تاریخ انتشار: ۱۴:۰۹ ۱۳۹۳/۹/۶ | کد خبر: 84438 | منبع: | پرینت |
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت: ای دوست, این پیراهن است, افسار نیست
گفت: مستی, زآن سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست, ره هموار نیست
گفت, میباید تو را تا خانه قاضی برم
گفت: رو صبح آی, قاضی نیمه شب بیدار نیست
گفت: نزدیک است والی را سرای, آنجا شویم
گفت: والی از كجا در خانه خّمار نیست
گفت: تا داروغه را گوییم, در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدكار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: كار شرع, كار درهم و دینار نیست
گفت: از بهر غرامت, جامهات بیرون كنم
گفت: پوسیده است, جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت: آگه نیستی كز سر در افتادت كلاه
گفت: در سر عقل باید, بى كلاهی عار نیست
گفت: می بسیار خوردی زان چنین بى خود شدی
گفت: ای بیهوده گو, حرف كم و بسیار نیست
گفت: باید حد زند هشیار مردم, مست را
گفت: هشیاری بیار, اینجا كسی هشیار نیست
کاظمی
>>> خداوند كارو را بيامرزد.
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است