پشتونها بهرغم اختلافات درونی، حاملان پروژهای بودند که ریشههای تاریخی آن به سلطنت عبدالرحمنخان و اصلاحات قبیلهگرای اماناللهخان بازمیگشت | ||||
تاریخ انتشار: ۱۳:۲۷ ۱۴۰۴/۵/۸ | کد خبر: 177713 | منبع: |
پرینت
![]() |
در تحلیل فروپاشی سیاسی دو دههی اخیر افغانستان، نمیتوان آن را صرفاً نتیجهی فشار خارجی یا سقوط نظامی دانست، بلکه آنچه در بطن این رخداد جاری بود، شکست یک گفتمان، و پیروزی گفتمان دیگر بود. در یک سوی میدان، نخبگان سیاسی پشتون ایستاده بودند که با درکی نظری و راهبردی از اقتدار، به بازسازی نظام سلطهی قومی خویش پرداختند. در سوی دیگر، مدعیان تاجیک قدرت قرار داشتند که از کوچکترین درک ساختاری از مفاهیم قدرت، اقتدار، گفتمان، نهادسازی و سیاست مدرن تهی بودند. آنچه رخ داد، در واقع تجسد عینی تحلیل فوکویی از قدرت بود، قدرت نه در تفنگ و تانک، بلکه در تولید معنا، نهاد، زبان و مشروعیت عمل می کرد.
پشتونها بهرغم اختلافات درونی، حاملان پروژهای بودند که ریشههای تاریخی آن به سلطنت عبدالرحمنخان و اصلاحات قبیلهگرای اماناللهخان بازمیگشت. اما در دوران جدید، این پروژه بهوسیلهی چهرههایی چون اشرف غنی، زلمی خلیلزاد، کرزی، احدی ....و دیگر تکنوکراتهای آشنا با ادبیات قدرت غربی، در قالب دولتسازی، توسعه، دموکراسی و قانون بازبسته شد. این تطبیق ماهرانهی زبان سنت با مفاهیم مدرن، همان چیزی بود که ماکس وبر آن را تبدیل مشروعیت سنتی به مشروعیت قانونی-عقلانی مینامید، اقتدار برای اینان نه تنها در نهاد ارتش و ریاست جمهوری، بلکه در دانشگاه، رسانه، دیپلماسی و زبان قانون بازسازی میشد.
در سوی دیگر، اردوگاه تاجیکها اسیر لومپنهایی بود که از نظر بوردیویی، فاقد «سرمایه نمادین» برای تولید مشروعیت بودند، چهرههایی چون فهیم یونس قانونی، عبدالله، عطامحمد نور، بسمالله محمدی و امرالله صالح، ....نهتنها فاقد دانش نظری بودند، بلکه حتی یک اثر مکتوب در باب قدرت، اقتدار، سیاست یا جامعهشناسی را نخوانده بودند، سیاست نزد اینان بهجای آنکه امری راهبردی باشد، به امری شخصی، مصرفی و نمایشگرانه تبدیل شد. قصرها، ساعتهای طلا، کت و شلوار های قیمتی، موترهای زرهی و اسبهای هزار دلاری، جای اندیشهی سیاسی و نهادسازی را گرفت.
بر پایهی نظریهی گرامشی، هژمونی زمانی تحقق مییابد که یک طبقهی سیاسی بتواند مشروعیت فرهنگی و اخلاقی خویش را در ذهن مردم تثبیت کند تاجیکها نه تنها از ساختن چنین هژمونیای عاجز بودند، بلکه حتی زبان روایت خویش را نیز به جناح رقیب واگذار کردند. آنان قادر به تولید زبان عدالت، قانون، مقاومت یا جمهوریت نشدند؛ مفاهیمی که در اختیار گفتمان رقیب درآمد و از معنا تهی شد یا علیه خودشان به کار رفت.
با نگاهی به تحلیل لاکلائو و موف، که گفتمان را فرآیندی از تثبیت معنا در میانهی بیثباتی نشانهها میدانند، روشن میشود که تاجیکها حتی در تولید یک گفتمان پایدار از هویت و مشروعیت سیاسی ناکام ماندند، آنچه رخ داد، شکستی در بازشناسی و تثبیت معنا بود، مفاهیمی چون «مقاومت»، «اقتدار و سلطه سیاسی » و «مشروعیت» در اردوگاه تاجیکها ریشه نداشتند، و در برابر پروژهی گفتمانساز پشتونها، به سرعت فرسوده شدند.
پشتونها بهدرستی فهمیدند که اگر قرار است حذف سیستماتیک غیرپشتونها در قالبی نوین انجام شود، باید درون نهادهای مدرن، با زبان مدرن و سازوکار گفتمانمحور صورت گیرد. به همین دلیل بود که اشرف غنی یا خلیلزاد، کرزی ...حتی در قالب سیاستمدار یا دیپلمات غربگرا، در واقع ادامهدهندهی همان سنت قبیلهمحور بودند، با این تفاوت که زبان سلطه را آموخته و در نهادهای بینالمللی مشروعیت یافته بودند.
در سوی دیگر، تاجیکهای شریک دولت و حکومت با فقدان نظریهپرداز، تحلیلگر قدرت و اقتدار ، روشنفکر راهبردی و کادرهای سیاسی اندیشهورز، عملاً به ابزار دست رقیب بدل شدند. آنان نهتنها بازی قدرت را واگذار کردند، بلکه میدان سیاست را به آئینهی خالی از معنا تبدیل کردند، جایی که همهچیز بود جز سیاست.
نتیجه روشن معلوم بود اگر قدرت را ، آنگونه که فوکو میگوید ـ در شبکهی دانش، نهاد، زبان و معنا ببینیم، پس سقوط سیستم و جمهوری، سقوط گفتمان اقتدار تاجیکی بود، نه صرفاً پیروزی نظامی طالبان یا فشار خارجی. تاجیکها حذف شدند، چون قدرت نساختند، معنا تولید نکردند، مشروعیت تعریف نکردند، و گفتمان نداشتند.
بازگشت به میدان سیاست، جز با بازسازی نظری مفهوم اقتدار و سلطه، تولید گفتمان ساختاری، و احیای سرمایهی نمادین ممکن نخواهد بود. بدون آن، حتی اگر هزار بار دیگر به «قدرت» بازگردیم، باز هم از درون سقوط خواهیم کرد.
دکتر نجیب سلام
>>> یک نکته ظریف دیگر هم وجود دارد و آن اینکه: سطح سواد و دانش و شهر نشینی در این دو مجموعه پشتون و غیر پشتون رول بسیار بزرگی را بازی میکند.
نخبگان پشتون نیاز به اقناع جوامع خود ندارند و فقط نقش سر گله را بازی میکنند و این در عملکرد کرزی و احمدزی به وًوح قابل مشاهده است .
اما تاجک ها و هزاره ها باید به اقناع جامعه شهری و چیز فهمان آن بپردازند.
>>> ما وشما تاجکهارا خداوند برای دزدی اختلاس خلاف کاری قلدری قانون شککنی واسطه بازی پول پرستی حلق کرده است مثلا حکومت های سقوی وشروفساد را دیدیم
غ
>>> در زمان عبدالرحمن خان زبان دری زبان رسمی و اداری افغانستان بود.
غلام محمد غبار در کتاب افغانستان در مسیر تاریخ مینویسد که یک تعداد مأمورین و کارمندان دولتی که ساعات کارشان خیلی زیاد بود و از آن رنج میبردند،نامه یی به عبدالرحمن خان بعد از تعریف و توصیف و القاب زیاد نوشتند که اگر ساعات کارشان کمتر شود، دعاگوی دنیا و آخرت جناب عالی میگردند.
عبدالرحمن خان در پایان نامه شان نوشت که:شما تنبل ها و بیکاره ها و بی پدر ها و بی مادر ها و از زیر دار گریخته ها،دل تان کار نمیشود.
اگر بار دیگر تقاضای کم کردن ساعات کاری را کردید، ساعات کاری را دیگر هم اضافه خواهم کرد.
مثل دونالد ترامپ که تعرفه ها را بالای کشور ها دوچند و سه چند کرده بود
>>> محترم داکتر صاحب سلام!!!
طرح و تحلیل شما به معنی آن است که تاجیکها هیچگاه در محور قدرت در طول تاریخ قرار نداشتند.!!! طرز نظر شما فاقد محتوای طبقاتی بحث ما روی حذف و یا تمایلات هژمونی یک قوم بر دگری میباشد...در عمق هر طرح و بحث نماد های اقتصادی بیشتر بر سایر فاکتها چربی میکند...در زمان برده برداری،بعد از آنکه اعراب و بعدا اروپاییان بر آفریقا مسلط شدند با استخدام یک گروه از سیاه پوستان ،برای شکار هم تباران شان و تسلیم کردن آنها به اربابان شان ،نقش مهم را در ترویج خرید و فروش و استثمار آفریقاییان بازی کرده اند ،این بدین معنی است که در طول تاریخ تاجیکان نیز برای مقاصد مادی و احراز قدرت ،دهن بوری را با دزدان پشتون باز گرفته بودند.شما از افرادی بنام نمایندگان تاجیکها یاد کرده اید که مرا به حیرت انداخت که چگونه شما حتی تصور انرا دارید که این قطاع الطریقان و اشرار بنام فهیم وصالح و عطا وغیره زمانی نمایندگی تاجیکها را میکردند ....
اگر یک بر هزارم حصه ای از احساس امان الله خانرا در مورد شگوفایی افغانستان ، افراد نامبرده در مبحث شما ،میداشتند ،شاید مشکل ما کمتر میبود...امان الله قوم گرا هزار بار بهتر از دزدان تاجیک،هزاره ،پشتون و غیره بود.
حل مساله ملی و حمایت از حقوق اقلیتها و تحقق حقوق مساوی آنها میتوانست در چوکات برنامه عمل و تدابیر معقول جمهوری دموکراتیک افغانستان تحقق یابد...زیرا دولت گامهای عملی و نخست را در این راه برداشت ولی توسط رهبران همین تاجیکها و هزاره ها ،به بهانه ای اینکه این دولت دست نشانده است ، به مخالفت برخاستند ....که بزرگترین فرصت از دست رفت.این رهبران به جای استفاده از شرایط مساعد به دشمنان افغانستان چون ایران و پاکستان چسپیدند با ناتو دست دادند ،دالر و پوند گرفتند و همین رهبران دزد در زمان جمهوریت امریکایی بنام حمایت از قوم و قبیله ای شان تا توانستند در تحمیق مردم شان کوشیدند و در غارت قوم و قبیله ای شان از هیچ کسی دست کوتاه نداشتند...اینها چرا در زمان حاکمیت پرچمی ها با دولت وقت همکاری نکردند بخاطر آنکه زمینه برای چور و چپاول مساعد نبود و آنها نمیتوانستند از بدنه ای حزب و دولت وقت طور دلخواه چپاول کنند و لی در زمان جمهوریت امریکاییان و جاری شدن سیل دالر دگر فرصت را مساعد دیدند و آستین برای چپاول قوم شان برزدند .
در افغانستان جنگ طبقاتی به معنی وسیع آن است . طالبان پشتون و یا سایر رهبران پشتون نماینده ای پشتونها نیستند ،در رنج و گداز و ظلم طبقاتی در افغانستان تمام اقشار و اقوام میسوزند ، همانطوریکه عطا نور و ملا فهیم بنام تاجیک حقوق تاجیکها را غارت کردند و نقض کردند ،همین طور رهبران پشتون.رنج دهقان و کار گر پشتون و هزاره و تاجیک. یک سان است.
فخر اهنگر
>>> جناب دکتر سلام! حرکت پشتونیزم از زمان عبدالرحمن نه بلکه از زمان احمد ابدالی است. آمدن امریکایی ها -به نظر بنده -صرف به مقصد حذف کلی تاجیک ها از صحنه سیاسی افغانستان بود. چون در مدت ۱۴ سال دوره جهاد دست استعمار و مزدورانش از سر مردم کشور و خصوصا تاجیک ها دور بود، در بین تاجیک ها برای اولین مرتبه بعد از ۲۵۰سال چند شخصیتی رشد کردند و تاجیک ها جرأت یافتند که در مقابل حکومت ها بایستند. از یاد نبریم همان فهیم بود که در مقابل طرح به قدرت رساندن ظاهرخان توسط امریکا، ایستاد و طرح را به شکست مواجهه کرد. همان ضرب المثل است که میگه: ابلیس کی گذاشت که ما بندگی کنیم. یک دم بی سر خر زندگی کنیم
>>> تاجکها چند بار فرصت طلایی داشتند، كه قدرت خویش را تمثيل كنند.اولين بار در زمان قدرت پرچمی های ببرک کارمل، باردوم در زمان قدرت جمعیت اسلامی و شورای نظار تحت رهبری استاد ربانی و احمد شاه مسعود!اصلن استعمار زمانیکه به یک کشور وارد میشود، آنانی را که دور از قدرت و اقلیت ها را زیر بال وپر خود بگیرند، و برضد اکثریت استعمال نمایند، اینکار را انگلیس ها در هندوستان انجام دادند، و روسها هم در افغانستان اشغالی این استراتژی را بکار انداختند، به اقلیت ها فرصت کافی داده شد، در پهلوی ریس جمهور تاجک، یک صدراعظم هزاره ضد پشتون برای مدت طولانی بر سر قدرت نگهداشته شدند، که درین مدت کارهای زیادی برای دوام و بقای سلطه اقوام تاجک و غیر پشتون صورت گرفت، به قدرت رسیدن اقلیت تاجک تحت رهبری استاد ربانی و مسعود در دهه ۷۰ نتیجه مستقیم تطبیق پلان ها روسها بود.بدبختانه تاجکان به عوض ارائه و تطبیق یک سیستم قابل قبول حکومت داری، بهتر از پشتون ها، یک نظام متکی بر چور چپاول، غارت، غصب دارایی های دولت و مردم را بمیان اورد، که منجر به جنگهای داخلی تخريب قسمتهاي زياد كابل، قتل هزاران افراد بيگناه و از دست رفتن ثمره جهاد گشت، نظام حکومتی چند صد ساله ازبين رفت، اردوی منظم با صدها بال طیاره و بیشتر از ۱۶۰۰ زنجیر تانک نیست و نابود شد.مردم از طرز اداره تاجکان به هیچ وجه خاطره خوش ندارند، ونه از به قدرت رسیدن دوباره آنها حمایت می کنند. وضعیت ناگوار سیاسی و نظامی تاجکان مخالف امارت اسلامي، برهمه آشکار است، بعد از گذشت چهار سال باوجود ده هاجبهه های مختلف قادر به اشغال یک جا هم نشدند، ونه در صحنه بین المللی هیچ کشوری حاضر به شناسایی آن نیستند، ودر همین روزها از تاجکستان هم اخراج می شوند، برخلاف اعتبار امارت، بعد برسمیت شناسی توسط روسيه بلند تر رفته است، و در آینده قریب کشورهای بیشتری آنرا به رسميت خواهد شناخت !
خلاصه کلام، چانسونگ برای به قدرت رسیدن وجود ندارد، کوشش کنید که از چرخه گیری نمانید !
>>> این گپ را رها کن تاجیکان بلای حماقت خود را میکشند در بیست سال پیش شرایطی بود که میتوانست به راحتی یک جمهوری فدرال بر اساس ملیت های افغانستان حاکم شود اگر آن روز آن میشد امروز این خاک بر سر ما نمیشد حالا هم منفعت تاجیک باید اساس باشد نه فریبی که ۲۰سال پیش شد و احترام به ملیت های دیگر .زیر نام افغانستان کار کردن تنها نوکری پشتون کردن است یا فدرالیسم با تغییر نام کشور یا استقلال من کلمه تجزیه به کار نمیبرم این را ناسیونال های پشتون برای کوبیدن ما ساختند ما استقلال خواه هستیم
>>> تاجکها چند بار فرصت طلایی داشتند، كه قدرت خویش را تمثيل كنند.اولين بار در زمان قدرت پرچمی های ببرک کارمل، باردوم در زمان قدرت جمعیت اسلامی و شورای نظار تحت رهبری استاد ربانی و احمد شاه مسعود!اصلن استعمار زمانیکه به یک کشور وارد میشود، آنانی را که دور از قدرت و اقلیت ها را زیر بال وپر خود بگیرند، و برضد اکثریت استعمال نمایند، اینکار را انگلیس ها در هندوستان انجام دادند، و روسها هم در افغانستان اشغالی این استراتژی را بکار انداختند، به اقلیت ها فرصت کافی داده شد، در پهلوی ریس جمهور تاجک، یک صدراعظم هزاره ضد پشتون برای مدت طولانی بر سر قدرت نگهداشته شدند، که درین مدت کارهای زیادی برای دوام و بقای سلطه اقوام تاجک و غیر پشتون صورت گرفت، به قدرت رسیدن اقلیت تاجک تحت رهبری استاد ربانی و مسعود در دهه ۷۰ نتیجه مستقیم تطبیق پلان ها روسها بود.بدبختانه تاجکان به عوض ارائه و تطبیق یک سیستم قابل قبول حکومت داری، بهتر از پشتون ها، یک نظام متکی بر چور چپاول، غارت، غصب دارایی های دولت و مردم را بمیان اورد، که منجر به جنگهای داخلی تخريب قسمتهاي زياد كابل، قتل هزاران افراد بيگناه و از دست رفتن ثمره جهاد گشت، نظام حکومتی چند صد ساله ازبين رفت، اردوی منظم با صدها بال طیاره و بیشتر از ۱۶۰۰ زنجیر تانک نیست و نابود شد.مردم از طرز اداره تاجکان به هیچ وجه خاطره خوش ندارند، ونه از به قدرت رسیدن دوباره آنها حمایت می کنند. وضعیت ناگوار سیاسی و نظامی تاجکان مخالف امارت اسلامي، برهمه آشکار است، بعد از گذشت چهار سال باوجود ده هاجبهه های مختلف قادر به اشغال یک جا هم نشدند، ونه در صحنه بین المللی هیچ کشوری حاضر به شناسایی آن نیستند، ودر همین روزها از تاجکستان هم اخراج می شوند، برخلاف اعتبار امارت، بعد برسمیت شناسی توسط روسيه بلند تر رفته است، و در آینده قریب کشورهای بیشتری آنرا به رسميت خواهد شناخت !
خلاصه کلام، چانسونگ برای به قدرت رسیدن وجود ندارد، کوشش کنید که از چرخه گیری نمانید !
>>> پدرام و امثالهم بار ها و با ها کلمه تجزیه و جدایی رابکاربرده و میبرند !
>>> دلیل شکست تاجیکان گزینش تمامی پنجشیری ها بعنوان وزیر، والی، فرمانده و دادن سهم مفت به هزاره و ازبک بود
>>> مشکل اساسی تاجکان !
تاجکان به نسبت سایر اقوام ساکن افغانستان،قشر تعلیم یافته و چیز فهم بیشتر دارند، و خاصتن در بوروکراسی و اداره دولت رول خیلی بارز دارند، ولي متاسفانه مشكلات عمده ذيل گریبانگیر آنها است :
۱ - نداشتن استراتژی.
۲ - نداشتن پلان
۳ - نداشتن رهبران شایسته برای حکومت داری
۴ - تصور غلط از زمامداری و تسلط برقدرت
دو فقره اول کاملن واضح و ضرورت به توضیح مزید ندارد!
کمبود رهبری شایسته در طول تسلط استاد ربانی و مسعود کاملن به اثبات رسید، اعلان حکومت تک قومی، جنگ با پشتونها، ترکتباران، هزاره ها و...وقوع جنگ داخلی، ویرانی کابل قتل هزاران انسان بيگناه، بدنام شدن جهان مجاهدین و... همه نشانه از ضعف رهبری بود.هیچ یک از رهبران تاجک با نادرخان، ظاهر خان، داوود خان و حتی نجیب کمونیست قابل مقایسه نبودند، در زمان ۲۰ سال جمهوریت، باوجودیکه اردو، پولیس و استخبارات تحت کنترول غیر پشونها بود، ودر اکثر ادارات اقلیت ها بیشتر متبارز بودند،و اکثریت زورگویان و قومندانان به اقشار غیر پشتون تعلق داشتند، و اكثریت اطرافیان کرزی و اشرف غنی را مخالفان آنها غیر پشتونان تشکیل میدادند، بآنهم این دو نفر تا اندازه زیاد در کم ساختن اثر و رسوخ تاجکان و غیر پشتونان تا آن ازه زیاد موفق بودند!
تاجکان گرفتن قدرت را صرفن فرصت طلایی برای چور و چپاول میدانستند هنوز هم میدانند.ازسقوط کمونیستها به بعد دو مرتبه جمعیت اسلامی وشورای نظار وارد کابل شدند، و هردوبارشهر چور و چپاول شد، طالبان هم دوبار وارد کابل شدند، ولی به هیچ صورت بی نظمی و آنارشیزم تاجکان صورت نگرفت.
دلیل عمده این است، که تاجکان خود به دوام اقتدارخویش اطمینان ندارند، و آنرا یک دوره کوتاه فکر میکنند، بنان با استفاده از فرصت و داشتن تمایل و علاقه ذاتی به دزدی، دست به یغما می زنند، در حالیکه پشتون هابه دوام سلطه خویش مطمئن بوده و دست به چور و چپاول نه میزنند.
>>> آقای فخر آهنگر،
حزب شما با رسیدن به قدرت با دیانت و اعتقادات مردم شاخ به شاخ شد و در بین مردم متفور واقع شد و بعد از آن اگر کارمل یا نجیب قران را از بر هم میخواندند قابل قبول نبودند و هر طرح و برنامه شان در سایه منفوریت حزب و ایدیولوژی مارکسیستی لینیستی مقبولیتی در بین جلمعه نداشت.
بیانیه های کارمل را در ماسکو و در کابل شاهد ادعای ما است.