روایت شکست وجدان جهانی از سوریه، تا ادلب و افغانستان
سکوت در برابر جنایت، خود شکلی از همدستی با جنایت است. نهادهای بین‌المللی اگرچه کارکرد خود را از دست داده‌اند، اما ما به‌عنوان انسان، هنوز فرصت آن را داریم که صدای حقیقت باشیم 
تاریخ انتشار:   ۱۲:۲۰    ۱۴۰۴/۲/۲۸ کد خبر: 177298 منبع: پرینت

روح فروخته‌شده: روایت شکست وجدان جهانی در سوریه، از اسپانیا تا ادلب و افغانستان؛
در پاسخ به پرسش ساده‌ای که این روزها شاید تلخ‌ترین پاسخ ممکن را به‌دنبال دارد، این‌که امروز چگونه از غیرنظامیان سوریه محافظت می‌شود؟ باید گفت: آن‌هایی که زیر یوغ تجاوز، گرسنگی و مرگ قرار دارند، در بدترین وضعیت ممکن به‌سر می‌برند. این پاسخ نه طنز است، نه اغراق؛ بلکه بازتاب واقعیتی است که در برابر چشمان ما جاری است و گویی جهان، در برابر آن، خاموشی را بر فریاد ترجیح داده است.

ادوارد بهرو، خبرنگار جنگی بریتانیایی، نقل می‌کند که زمانی یکی از گزارشگران بی‌بی‌سی، در میانه‌ی تخلیه‌ی هوایی گروهی از راهبه‌ها از زئیر، فریاد زد: «آیا کسی اینجا هست که مورد تجاوز قرار گرفته و انگلیسی صحبت کند؟» این پرسش، هرچند در ظاهر دلسوزانه‌، در بطن خود طنزی سیاه و رقت‌انگیز دارد؛ طنزی که الهام‌بخش عنوان خاطرات او نیز شد: کتابی پر از لطیفه‌ها، روایت‌ها و شوخی‌هایی که رنگ ریاکاری دارند، همان‌گونه که بسیاری از گزارشگران مردمی چنین جوک‌هایی را در چنته دارند. او مردی شوخ‌طبع بود؛ اما تاریخ، شوخی‌بردار نیست.

در بستر تاریخ، نمونه‌های چنین انحطاطی کم نبوده است. پیدار اُدانل، ژیگولوی ایرلندی مقیم حومه‌ی بارسلونا، یکی از همان چهره‌های تباه‌شده‌ای است که در آستانه‌ی جنگ داخلی اسپانیا، در کتاب خود تحت عنوان سالود، تصویری از عیاشی، ستم و توحش ارایه می‌دهد که بیمارگونه‌ترین بازنمایی از بد‌اخلاقی جنگی به‌حساب می‌آید. او از آتش‌زدن کلیساها، تحقیر روحانیت توسط کودکان، و خشونت‌های سادیستی رفقای آنارشیستش لذت می‌برد و آن را توجیه می‌کند؛ با اشاره به خاطرات ساختگی دوران کودکی‌اش در ایرلند، که بیش‌تر به فرافکنی روانی می‌ماند تا روایت تاریخی.

اُدانل نه‌تنها در اعدام‌های صحرایی شرکت می‌کند، بلکه با لذت از آن‌ها می‌نویسد. او شور و شعف خود را از تاراج صومعه‌ها، به مرگ فرستادن زنان بی‌سواد، و تحقیر کشیشان و اسقف‌ها، در پس کلمات طنز و شوخی‌های ابلهانه پنهان می‌کند و جنایات جنگی را با دروغ‌هایی درباره‌ی «طمع کشیش‌ها» توجیه می‌نماید. آن‌جا که از دیدن راهبه‌هایی که چون حیوانات وحشی در انبار یک کشتی زغال‌سنگی پنهان شده‌اند، به وجد می‌آید، گویی وجدان انسانی کاملاً خاموش گشته است.

کتاب او، پر از صحنه‌هایی است که تاریخ باید از آن بگریزد: مصلوب‌کردن تقلیدی کشیشی به نام ناوالمورال، قتل اسقف مانوئل باستولتو و خواهرش در برابر چشم هزاران نفر، انداختن کشیش سی‌امپوزئلوس در طویله‌ی گاوهای نر، بریدن گوشش به نشانه‌ی پیروزی ماتادور، و کشتار سیستماتیک صدها اسقف، کشیش و راهب. آمار به‌تنهایی گویای عمق فاجعه است: تنها در بارباسترو، ۸۸ درصد کشیشان کشته شدند؛ در ییدا ۶۶ درصد؛ در تولدو ۴۹ درصد؛ در مالاگا ۵۰ درصد. قتل‌عام، چهره‌ی عریان تمدنِ بی‌وجدان بود.

و با این‌که آن فصول تاریک تاریخ بارها بازگو شده‌اند، فاجعه‌ی کنونی سوریه چیزی از آن‌ها کم ندارد، بلکه در بسیاری جهات، فراتر از آن رفته است. سوریه‌ی امروز، سرزمینی است که در آن، تنش‌های فرقه‌ای و مذهبی به دانشگاه‌ها نیز سرایت کرده است؛ به گونه‌ای که برخی دانشجویان سنی، تحت تأثیر جو کلی جنگ و فشارهای اجتماعی، به تبعیض یا طرد هم‌دانشگاهی‌های دروزی، علوی و مسیحی خود دست زده‌اند. دختران علوی به بردگی جنسی فروخته می‌شوند؛ تجار شیعه، اسماعیلی و مسیحی، که خانواده‌های‌شان از دوران عثمانی در بازارهای دمشق، به‌ویژه میدان، بوزریه و حمیدیه، حجره داشتند، اکنون با تهدید سلاح، از محل کسب خود رانده شده‌اند.

گروه‌های سکولار سنی در سوریه، که هنوز از دل ویرانه‌های جنگ صدا می‌فرستند، یادآور راوی روشنفکرِ فاوستوسِ توماس مان‌اند؛ همان رمانی که سقوط عقلانیت در ورطه‌ی فاشیسم را در معامله‌ای شوم با شیطان تصویر می‌کند.
در سوریه نیز، حقیقت و عدالت قربانی بازی‌های ژیوپولیتیکی شده‌اند؛ جایی که روح فروخته می‌شود، به بهای حفظ قدرت و استمرار سلطه. پژواک این تراژدی اکنون در اروپا طنین افکنده است: جایی که امانوئل مکرون، رییس‌جمهور فرانسه، با فرش سرخ از ابومحمد جولانی، قصاب ادلب و متحد دیرین گروه‌های تروریستی تکفیری، استقبال می‌کند؛ همان چهره‌ای که تا دیروز ناتو برای سرش ده میلیون دالر جایزه تعیین کرده بود.
اندکی بعد، دونالد ترامپ نیز در حاشیه‌ی سفرش به ریاض، در معامله‌ای پنهان و هم‌زمان آشکار و نمادین، با همین تروریست دیدار کرد؛ نشانه‌ای دیگر از آن‌که در جهان سیاست، مرز میان دشمن و شریک، نه بر مبنای اصول، بلکه تنها به اقتضای منافع ترسیم می‌شود.

در افغانستان نیز شرایط کمابیش مشابهی حاکم است. روزگاری برای تعقیب و دستگیری رهبران طالبان، ظاهراً میلیون‌ها دالر جایزه تعیین شده بود؛ اما امروز، همان چهره‌ها بی‌هیچ نگرانی از فهرست تعقیب‌شدگان ایالات متحده حذف شده‌اند و به عنوان «واقعیت سیاسی» پذیرفته شده‌اند. آن‌ها در نشست‌های دیپلماتیک حاضر می‌شوند و شریک مذاکره‌های منطقه‌ای و بین‌المللی گشته‌اند. در کشوری که بیش از ۹۷ درصد مردم زیر خط فقر زندگی می‌کنند، زنان و دختران از آموزش و اشتغال محروم شده‌اند، و تمامی قدرت، ثروت و منابع در انحصار یک حکومت تروریستی تمامیت‌خواه قرار گرفته است، نظم حاکم نه‌تنها محصول نیروهای داخلی، بلکه بازتابی از اراده و مهندسی بازیگران جهانی است.

این تنها فقر اقتصادی و سرکوب سیاسی نیست که جامعه را می‌فرساید؛ بلکه پروژه‌ای سیستماتیک از هویت‌زدایی نیز در جریان است: زبان، فرهنگ، و تاریخ اقوام به حاشیه رانده شده و به‌جای آن، قرائتی تک‌بعدی، طالبانی و واپس‌گرا از هویت ملی تحمیل می‌شود. در کنار آن، مدارس انتحاری زیر چتر همین نظام، بی‌هیچ نظارت یا محدودیتی، نسل نوینی از تروریسم را تربیت می‌کنند؛ کودکانی که به‌جای کتاب و دانش، کمربند انفجاری و نفرت می‌آموزند. چنین ساختاری نه به‌سوی بازسازی، بلکه به‌سوی فروپاشی کامل اجتماعی و اخلاقی پیش می‌رود؛ و جهان، در سکوت یا با مشارکت منفعل، آن را تماشا می‌کند.

این پذیرش طالبان در منطق سرمایه‌داری جهانی ریشه دارد؛ جایی که حفظ منافع ژیواکونومیک و ژیوپلیتیک غرب، بر دغدغه‌های حقوق بشر، دموکراسی و کرامت انسانی اولویت می‌یابد. همان‌گونه که در سوریه، روح حقیقت و عدالت به بهای منافع سیاسی و نظامی معامله شد، در افغانستان نیز عدالت قربانی مصلحت‌های ژیوپولیتیکی شده است. این تناقض‌ها و سکوت‌ها یادآور «سِرِنوس تسایتبلوم»، راوی روشنفکر رمان «دکتر فاوستوس» اثر توماس مان‌ اند؛ چهره‌ای اخلاق‌گرا و دردمند که سرنوشت دوست نابغه‌اش را روایت می‌کند، اما خود با سکوت و انفعال، به‌گونه‌ای ناخواسته در سقوط او شریک می‌شود. چنین است که در جهان امروز نیز، سکوت نخبگان و کناره‌گیری وجدان‌های بیدار، نه بی‌طرفی، بلکه مشارکت خاموش در یک فاجعه‌ی انسانی است.

دولتی که زمانی به‌نام قانون سزار، تحریم‌هایی فلج‌کننده علیه سوریه وضع کرد، تحریم‌هایی که به گرسنگی، فقر و مرگ صدها هزار غیرنظامی انجامید، اکنون جولانی را در قامت یک «مصلح میانه‌رو» در آغوش می‌گیرد. خنده‌دار است؟ بله، همان‌قدر که تجاوزهای گروهی در زئیر، یا شوخی‌های اُدانل درباره‌ی قتل روحانیون اسپانیایی خنده‌دار بودند. قانون سزار، که ادعا می‌کرد با هدف حمایت از غیرنظامیان وضع شده، در اصل براساس ادعاهای مشکوک فردی از اخوان‌المسلمین بنا شده بود؛ فردی که بعدها به‌عنوان یک دروغ‌گوی سریالی افشا شد.

فرزندان رییس‌جمهور ایالات متحده، اریک ترامپ و دونالد ترامپ جونیور، میلیاردها دالر از پروژه‌های تجاری در دبی، جده، قطر و ایالات متحده به دست آورده‌اند و به جیب زده‌اند. اما این تنها خانواده‌ی ترامپ یا دولت فرانسه نیستند که از جنگ سود برده‌اند؛ در اوکراین، همان‌گونه که در ادلب و افغانستان، اقشار نوظهور از میلیونرهای جنگی سر برآورده‌اند؛ کسانی که در بستر جنگ، فساد و اشغال، ثروت اندوخته و اندوخته‌های خود را از راه رانت، معامله، غارت منابع و زدوبندهای پشت پرده به دست ‌آورده‌اند.

در افغانستان، باندهای مافیایی قدرت‌مدار که زیر چتر دموکراسی وارداتی رشد کردند، صدها میلیون دالر از دارایی‌های عامه، کمک‌های بشردوستانه و مالیات‌های شهروندان کشورهای غربی و سایر دولت‌های کمک‌کننده را غارت کرده‌اند. چهره‌هایی چون حامد کرزی، اشرف غنی، عبدالله عبدالله، حلقه‌های نزدیک به آنان و باند های مافیایی شان، با بهره‌گیری از شبکه‌های پیچیده‌ی فساد، این ثروت‌ها را از کشور خارج کردند و از طریق صرافی‌ها، شرکت‌های پوششی، حساب‌های بانکی و سرمایه‌گذاری‌های صوری، در کشورهایی چون امارات متحده عربی، عربستان سعودی، قطر، ترکیه، پاکستان، ایران، هند، جمهوری‌های آسیای میانه، و نیز در کشورهای اروپای غربی از جمله آلمان، فرانسه، بریتانیا، هلند، بلژیک، لوکزامبورگ، سویس، اتریش و ایرلند، همچنین در کانادا، ایالات متحده، استرالیا،، لیختن‌اشتاین، موناکو، آفریقای جنوبی و سایر کشور های جهان، به پولشویی و پنهان‌سازی دارایی‌ها پرداختند.

بخش عمدهٔ از این ثروت‌های غارت‌شده، که از محل کمک‌های بین‌المللی و بودجه‌های بازسازی تأمین شده بود، توسط دولت‌های غربی، بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول و آژانس‌های همکاری توسعه‌ی سازمان ملل به افغانستان سرازیر شد. اما این منابع به جای رسیدن به زیرساخت‌ها، آموزش، بهداشت یا اشتغال، عمدتاً به حساب‌های شخصی مقام‌ها و واسطه‌های قدرت و خانواده‌هایشان منتقل و در کشورهای مختلفی که پیش‌تر ذکر شدند، صرف خرید اموال منقول مجلل و سرمایه‌گذاری‌های کلان تجاری شدند.
اما فساد و رانت تنها به ساختارهای گذشته محدود نمانده است.

طبق برآوردهای رسمی، ایالات متحده از زمان بازگشت طالبان به قدرت در اوت ۲۰۲۱، بیش از ۲۱ میلیارد دالر به افغانستان کمک کرده است؛ کمک‌هایی که عمدتاً با هدف بشردوستانه ارایه شده‌اند، اما تمام این مبالغ به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم به حکومت طالبان پرداخت شده است. این موضوع توسط دونالد ترامپ نیز تصدیق و افشا شده است. به گفته اداره بازرسی ویژه بازسازی افغانستان (SIGAR)، بخش قابل توجهی از این کمک‌ها در قالب مالیات، عوارض، هزینه‌های خدمات و مجوزها به طالبان پرداخت شده و سازمان‌های امدادی نیز برای ادامه فعالیت در افغانستان مجبور به پرداخت این مبالغ به نهادهای تحت کنترل طالبان شده‌اند.

از سوی دیگر، دونالد ترامپ رییس‌جمهور ایالات متحده نیز با صراحت اعلام کرده که دولت بایدن میلیاردها دالر تجهیزات نظامی را بدون هیچ نظارتی به طالبان واگذار کرده است؛ مسأله‌ای که نگرانی‌های گسترده‌ای در سطح بین‌المللی درباره تقویت نظامی یک گروه تروریستی برانگیخته است.
مردم بینوا و ستم‌دیده، بازماندگان این جنگ فرساینده، نه از سودجویان این خلافت‌های مدرن هستند و نه از طراحان آن. ما تنها بار رنج، فقر و جنایات جنگی و ضدبشری را در بازی‌ های قدرت‌های بزرگ امپریالیستی و شرکای شان به دوش می‌کشیم، در جهانی که حقیقت در آن نه بر اساس اصول اخلاقی، بلکه با ترازنامه‌ی منافع سنجیده می‌شود.

زنانی در سوریه هستند که قربانی تجاوزهای گروهی شده‌اند و به زبان انگلیسی صحبت می‌کنند، و زنانی که بر اثر شدت تروما، توان سخن گفتن را از دست داده‌اند. این‌ها صرفاً «روایت» یا «داستان» نیستند؛ بلکه واقعیت‌های تلخ و زنده‌اند؛ قربانیان جنایاتی که زیر پرچم ناتو و به‌نام آزادی و مداخله‌ی بشردوستانه رخ داده‌اند؛ همان‌گونه که میلیون‌ها نفر در برابر ورماخت، ماشین جنگی آلمان نازی، قربانی شدند. این زنان، و تمام کسانی که قربانی ماشین جنگ شده‌اند، شایسته‌ی عدالت‌اند، نه فراموشی.

اما مسیر عدالت، مسدود شده است. نهادهایی مانند دادگاه کیفری بین‌المللی که باید عدالت را تأمین کنند، بیش‌تر مشغول پیگرد افراد از آفریقا، آسیا، بخش‌هایی از آمریکای لاتین و روسیه هستند که مانع پیشروی ناتو می‌شوند. آن‌ها در برابر فجایع سوریه، لیبی، اوکراین، افغانستان و جاهای دیگر، سکوت کرده‌اند، سکوت سنگین و رسوا.
شاید برخی ترجیح دهند، همانند راوی روشنفکر در رمان فاوستوس توماس مان، با ژستی روشنفکرانه به خلوت خویش پناه ببرند و خود را از بار مسوولیت رها کنند. اما اگر ما، به‌عنوان انسان‌هایی آگاه، در برابر جنایات جنگی، ضدبشری و خیانت‌های سیاسی سکوت کنیم، تفاوتی میان ما و چهره‌هایی چون جولانی، زلنسکی، مکرون، نتانیاهو، بایدن، ترامپ، جانسون، ماکرون، اولاف شولتس… و همچنین جریان‌های افراطی در افغانستان، از گروه‌های چپ رادیکال تا جریان‌های تندروی اسلامی، از حامد کرزی، اشرف غنی و عبدالله عبدالله تا شبکه‌های مافیایی وابسته به آنان و گروه تروریستی طالبان، باقی نمی‌ماند. سکوت در برابر جنایت، خود شکلی از همدستی با جنایت است.

نهادهای بین‌المللی اگرچه کارکرد خود را از دست داده‌اند، اما ما به‌عنوان انسان، هنوز فرصت آن را داریم که صدای حقیقت باشیم. در جهانی که نهادها، عدالت را به مصالح قدرت فروخته‌اند، تنها وجدان‌های بیدارند که می‌توانند مسیر را روشن کنند. و در این میان، هر سکوتی که در برابر تجاوز، نسل‌کشی و ستم روا داشته شود، نه تنها خیانت به حقیقت است، بلکه هم‌دستی با همان شیطانیست که بارها روح انسان را خریداری کرده است.

محمد اقبال نوری


این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
وجدان جهانی
سوریه افغانستان
نظرات بینندگان:

ایمیل:
لطفا فارسی تایپ کنید. نوشتن آدرس ایمیل الزامی نیست
میتوانید نام و محل سکونت خود را همراه نظرتان برای چاپ ارسال نمایید
پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است