هم آغوشی وردک با فضل رحمان!
 
تاریخ انتشار:   ۱۲:۴۵    ۱۳۹۳/۹/۵ کد خبر: 84354 منبع: پرینت

"فاروق وردک" از هم آغوش شدن با "مولوی فضل رحمان" رییسِ جمعیتِ علمای پاکستان خیلی و خیلی خوشحال است. خنده بر لب دارد و می گوید اگر بار دیگر با این "ملا ی پاکستانی" روبرو شود، باز هم دست اش را خواهد فشرد!

آهای سرپرست وزیر صاحب!
هنوز نمی دانی! تو از دیدار با شیطان خوشحالی و افتخار هم می کنی!
این شیطان کشتن ما (من و تو) را جایز دانست. پیش تر خواهر مان (قدسیه) از سوی همین خبیث و "خبیث ها" هم آغوش خاک شد. همین دی روز با پیکر های بی روح برادران مان وداع گفتیم. از دست همین خبیث زاده ها، برادران دیگرمان با درد و غم پنجه نرم می کنند. یکی بستری و دیگری هم سوگ وار... باز هم عامل اش همین...!

روزی نمی شود که آب و نان مان را با آرامی و خوشی بخوریم. هر روز ماتم تازه بر دوش می کشیم. گلیم سوگ هم از خانه ما بر داشتنی نیست. پس لطفا و لطفا! دیگر خنده را کنار گذارید؛ اگر غم شریک ما نمی توانید شوید، حداقل آنچه که بر ما روا می دارند، بر آن نخندید.

حرف های شما! ما را بیشتر از عمل پاکستانی ها و طالبان وحشی می آزارد.

تضرع نکنید! بیایید که صف خود را با دشمنان مادر و پدر، خواهر و برادر و خاک مان جدا کنیم؛ با چهره ی خشن و عمل بالمثل پاسخ هر کار بد شان را بدهیم.

از سیاست های پُوچ و خود فروش تان خسته و خسته ام!


هموطن


این خبر را به اشتراک بگذارید
نظرات بینندگان:

>>>   بــه همـــــوطــــن !
مـــــولانا فــــــاروق وردک از اقارب دوستان پاکستانی هست... ریشه دوستی وردک صاحب ازینجا با مولانا پشم الرحمــن گره می خورد وازینطریق دوستی وخویشی شان برقرارشده است کهبه اینصورت حالا پاکستان خانه اول وافغانستان خانه دوم وزیر صاحب معارف ما است گرچه اگردر پاکستان باشد کسی اورا ملتازم مکتب هم استخدام نخواهد کرد

>>>   فاروق خان افغان است؟
دست بوسی فاروق پاکستانی را درتلویزون دیدم ، بسیار شرم آور بود.
نان نمک خاک مقدس افغانستان شما رکور خواهد نمود
الاداد بغلان

>>>   شما اگردرفلم متوجه شده باشید فضل الدحمن هنگامیکه آقای وردک خود را به آغوش بادارش حواله میکند اوچون بت حتی خودرا یک ملی مترهم خم نمیکند این بمعنی این است که اورا در حد یک انسان تحویل نگرفت روی وردک سرخ گشته بود ونهایت خجالت.وردکی ها هم دانشمند دارند هم ...دانشمند که آقای وردک هم یکی از دانشمندان... وردک است که کرامت انسانی واسلامی خویش را خود پایمال میکند. امیداست که آقای غنی اورا بیشتر درسفرهای حارجی ونشستهای داخلی اش هم آغوش خویش نسازد که اورا درزود ترین فرصت بدنام خواهد کرد.
احمد ازبدخشان

>>>   بــــــه مـــحــترم ثـــاقـــب !
را ویان آثار وناقلان اخبار اورده اندکه در از منه قدیم سرزمینی بود کــه دران شب وروز سرب باریدی وخلایق جرح زخم برداشتی وزندگی مر ایشان را تلخ بنمودی خلایق در تعجب اندرشدی که این خودازکجاآمدی که سلطان شانرا دشمنی نبودی جزبرادرانش که از انها نه آید که برمخلوق خدا سرب به پراگنند
سلطان ندیمی داشت که لیل ونهار از سلطان دورنشدی وهمواره در کنارش نشستی وبرسخن دوست ودشمنش گوش فرا نهادی ودر اوقات فراغت به بـــهـــانـه طـــهـــارت در بیت الخلااندرشدی وهمه حرکات وسکنات سلطان واطرافیانش را با قوه ثلاثه از طریق تلفونش بدشمن در بلاد دور رسانیدی وبعد بیرون آمدی نمازشکرانه گذاردی ودر کنار سلطان بنشستی
آورده اند که این ندیم سلطان ازپول بیت المال درشهرشدی وبیضه مرغ راکه خلایق به شش دینارخریدی وی آنرا به شانزده دینارخریدی وخویشتن را به مضاف فــــربه نمودی
چندی بدین احوال بگذشت از قضا بخت سلطان سرآمد مرغ طالع دولت و اقبال برشانه دیگری بنشست خلایق مقدم سلطان نو را به فال نیک گرفتند خوشی وسرورنمودند که مشکل شان سرامد سلطان جدید برای رعیت وعده ها بنمود تا از همه فراست وکیاستش بـهـــره گـیـرد وگره از مشکل رعیت بگشایـــــد القصـــه سلطان را عزم سفر بلاد خصم فرا آمـد اندرین باب با مشاوران وندیمان به شور پرداخت ودرانجام تعدادکثیری را باخودهمراه نمود وراه سفر در پیش بگرفت
بزرگان آن بلاد به پیشواز سلطان برآمدند وخوش آمدید هاگفتند قبله عالم با همه بزرگان آن دیار دیدارومصافحه بنمودند او در نهان باسران سپاه دشمن سخن ها راند که در عیــــان نتوان گفت
سلطان وزیری داشت چاخان ومتمــلــق که درین راه کس به پایه او نرسیدی وسلطان ازان انتظاربهره داشت او را مقرربنمود تا با مفتی شهر مصاحبت بنماید تا باشد که گشودن گره مشکل سهل تر فرا چنگ اید وزیربا تزویر که از سیاست وکیاست بهره وهنری در او نبود پنداشت که مانند دیار خود راه تمــلــق پیش گــیــــردتا بدینطریق مورد شفقت سلطان واقع گردد اوبا خضوع وخشوع بر دستان پلید مفتی بوسه ها زد تا متبرک گردد اما این شیخ مادام الخمـــــر تملق وزیر سلطان را به پشیزی نــــشــمـــرد وخویشتن را متکبـــر ومغرور بنمود وزیر ازین خجلت رنگش بسان الوان به سرخی گرائید وعرق شرم بر پیشانی اش فرونشست
خلایق دیار وزیر چون این بدیدند سخت بر آشفتند و اندرقهروغصه شدند این چگونه است که وزیر ما بردستان شیخ شرابی بوسه زند؟ این کرا قبول افتد که ما اورا خـصـم خویش خوانیم و وزیرما از او تبرک گیردو آن شیخ مفسد فی الارض این چاخان وتملق وزیر را به دانه جوی بــــهـــا نــــدهـــد؟
سلطان بابزرگان آندیار شطارت های پهلوانان خویش را به تماشا بنشستند وراه دیار خویش در پیش گرفتند از قضا باریدن سرب وبم که در السنه فرنگ آنرا راکت وبم خوانند دوچندان باریدن وکـــــفیـــدن گرفت
یکی از خلایق ازان وزیربپرسید این چی بود که برتو و آن مولانا برفت ؟
وزیربفرمود گرباردیگراین بیاید چنان کنم که کردم
کسی با دیدن وشنیدن این اخبار نثرشعرگونه ذیل را فی البدیهه سرود :
یـارب مــبـاد ایــنـکه وردک وزیـــرشـــود
با دسـت بوسی شیـخ دشمـن حقـیـر شود
بـربـاد دهـد هـمـه لاف وغیرت و قبیله اش
زانسان که ازبک هـم زدیدنش سربــزیـرشــود
گـرمیشود اندکـی حیـا وغیــرتش ببخــش
نـه آنکه پشـم الرحمن زدونی اش برسریرشود
ماتـم برای ملالی و بی نظیــربـه او راه مـــده
گویش که کی؟ به مثل ریــزه گـل ما شیرشـود؟
مـعـلـم معاش خواهد امــا نـقـد و دست بـدست
نه آنکه به نام او خـرچ رئیس ومـدیــرشود
درس و قلم ودوات در شـروع سال خـوشست
درسی کتاب نه درقـوس بل درحمل تکثیــرشود
لافـی نگـوید زشـمـاربیــش دخــتروپســــر
این گـفــتـه ها نه قبــول مردم دانا وخــبیــرشود
گـوسـفــنـد گـفــت امـرخیل زهــفت و هشت
لک نه به ملیون که آن نه گوشت و نه شیرشود
سیب شـــیرین و زردک وردک حرامش بساز
گراو برای دشــمــن اجیـــرومزد بگیــرشـود
عینک اگردلیل ضعف حیا وهــمــت اش شده
بشکــن وبخشک ریشش که از زنخ بزیرشود
حــــاجـــی ! گمار به کرسی معارف کسی
کزهــمــت و دانشش جوان وطـن منیرشود
راستگو


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است