شعر: شیون آسمایی
 
تاریخ انتشار:   ۱۰:۳۶    ۱۳۹۴/۱/۸ کد خبر: 91875 منبع: پرینت

دوشیزه ای بیمار و ناتوان
به ساحرشاه دو شمشیره به تزرع بیان
خواستی داشت جهت درمان
بروی کاغذ سطوری نوشت ساحر شیطان
دراصل بربندل اسکناس چشمش بود چسپان
تعویذش نشد کارگر درد و درمان
دوشیزه تعویذ را بروی جادوگر زد و از دادن پول پشیمان
ریش کثیف ساحر آمد به لرزان
شیاطین مانند زنبورهای تور خورده ازآن به پران
یک دهن متعفن آمد چنین به فغان
های مردم این زن آتش زد به قرآن
یک فتوای مرگ صادر شد به فرمان
مخلوق دوپای وحشی بامشت، لگد و سنگ عاجزه را گرفتند تحت بمباردمان
ناله و فغان فرشته پاک و بی دفاع رسید به آسمان
دهن مملو از خون فتاده بروی سنگدان
دامن های لکه دار به خون را گرفته به دستان
در این وهله خداوند(ج) شد از انسان روی گردان
وحشت هم افتید از این عمل اشرف المخلوقات در هراسان
شعله های آتش پیچید دور اندام های عریان
از این کردار قله آسمایی آمد به فغان
خداوند امر فرمود ملایک را تا برند این روح را به جنت دوان، دوان
می دانی ای جاهل نادان که نگهبان فرقان است ذات سبحان


عبدالرووف لیوال


این خبر را به اشتراک بگذارید
نظرات بینندگان:

>>>   خداوند گفت من میشناختم این موجود را بنام انسان. ازین رو کشیدم آنها را از جنت لخت و عریان.

>>>   خیلی عالی سروده شده وبا قضیه قتل بانو فرخنده کاملاً همخوانی داشته تشکر از سروده تان اقای لیوال .


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است