنم آمدند، از اوضاع و امنیت افغانستان تعریف کردند و گفتند مسئلهی زنان و اوضاع آموزش و دانشگاه در این کشور، امری فرهنگیاست!»
همان مزخرفاتی که نمایندهی پاکستان در جلسهی سازمان ملل استفراغ کرده بود.
من اینجا فقط یک جمله مینویسم: بیشرفی که فکر میکنی مسالهی زنان افغانستان فرهنگیاست؛ فقط در هرات، بیش از یک میلیون دانشآموز دختر و پسر داشتیم.
ما بهدرستی میدانیم و میبینیم و اگر اندک شرافتی در خود داشته باشیم، باید بپذیریم که جامعهی ما امنیت روانی، شغلی و جانی ندارد. بیش از ۲۰ میلیون زن از آموزش، تحصیل، دانشگاه و کار بازماندهاند.
به زمینهای مردم حمله میشود، داراییهای مردم به دلایل تباری به غارت میرود، و انسانی که توان درک ارزشهای انسانی و تمدن روز دنیا را دارد، در برابر این وضعیت نمیتواند ساکت بماند.
اما این مزدوران در تلاشاند تا با لابیگری تبارمحور، چهرهی ارتجاع را بزک کنند.
بدبختانه همان توهم قبیلهای و پوچ که میپندارد «اکثریت غالب» کشور است و میتواند برای دیگران نسخه بپیچد، بهجای پذیرش و بازسازی یک هویت جمعی و فراگیر، به احیای تعلقات تباری و بازتعریف هویت ملی از منظر قومی پرداخته است.
این دقیقاً همان پروژهی "افغان ملتسازی قوممحور" بود که در دوران جمهوریت مزدورِ دستنشانده، از رسانههای محلی، مساجد، انجمنهای فرهنگی، نشستهای سیاسی و... آغاز شد و به جایی رسید که ناگهان نیمی از شهر، تخلّص تباری بر نام خود چسباندند. حتی آنانی که عرب و ازبک و ترک و تاجیک بودند...
اکنون همان تفکر در اروپا نیز دنبال میشود؛ با همان رویکرد، تلاش میکند طالبان را نه بهعنوان یک نیروی مستبد، زنستیز، سرکوبگر و واپسگرا، بلکه بهعنوان نمایندهی بخشی از جامعهی قومی حاکم بر افغانستان، مشروع جلوه دهد.
اما چقدر باید احمق باشند که بعد از سیصد سال حکومتداری با چنین تفکری، هنوز نفهمیدهاند حاصلش چیست؟ اعتبار پاسپورتی که برای این کشور ساختهاند، در پایینترین سطح جهانیاست.
جز در تریاک، خشونت و پایگاه تروریستی، که در رتبههای نخست هستند، در باقی حوزهها کشوری بدوی با مردمانی قبیلهگرا ساختهاند، که نتیجهی مستقیم همان نگرش واپسگرایانهی تباریاست.
حمایت پنهان یا آشکار از طالبان، در قالب انجمنهای فرهنگی، مؤسسات خیریه یا تأکید بر محوریت «افغان ملتسازی»، مصداق روشن سوءاستفاده از آزادیاست.
به شمایی که به طبل تبارگرایی میکوبید؛ یادتان باشد.
این یک شرم ملی، یک افتضاح اخلاقی و یک رسوایی تاریخیاست. فرقی نمیکند از کدام قوم، تبار یا قبیله باشید. وقتی زنان افغانستان در یکی از بزرگترین و کثیفترین زندانهای فکری جهان به اسارتاند، و شما در اینسوی جهان به لابیگری برای بقای واپسگرایی مشغولاید، این تنها «دستاورد» شما از زندگی در دموکراسی خواهد بود:
شرم.
حمید آریارمن