لیبرالیسم و سوسیالیسم (2)
«آزادی» همیشه با قید و بار تعریف می شود نه غیبت قید. «آزادی» مانند عشق جلوه ای نفهمیدنی هستی بشر است. جلوه ای دوست داشتنی. اما تعریف فلسفی و یا علمی از «آزادی» نداریم 
تاریخ انتشار:   ۰۹:۱۱    ۱۳۹۹/۶/۲۹ کد خبر: 164862 منبع: پرینت

همچو مال ظالمان بیرون جمال،
اندورنش خون یتیم و بال،
همچو مَکر وعده دروغ،
آخرش رسوا اول با فروغ
مولوی

انقلاب سیاسی اجتماعی فرانسه در تاریچه لبیرالیسم بیان داشتیم که جان لاک از «آزادی» آزادی از قیود دولت و مذهب را مراد می کرد. در سیر تکاملی اندیشه آزادیخواهی اندیشه لاگ در نیمه دوم قرن هیجدم، بدست توماس پن انگلیسی که در جمایت از انقلاب فرانسه 1793 کتاب «حقوق بشر» را نوشت و سلطنت انگلستان را آماج حملات لیبرالیسم سیاسی-اقتصادی قرار داد و خواهان نظام دموکراسی شد که مورد پیگرد قرار گرفت و به فرانسه گریخیت، به نحوه تفگر لبیرالیسم سیاسی-اقتصاد تکامل پیدا کرد که حول مساله قدرت سیاسی می چرخد.

تاریخ سیر تکامل اجتماعی و سیاسی و مذهبی و فرهنگی انگلستان غیر از تاریخ سیر تحولات سیاسی اجتماعی فرهنگی فرانسه است که با ایده تغییر نظام سلطنتی و جایگزین شدن نظام جمهوریت تودیی کمون هایی انقلابی زحمتکشان مردم نهاد و اعلامیه حقوق بشر و اعلامیه آزادی بیان و آزادی عقیده و ایده عدالت و برابری بطور ناکشودنی پیچیده شده است.

توماس پن انگلیسی که تحت تاثیر اندیشه های ژاکوبن های انقلابی که درصدد مردمی ساختن قدرت سیاسی در کمون های توده ای متشکل از دهقانان و کارگران و زحمتکشان و اقشار کسبه کار و مردم بازار و روشنفگران هواه خواه جمهوریت عدالت و برابری و دموکراسی و حقوق بشری، قرار داشت با نوشتن کتاب حقوق بشر در واقع اعلامیه حقوق بشر انقلاب فرانسه را نوشته بود. حقوق بشر برای اولین باز در نیمه دوم قرن هیجدهم به صورت کتاب که پادشاهان و امپراطورها و اشرافیت تاج داران اروپایی را همزمان تهدید می کرد در سراسر اروپا در میان روشنفکران راست و چپ دست به دست می کردید و توفان را آورد که جان استوارت میل انگلیسی بعدها با نوشتن کتاب کوچکی درباره آزادی شورغوغای دیگری را در اروپای آن زمان به وجود آورده بود.

فرانسه، در نیمه دوم قرن هیجدم به مرکز آزادیخواهی تبدیل شده بود. تضاد طبقاتی در فرانسه آن زمان چنان بی رحمانه و ظالمانه بود که اکثریت دهقانان و زحمتکشان و کارگران در فشار روزگان اقتصادی کمرشکن در وضعیت اسفناک در زیر خط فقر می لولیدند. خانواده های ثروتمند فرانسه لویی ها و اشرافیت زمین دار ثروت مردم را می بلیعدند. مالیات را افزایش می دادند. فقر و تاریکی بیداد می کرد. فساد سلطنت غرقه در انواع عشرت ها و بدنامی ها خوداش را از مردم جدا کرده بود. لویی شانردهم که زن اش فاسق بد نام بود سربازان سویسی استخدام کرده بود و به روی مردم تیراندازی می کرد.

خشم انقلابیون فرانسه به رهبری روسپیر و حمایت مردم روز 10 اگوست سال 1792، بر سر لویی شانزدهم همچون آتشفشان عظیم فرو ریخت: «روز دهم اگوست 1792 کمون پاریس فرمان حمله به کاخ پادشاه را صادر کرد. در آن موقع به وسیله گارد مخصوص نگهبانان سویسی خود به تیر اندازی به روی مردم پرداخت. اما مردم پیروز شدند و «کمون» مجمع قانون گذاری را مجبور ساخت که پادشاه را خلع و زندانی سازد... چند روز بعد یک موج خشم و کینه شدید مردم را فرا گرفت و در نتیجه آن زندانیان را از زندان بیرون و بعد از یک محاکمه کوتاه و ساختگی بیشترشان را کشتند. بیش از 1000 نفر به این ترتیب در ماه سپتامبر آن سال کشته شدند. این واقعه به «کشتار سپتامبر» معروف گشت. نخستین باری بود که مردم پاریس به خون ریزی دامنه داری پرداختند و با طعم خون آشنا گشتند... روز 21 سپتامبر 1792 «کنوانسون ملی» تشکیل گردید که به جای مجمع قانون گذاری و مجمع ملی به وجود آمد... نخستین کار کنوانسون این بود که فرانسه را یک کشور جمهوری اعلام گرد. کمی بعد محاکمه لویی شانزدهم آغاز گردید که به مرک محکوم شد و روز 21 جنوری سال 1793 سرش به خاطر گناهان سلطنتش قطع گردید. او را هم مانند دیگران با تیغ «گیوتین» اعدام گردند.» {نگاهی به تاریخ جهان جواهر لعل نهرو. ترجمه عباس شوقی تهران ص 721-722}

داستان انقلاب فرانسه طولانی و مفصل است که در این مختصر نمی گنجد. ضد انقلاب داخلی که در این داستان ناپلئون بناپارت جنرال فاتح سرزمین ها در درون ژا کوبن ها خانه کرده بود و در یک چرخش سیاسی بر ضد ژاکوبن ها شد و از خاکستر انقلاب فرانسه امپراتوری ناپلئون بناپارت سر بیرون کرد که مجلس ملی و کمون های توده ای و جمهوریت و آزادی و دموکراسی و حقوق بشری را به توپ بست و رو بسپیر رهبر ژاکوبنها را متهم به دیکتاتوری و ترور مخالفان کردند که چهل شش روز آشوب کشتارهای را آورده بود کرد که تاج و تخت انگلستان در عقب تخولات سیاسی فرانسه در حرکت بود.

نیروی دریایی مقتدر امپراتوری انگلستان تمام بنادر آبی فرانسه را مخاصره کرده بود. به ضد انقلاب در داخل مدد می رساند. علیه روبسپیر و سایر رهبران انقلاب فرانسه تبلیغات شیطانی به راه انداخته بودند. هدف این بود که با آشوبی ساختن فضای سیاسی و اجتماعی فرانسه و تشدید ترورها انسجام روابط رهبری با کمون هارا برهم بزنند و نظام جمهوریت جوان بی تجربه کم بغل بی بانک و ذخیره ارزی را در خم و پیچ بازی ها در هم بشکنند.

اوضاع سیاسی و اجتماعی فرانسه آن زمان چنان دستخوش آشوب فتنه های سیاسی اشرافیت و ینز شد که امپراتوری انگلستان در آن نقش بازی می کردند. روز 27 جولای 1794 روبسپیر و هوادارانش را دستگیر کردند و با اعدام شدن روسپیر ورهبران ژاکوبن ها درپای تیغ «گیوتین» ضد انقلاب انقلاب مردمی و ایده های جمهوریت، عدالت، دموکراسی، برابری و اعلامیه حقوق بشر انقلاب فرانسه را برای دو صد سال دفن گردند ولی پس از پایان جنگ جهانی دوم در سال 1948، بانکدران بین المللی اعلامیه حقوق انقلاب فرانسه را با صورت بندی جدید ماده وار برای خود از نو فلسفیدند.

چیزی که در انقلاب فرانسه که لیبرالیسم سیاسی-اقتصادی فرانسوی را که پایه مردم نهاد دارد می نماید که در پی گرفتن قدرت و ایجاد جمهوریت بود دیده می شود بر افراشته شدن پرچم برنگ سرخ برای اولین بار در انقلاب فرانسه است که ژاکوبن های انقلابی بر فراز کمون های توده ای در پاریس بر افراشته بودند. اما ژاکوبن ها هر چند کمون های توده ای دهقانی و کارگری زحمتکشان را آوردند سوسیالیست و کمونیست پیروی مارکس نبودند جون در آن زمان مارکس هنوز تولد نشده بود. رتک سرخ پرجم در زمان قدیم وقتی به کار گرفته می شد که داد گاه های نظامی و فوق العاده رسماً بر ضد مردم تشکیل می گردید که بر افراز آن پرچم سرخ را به اهتزاز می آوردند. بر افراشته شدن پرچم سرخ در انقلاب فرانسه به وسیله مردم بعداً به پرچم سرخ کمونیسم مارکس ولنین و مایوتسه دونگ احزاب چپ سوسیالیسی کمونیستی مارکیست-لنینیست تبدیل گردید. اما ژاکوبن ها سوسیالیست نبودند در پی جمهوریت دموکراسی و حقوق بشر و آزادی بودند.

از آنچه گفته آمد، ضدانقلاب فرزندان انقلاب فرانسه را بلعید. آشوی ترورها پایتخت را فلج و رابطه کمون های پاریس با رهبری را ضعیف ساخته بود بطوریکه دهقانان در کمون ها نمی دانستند که اوضاع چگونه است؟ چه باید کرد؟ این تروها که در آن ژاکوبن ها و ضد انقلاب و نیز دستان خایین از درون همزمان کار می کرد، انقلاب را از خط مردم نهاد بیرن انداخت و نخستین جمهوری دموکراسی لیبرالی حقوق بشری فرانسه را در نطفه نوجوانی در ظرف دو سال پرپر نمود و رسم مبارزات از قرن هیجدهم به نسل های جدید در قرن نوزدهم رسید که مکتب های متفاوت فلسفی راست گرا لیبرالی را که با شعار حاکمیت قانون و حقوق طبیعی که مبنای تقسیم قواه و بتیان گذاری یک جتمعه براساس حقوق افراد و بازار آزاد است به صحنه اورد که در این میان جان استورات میل که تحلیلی از نظام سرمایه داری آورده بود که به بحران درونی سرمایه داری توجه داشت و با نوشتن کتاب «درباره آزادی» روح لبیرال های آزادیخواه اروپایی قرن نوزدهم را شاد گرد.

سیر تحول تاریخی ایده لیبرال {آزادیخواه} از لیبرالسیم شخصی جان لاکی راه افتاد که بدست توماس پن و سپس جان استوارات میل و منتیسکو {نویسنده کتاب قوانین تفکیک قواه ها و استقلال هر سه قوه و مسوولیت افراد در برابر تعهدات قرار داد اجتماعی شان در پیشگاه قانون و جوابگو بودن دولت در برابر مردم} به لیبرالیسم سیاسی-اقتصادی که با هم تنیده هست و از هم نمی توان جدا ساخت، تبدیل گردید. الیته، در سر تکامل اندیشه لبیرالی که بنیاداش بر «آزادی» استوار است متفکران بزرک از جمله ژان ژاک رسو نویسنده کتاب «قرار داد اجتماعی» که بر ضد قیود نهادهای سیاسی پیشرفته و پادشاهان و امپراتوران بود. گفته مشهوری از او در تاریخ آزادیخواهی ماندگار است: «انسان آزاد به دنیا می آید و به بردگی کشیده می شود.

خاستگاه لبیرالیسم شخصی و همچنان لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم اقتصادی که باهم آمیخته اند، بر«آزادی» استوار است. برای این که بدانیم لبرال و لبیرالیسم چست؟ باید قبلاً بدانیم که «آزادی» چیست؟ نا ما تعریف از نفهوم «آزادی» بدست ندهیم هر نوع فلسفه بافی سیاسی فقط درباره آزادی است نه «آزادی» به عنوان یک مفهوم. بکوشیم به «آزادی» به عنوان یک مفهوم توجه کنیم تاروشن شویم که مراد ما از «آزادی» چیست؟

معنای آزادی؛
دیدیم که بنیاد لیبرال و لبیرالیسم سیاسی و اقتصادی «آزادی» است. «آزادی» از جمله مقولات فلسفه و علم نیست. «آزادی» مانند عشق جلوه ای نفهمیدنی تاریخیت هستی بشر است. جلوه ای دوست داشتنی. ما همه «آزادی» را دوست داریم. ما همه به صورت های متفاوت شعله عشق را حس می کنیم. اما وقتی که می خواهیم مفهوم آزادی را تعریف کنیم یعنی به این پرسش پاسخ دهیم که «آزادی» چیست؟ وقتی با این پرسش روبرو می شویم که «آزادی» چیست؟ گویی ناگهان زمین زیر پای مان می لزرد وقتی که مشاهده می کنیم که ما هیچ تعریف فلسفی و یا علمی از «آزادی» نداریم.

چطور آزادی را تعریف کنیم؟ تعریف شامل جامع و کامل از آزادی نداریم. آزادی را نمی توان تعریف کرد. تعاریف لغات نامه ای «آزادی» باقید و بار بر آزادی بستن همراه است. تصور کنید که گسی نا آشنایی یکباره دم راه تان سبز می شود می گوید: «من آزادم» شما که او را نمی شناسید به صحت عقلانی او تردید می کنید. شما نمیدانید که مرد ک از چه حرف می زند؟ از چه «آزاد» است؟ آیا با طلاف دادن همسر قبیلی از ندان قید ازدواج آزاد است؟ یا بارداخت دَین قرضدران اززندان قرض آزاد است؟ از چه آزاد است؟

در این جمله کوتاه: «من آزادم» ابهام و تاریگی است. دانسته نسیت طرف از چه آزاد است. زبان که ما در فهم معانی کلمات بکارمی بریم زبان انسانی است. آزادی همیشه با قید و بار تعریف می شود نه غیبت قید. اما با این همه «آزادی» به عناون یک مفهوم همیشه صورت گوهر یگانه است با گسترده ای ارمعانی ممکن مستقل از آن همه قید و بار که بر «آزادی» می بنیدیم تا «آزادی» در تفاهم با همدیگر معانی متفاوت پیدا کند.

ارسطو می گوید: «اگر مقصود از آزادی غیبت قید باشد لازمه اش وضعی است که در آن هر کس به دلخواه خویش می زید.»، اندیشه ای که مایه بیزاری ارسطو است. «هایدگر عقیده تنها خودش را بیان نمی دارد وقتی که می گوید: آزادی برا داشتی نیست که شعور متعارف ازاین کلمه دارد و بدان خرسند است. {Existence and being London, 1949 p:334} بلکه «او نظر گروه زیادی از فبلسفه را باز می گوید که همراه با ارسطو باور داشته اند که آنچه که شعور متعارف به آن خرسندی می نماید، تعبیری سخیف و بی ارج از آزادی است». {Aristotl Po;itics.Ioc. cit}

ژان ژاگ رسو، رساله اش را درباره قرار داد اجتماعی با این عبارت مشهور کشود: «انسان با وجودی که آزاد متولد می شود در همه جای دنیا در قید اسارت به سر می برد.» {قرار داد اجتماعی. ژان ژاگ رسو، ترجمه غلام محسن زیرک زاده انتشارات شرکت سهامی چهر، تهران، 1342 ص 26}
بدین ترتیب، روشن می شود که وقتی سخن بر سر مفهوم «آزادی» است آنجا «کلمه آزاد چنان معنای توصیفی یکتایی ندارد، نتیجه این نمی شود که لرد اکتن {مورخ انگلیسی 1834-1902}
وژان ژاگ رسو بر سر امر واقعی با هم در معارضه هستن وجه اختلاف آن دو در چیزی بود که از «آزادی» می فهمیدند اکتن گویی از آزادی، این مفهوم را مراد می گرفته است: آزادی از قیود طبیعت، آزادی، از مرض و گرسنگی و نا امنی و نادانی و خرافه اندیشی. آزادی از این قیود را می توان نظریه مترقی آزادی نامید...هنگامی که ریو در این سیاق از «آزادی» سخم کی گفت، معمولاً مرداش آزادی از قیود نهادهای سیاسی پیشرفته، از پادشاه ها، امپراتوری ها، وکلیسا ها بود. آزادی ازچنان قیود را، بازگشت به شیوه بویتر وطلبعتر زیست فزونی می دهد این نظریه رمانتیک آزادی است.»

«پس مترقی و رمانتیک هر دو واژه واحد «آزادی» را به کار می گیرند، ولی چیزهای متفاوتی راخواستارند. آنها خواهان آزادی از قیود متفاوت اند. و انگهی، هر کدام خواستار آنگونه آزادی است که به تجربه در می یابیم فقط به بهای دقیقاً همان آزادیی که دیگری طالبش است، می شود خرید....در فرانسه، در پایان قرن هیجدهم، تقاضای آزادی همان تقاضای آزادی از حکومت مستبدانه خاندان بوربون بود، همچنان که در انگلستان طی نخستین نیمه قرن هفدهم تقاضای آزادی از حکمرانی خود کامه خاندان استوارت می بوده است. کلمه «آزادی» را در بیانه های سیاسی فقط تا آنجایی می شود فهمید که معلوم باشد دلالت قطعی بر یک چنین قید خاصی دارد. معنا وقتی واضحتر از همیشه خواهد بود که صاحبان اقتدار و اختیار اقرار بیاورند که آنها مخالف آزادی اند. این چنین اقرار هایی را به ندرت جایی در جهان کرده اند، در انگلستان و امریکا، شاید هرگز.» {تحلیل نوین از آزادی. موریس کرنستون. ترجمه جلال الدین اعلم چاپ سپهر چاپ سوم 1370 ص 16{....}20}

محمد صدیقی


این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
آزادی
بشر
نظرات بینندگان:


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است