یادی از بابه دوست
 
تاریخ انتشار:   ۱۰:۵۱    ۱۳۹۴/۲/۱۵ کد خبر: 94261 منبع: پرینت

بابه دوست یک تن از مردم یکی از ولایات همجوار کابل بود و در آن زمان که اشیای آنتیک وطن هنوز کاملا ضایع نشده بود یگان پارچه از آنتیک توسط بابه دوست به سفارت خانه های غربی در کابل به فروش می رسید مثل سفارت انگلستان و غیره دو شاهکار بابه دوست قابل یاد آوری است.

بابه دوست قمار باخته بود و چرس هم زده بود و پول تیل و نمک هم در هانه نبود و همسرش بشدت بابه را ناراحت کرده بود.

بابه دوست در فکر فرو رفت و چیزی به مغزش امد دید که سگ همسایه چند تا چوچه داده است و یکی از آنها را پاک و نظیف کرده و در گریبانش انداخت و بابه همواره یک لنگوته را در کمرش می بست و یخن کلانی داشت. بابه همراه سگ چوچه به سفارت انگلیس می رود و همگان بابه را می شناختند و به سفیر پیام می فرستند که بابه دوست با تحفه گران بها،حاظر است سفیر فورا بابه را می خواهد بداخل و بابه بدون ضیاع وقت به سفیر می گوید که تحفه بسیارگران بهاست و سگی است از نسل مشهور جهان و از این قبیل تشریحات می دهد و ترجمان همه را ترجمه به سفیر می نماید و علاوه می کند بابه که اکنون به تربیت شما ضرورت دارد.

سفیر با این همه تشریحات بابه حیرت می کند و به خوشی چوچه سگ را قبول نموده و مقداری از پوند لندنی به بابه هدیه می نماید و بابه به خوشی بچرس خان های کابل رفته خوب ناشه کرده و القاسه نیز می نماید.

(القاسه) چرسی ها بعد از نشه از آن کیف می کنند و بابه بیت های مشهور چرسی ها را قرار قرار زمزمه نموده و می گوید:
چرسی بزنیم که سر سبیلش زده بود
فرعون بکنار رود نیلش زده بود
باز بابه خوش بود دگرهم سرود
کوکرناز کوکرناز
ازنیش کده سرخانش دراز
دخترلک لک بدست قاص
بابه خوش خوی به منزل خود می رسد و چند روزی زندگی آرام تر سپری می شود و روزی دیگر در قمارخانه هرچه که داشت می بازد و پریشان حال طرف منزلش می رود و در فکر عمیق فرو می رود و چیزی در ذهنش می رسد عاجل پلان کاری خود را طرح نموده و به بازار به دکان پیزار دوزی می رود و می گوید عاجل یک پیزار از چرم بسیار کهنه به درازی نیم متر بسازد پیزار دوز پیزار را تکمیل نموده و تسلیم بابه دوست می کند بابه دوست خپ و چپ پیزار را در زیر گل لای منطقه گور می کند و بعد از شش ماه آن را کشیده پاک و ستره کرده و به دستمال های ابرشمی شش گانه پیچیده و عاجل به سفارت انگلیس می رود و سفیر به ملاقات اش می پذیرد و سوال می کند سفیر که بابه چی داری ؟ بابه می گوید پرسان نکو که گپ کلان است بابه پیزار نیم متره را از شش دستمال ابریشمی باز می کند و می گوید این است پیزار عیسی علیه سلام و فوری مقداری از پوند انگلیسی را در جیب زده مرخص می شود.

بابه دوست سال ها قبل درباغ حویلی من آمده بود و به زبان خود این حکایت ها را به من نموده بود و حدود نیم قرن است که بابه دوست بدرود حیات نموده است و من این حکایت را در حافظه خود داشتم.

سید جعفر اوپیانی


این خبر را به اشتراک بگذارید
نظرات بینندگان:


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است