ماجرای حکومت محمود افغان بر ایران چیست؟
بدین ترتیب محمود افغان در پانزدهم محرم وارد اصفهان شد و در کاخ چهل ستون اصفهان ضیافتی برگزار کرد و با دختر سلطان حسین ازدواج نمود. او دختر دیگری از شاه را نزد برادرش در قندهار فرستاد 
تاریخ انتشار:   ۰۱:۰۳    ۱۳۹۳/۷/۱۶ کد خبر: 81071 منبع: جام جم پرینت

ماجرا از این جا شروع شد که گرگین خان که بعد از شورش در گرجستان توبه کرده بود، میر ویس افغان را دستگیر کرد و به اصفهان فرستاد. میر ویس در اصفهان کسب اعتبار کرد و به چشمان خودش ضعف صفویه را دید. در سفری که به حج رفت و فتوای علمای اهل سنت را نیز در لزوم سقوط خاندان صفویه کسب کرد. او به بهانه حمله روس، خودش را به قندهار رساند و گرگین خان را کشت و خودش مستقلا به حکومت رسید. بعد از مدت کوتاهی که برادرش حکومت کرد، پسرش محمود افغان به قدرت رسید.

محمود افغان هر چند در آغاز موفق به فتح کرمان نشد ولی سرانجام آن جا را فتح کرد و به طرف اصفهان حرکت کرد. در طول راه، نمایندگان سلطان حسین صفوی نزد او آمدند ولی به نتیجه نرسیدند. او اصفهان را محاصره کرد. محاصره هفت هشت ماه به طول انجامید و کار به جایی رسید که مردم گوشت سگ و گربه می خوردند و آن قدر کم شد که پس از آن اقدام به خوردن گوشت دیگر هموطنان خودشان کردند.

از طرف دیگر، جنازه های زیادی در اصفهان ریخته بود و دفن آن ها بسیار سخت شده بود. در این شرایط تنها تدبیری که دربار صفوی کرد این بود که یکی از پسران شاه سلطان حسین را به عنوان ولیعهد انتخاب کردند. ابتدا سراغ سلطان محمد میرزا رفتند و او را از حرمسرا بیرون آوردند. او قبول نکرد و وقتی جمعیت را دید ترسید و به حرمسرا بازگشت.

سراغ پسر دیگر سلطان حسین بنام صفی میرزا رفتند و او نیز قبول نکرد. سومین پسر او طهماسب میرزا را به عنوان ولیعهد انتخاب کردند و مخفیانه او را فراری دادند؛ به این امید که به شهرهای دیگر مانند قزوین، کاشان و ... برود و به شکستن محاصره کمک کند. دولت صفوی ایالات مختلفی از خراسان و آذربایجان و ... داشت ولی نتوانست از این پتانسیل استفاده کند و این مساله، انسان را به تعجب وا می دارد که چطور از این ظرفیت استفاده نکردند. در این ماموریت، طهماسب موفقیتی کسب نکرد.

روزگار سخت تر شد. زمانی که شاه سلطان حسین این اوضاع را دید گویا به ذهنش خطور کرد که تقدیر همین است و تصمیم گرفت از کار کنار بکشد. لباس سلطنت را درآورد و لباس عزا پوشید و به شرط محمود افغان نیز عمل کرد؛ یعنی دخترش را برای او فرستاد و خودش هم در یازده محرم، یک روز بعد از عاشورای سال 1135 قمری، برای مذاکره از شهر خارج شد و به محمود افغان اعلام کرد که اراده خداوند بر این تعلق گرفته است که حکومت به تو تعلق گیرد. حتی به دست خودش، تاج شاهی را بر سر محمود افغان گذاشت. بدین ترتیب محمود افغان در پانزدهم محرم وارد اصفهان شد و در کاخ چهل ستون اصفهان ضیافتی برگزار کرد و با دختر سلطان حسین ازدواج نمود. او دختر دیگری از شاه را نزد برادرش در قندهار فرستاد و خودش با خواهر شاه سلطان حسین نیز ازدواج کرد. بدین ترتیب بود که شهر اصفهان به آن باشکوهی در برابر محمود افغان سر خم آورد.

سوال: سرنوشت سلطان حسین چه می شود؟

یک خطر همچنان برای سلطان محمود وجود داشت و آن خطر، همان ولیعهدی بود که از اصفهان خارج شده بود و به قزوین رفته بود. محمود یکی از سرداران خودش به نام امان الله خان را به قزوین فرستاد. آن شهر را محاصره کردند. طهماسب فرار کرد و این شهر به تصرف افغان ها درآمد. کارهایی در آن شهر کردند که موجب شورش مردم قزوین شد که در آن چهار هزار افغانی کشته شدند. خود امان الله خان نیز در قزوین زخمی شد و عقب نشینی کرد و به اصفهان برگشت.

محمود افغان با این اتفاق، خشمگین شد و ضیافتی را در اصفهان تشکیل داد و بزرگان آن شهر را جمع کرد و همه را از دم تیغ گذراند. دستور قتل عام درباریان را صادر کرد و دوازده تن از پسران و شش تن از برادران شاه را کشت. حتی یک طفل هفت ساله ای بنام باقر میرزا را از دامان پدرش شاه سلطان حسین جدا کردند و کشتند. بدین ترتیب قتل عامی صورت دادند.

از تقدیر الهی، دو روز بعد از این کشتار، محمود افغان دچار جنون شد؛ بگونه ای که اطرافیانش مجبور شدند او را دستگیر کنند و پسر عمویش اشرف را در سال 1137 قمری یعنی دو سال بعد از تصرف اصفهان جانشین او کنند و بعدا نیز ناچار شدند محمود را خفه کنند.

در این حال شاه سلطان حسین در منزلی تا سال 1140 قمری زندانی است. در این حین، خبر می رسد عثمانی ها به سمت قزوین واصفهان حرکت می کنند و می خواهند شاه سلطان حسین را دوباره به حکومت برسانند. زمانی که این خبر به اصفهان می رسد اشرف افغان فرار می کند؛ زیرا عثمانی ها قزوین را تصرف کرده بودند و عازم اصفهان بود.

اشرف چون نگران بود شاه سلطان حسین دوباره به حکومت برسد کسانی را فرستاد تا شاه سلطان حسین را به قتل برسانند. بدین گونه بود که شاه سلطان حسین در سال 1140 قمری کشته شد و جنازه اش را به شهر قم منتقل کردند.

ظهور نادرشاه افشار

حرکت هایی در ایران رخ می دهد که یکی از مهم ترین آن ها نادر شاه افشار است. او به کمک شاه طهماسب می آید و اشرف افغان را شکست می دهد. افغان ها تا هندوستان فرار می کنند و نادر تا دهلی آن ها را تعقیب می کند. در دهلی به بهانه این که چرا به افغان ها پناه دادید؟ ثروت آن ها را غارت می کند و به ایران می آورد. هنوز هم هندی ها از نادر می ترسند؛ چون زمانی که به آن جا رفت قتل عام کرد.

نادر شخصیتی است که درخشیده و هنوز نادر شاه نشده است. او نادر قلی بیگ افشار است که به کمک طهماسب دوم آمده است. بعد از این که موفق می شود افاغنه را از ایران بیرون کند شاه طهماسب را دستگیر می کند و خودش مدعی حکومت می شود. پسر او را که طفلی بود به عنوان جانشین او تعیین می کند و چون نمی تواند چیزی را اداره کند خودش امورات را بر عهده می گیرد. در سال 1148 در دشت مغان اعلام سلطنت کرد و انقراض صفویه را در شورایی اعلام کرد. البته برخی اعضاء در این شورا بودند که مخالفت کردند که نادر آن ها را کشت.

بالاخره جدیتی که صفویه در رواج مذهب داشتند نادر شاه نداشت. او تا سال 1160 قمری زنده است و قدرت را در دست دارد و عمده حکومتش به درگیری با عثمانی و شورش های داخلی گذشت. آن قدر شورش اتفاق افتاد که دیوانه شد و دستور نابینا کردن فرزند خودش را صادر کرد. او گرچه در ابتدا فردی محبوب بود ولی در اواخر عمرش بسیار خشن و منفوری شد.

بعد از او مدت کوتاهی پسرش حکومت کرد تا این که کریم خان زند توانست سلسله کوتاه افشاری را براندازد و با استقرار در شیراز دوره زندیه در تاریخ ایران آغاز می شود. بعد از او لطفعلی خان زند و بعد از او آغا محمد خان قاجار در سال 1210 تاج گذاری کرد.

کد (6)


این خبر را به اشتراک بگذارید
نظرات بینندگان:

>>>   این داستان چه دردی را دوا می کند؟
زلمی از بدخشان

>>>   بنی آدم اعدا یکدیگرند.
که در آفرینش زبد بدترند.
چو عضوی بدرد آورد روزگار.
[جهنم، دیگر عضو ها را جه کار.

>>>   تاریخ مردان عجیب را در دامان خود دارد!
س.ذ.حنیف

>>>   ميرويس يک سيد تاتار با مادری ازبک بود و هرگز افغانستانی نبود. او از دربار هند مأمور شده بود تا قبايل خلج قندهار را عليه ايران بشوراند.
بعد از تسخير ايران، خزانه، جواهرات سلطنتی و اموال ايران مستقيم به دربار دهلی رفت و علت لشکرکشی نادرشاه به هند همان بود.
به عنوان يک ايرانی نه نادرشاه، نه محمود افغان و نه هيچ شاه ديگری را شايسته‌ی لقب قهرمان نمی‌دانم.

>>>   شاهان ایران بسیار بی رحم بودند و هر چه که میزان قدرت آنها بیشتر بود این بی رحمی بیشتر میشد.در نتیجه پس از هر شاه قدرتمند شاهان ضعیف ظاهر میشدند،شاه عباس کبیر چشمان پسرانش را کور کرد و دستور داد شاهزادگان را به چرس و بنگ معتاد کنند و در میان زنان پرورش دهند تا کسی برای پادشاهی او خطر ایجاد نکند، نادر هم بعد از خود همین کرد.سلطان حسین ها از این سیاست زاده شدند.

>>>   نادرشاه قهرمان ملي ايران زمين كه گفته نيست

>>>   احمد خان ابدالى - در سال ١٧٢٢ درشهر هرات جهان گشود. پدر ملتانى احمد خان زمان خان و مادر اش پس از تصرف هرات از سوى نادرخان افشار و راندن حاکمان پشتون ويا افغان ١٧١٩ به عنوان حاکم دست نشانده نادر تورانيتبار حکومت کرد
سالها به گاهشمارى گيورگانى (ميلادى)
نادرقلی اوزبيک ملقب به تهماسب‌قلی خان و نادر خان افشار شهرهاى ديگر را هم در خراسان بزرگ وايران تصرف کرده بود. در سال ١٧٢٩ وى (نادر خان افشار ) نايب دوله ويا به صفت معاون شاه شد. در سال ١٧٣٦ وى شاهنشاه ايران زمين شد . که او را "اسکندردوم" لقب" دادند . بزرگى ايرانزمين از خليج فارس تا به قفقاز واز آنجا تا به سهند مى رسيد.
احمد خان ابدالى نوجوانى بود ١٤ ساله که در دربار نادر افشار بزرگ شد, و آموزش ديد در مشهد که پايتخت خراسان بود به پايتخت مرکزى ايرانزمين شد و اصفهان با قصر چلستون اش ديگر مرکز امپراطورى پيرشا ويا ايران زمين نبود.
نادر شاه افشار تا ١٧٤٧ شاهنشاه بود و احمدخان ازسپاهى به يک سردار شاهى افشارى ترقى کرد سردار ابدالى در لشکرکشى نادر افشار به سوى هند زير رکاب وى بود و دُرهاى <<کوه نور >> و <<دنياى نور>>
و تخت و تاج طاوس را از هندوستان به مشهد آورد.
پسر اش تيمور در مشهد تولد شد وبا نوحه نادر افشار عروسى نمود
بعد از مرگ نادر، به قندهار آمد و اولین حکومت افغانى را تأسیس کرد . الماس کوه نور را با خود به قندهار آورد دو پارچه شد کوه نور در منار ته ور لندن قرار دارد. در دنياى نور در کشور ايران!!!! احمدخان نام خود رابه درانى تغير داد و ظلم و ستم به مردم ايرانزمين نکرد.چرا ?????
براى اينکه احمدخان هيچگاه در ايرانزمين نبود وى هميش در جنگ و ربودن زر و سيم طلا و الماس در هندوستان بود.حاکمان پشتون امروزى دست گدايىگرى شان دراز است و از مرگ دولت شان سيروم ٥٠ کشور جلوگيرى مى کند.اين کشور با همين نام "افغان "و با اسطوره هاى تقلبى و جعلى , عزت و اعتبار وحثييت و شايستگى ملى و مليتى و حتى تک قومى گرفته نه توانست , گرفته نمى تواند و نخواهد گرفت. قوم پشتون عزتمند است و حيثييت ملى در تفکر روحيه شهروندى مى گيرد!و حس اسطوره وى باستانى!!!!!مگر پشتونها در آنطرف مرز نامهاى ايران زمين مانند اسفنديار ,رستم و سهراب فريدون شاهپور......
چرا به هزارها!!!نه تنها که نامهاى انسانها بلکه نامهاى استانها
تا که نام کشور پيشوند افغان دارد!
ملت فقط حيثيت فغان دارد!
هر چه ساختند افغان اسطوره
بود تقلب وجعل پيوسطه
باز سازى کن اسطوره هاى فراموش شده
چون جاويدان اند در خاور و باختر
فريدون بلخ و باختر پس اين سرزمين نامور کند!
اسفنديار و بهمن و نوش آذر و .. کنند پاکيزه اين وطن
نجات دهند آنها با رستم و سهراب و زال و سام اين ميهن

>>>   نمی دانم محمود افغان و یا نادر شاه چه کردند. همین را میدانم که از آن زمان تخم جدایی دو پاره تن ایران کهن (خراسان و پارس) از یکدیگر کاشته شد و امپراتوری ایران که گاه به نام هخامنشیان و ساسانیان و گاه به نامهای سامانیان، غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، صفویان در طول دهها قرن قدرت بلامنازع جهان بود و تمدن شکوهمندش از کل اروپای آن روز شکوفاتر بود به روزگار کنونی دچار شد. این وضع اقوام ایران است از کردهایی که در کشور های سوریه و عراق و ترکیه برای بقای هویت شان باید بجنگند تا جمهوری های تازه استقلال یافته در قفقاز و آسیای میانه که هر یک به سمتی می روند و از خراسان عزیز با این اوضاع داخلی گرفته تا کشوری که امروز تنها قسمتی است که با نام ایران میشناسیم و به جرم استقلال اینگونه مورد تحریم و ظلم قرار گرفته.
به امید اتحاد مجدد
از ایران

>>>   بگذشته گذشت زو مکن یاد - آینده مده برباد حال دوران جنگ گذشته است ما باید باهم دوست باشیم و از دوستی همدیگر نفع بریم.
احمد

>>>   نویسنده محترم
اولا یک قبیله کوچک غلجایی پشتوبه اصنفهان حمله کردوهراتیان وبلخیان دههاهزارنیرودرسپاه نادرشاه درجنگ علیه اشرف افغان داشت اینقدرازاشرف افغان میگویی ازآغامحمدخان قاجاردرهرات وکشتارویاغیگری دران شهرباستانی نگفتی نکته آخرهمین افغانهامانع تجاوز روسها به شمال ایران شدوانهارادرشمال شکست دادومانع نفوذ عثمانیهادرجنگی درهمدان شد.آیاسلطان حسین می توانست مقاومت کند.
سیدحسن شیوا.نواندیشان بلخ

>>>   به روایت کتاب عالم آرای نادری در سال1155 که نادر از قشون خود سان می دیده تعداد سربازانش65 هزار نفر از خراسان بزرگ شامل مشهد و هرات و نیشابور و مرو و بلخ و کابل و غزنی و... ،50 هزار نفر از فارس و اهواز و کرمان 45 هزار نفر از عراق عجم شامل ری و قم و اصفهان و کاشان 45 هزار نفر از آذربایجان و طبرستان،20 هزار نفر از ارمنستان و داغستان و گرجستان،25 هزار نفر از کردستان و کرمنشاه، 30 هزار نفر از افغانستان شامل قندهار و جلال آباد و پیشاور و60 هزار نفر از ماوراءالنهر و ترکستان ،40 هزار نفر از هندوستان و بالکل 350 هزار نفر سپاه داشته است.

>>>   نادرافشار ازافشارکابل بود

>>>   در دوره نادر شاه هر خانی که شورش میکرد نادر او را کور میکرد و سپاهش را در هم میشکست از جمله خانات لر و بختیاری و کرد وخانات بلوچ و افغان و خانات داغستان و گرجستان ،مردم فارس و خراسان و آذربایجان هم که بیشتر شهر نشین بودند جرأت مخالفت وی نداشتند و هر قیامی توسط ایشان سرکوب میشد وی در اواخر عمرش مغرور شد و کشت و کشتار و فساد زیادی کرد حتی فرزندخود که ولیعهدش بود را کور کرد.

>>>   زلمی از بدخشان!
همان چيزى اصلى در نوشته کد (6) بيان نشد که احمدخان ابدالى ويا احمدشاه درانى لقب بابا دست پرورده و آموزش يافته دردربار شاه اوزبيک تبار ايران زمين بود يا به گپ ديگر وى با زبان و فرهنگ فارسى دربارى ايرانشهر و آريانم آشنايى داشت. نبيره و يا اولاده همين احمدشاه وحتى حاکمان قومهاى پشتون اين بخش زندگينامه باباى خود را پت وپنهان وحتى انکار مى کنند
براى اينکه همزبانى و همفرهنگى را در دو کشور ايرانى
بخاطر استراتيژى امپراطورىهاى مانند انگلستان و روسيه و اکنون امريکا خدشه دار کند.
از همين جهت است که علامه هاى تقلبى پشتون نام زبان پارسى و يا فارسى درى را تحريف مى نمايند
صفت درى منسوب از در است!
"در " کوتاه واژه اى از درگاه ويا دربار است . در نبشته هاى روميان ويا لاتينى از "پورتو" (, در به زبان لاتين و يا روميان دور وحتى "و يا "اولا " ( حولى=Aula يونانى و لاتينى ) ويا تيور و هوف (جرمنى در و يا حولى) آنها چگونگى زبان پارسى را به عنوان زبان عالى ادبى , معيارى دفترى و ديوانى .
جرمنها زبان معيارى خود را "دويچ عالى" (Hochdeutsch) مى نامند و تقريبا ٢٠ "رنگهاى دهن" (Mundarten) گويشهاى گوناگون!
ناگفته نبايد گذاشت که حاکمان و "زبانشناشان" افغانى ( منظور پشتون ) زبان درى را از دره (آلمانى تال Tal =>کوتل ) برگرفته مى پندارند!
صفت دره هيچگاه درى نمى شود. زيرا صفت دره "دره وى" مى شود و تنها از در درى!
حتى شعراى فارسى زبان دهلى هند را دهلوى گويند و نه دهليي!!!!!!!!
کابل = کابلى درست
ميمنه = ميمنى غلط ه گردک چه شد
ميمنه = ميمنه ى
هرات = هراتى
هيروى صفت کجا است??????
حاکمان پشتون متقلب و گستاخى در دانش زبانشناسى مى کند! منظور تنها جعلکارى و چرنديات آقاى حبيب الله رفيع نيست
آريانم ٢١ کشور و مليت دارد و ٢١ شاه و يک شاه شاهان!!!!
1- هندوايرانى: پشتون , فارسى زبانان, کوردى, بلوچى زازى, (جاجى)
2- تورانى و گورگانى: آذرى اوزبيکى هزاره تورکستانى تورکمنى,,,,,
3- هندى: اقليتهاى بازبانهاى هندى
4- اقليتهاى با زبانهاى سامى
گهواره مدنيت: باکتريا بلخ پايتخت
کول شيوا = درياچه شيوا در بدخشان
هندوکش يا هندوکوه = هندوکوهان و يا هندوکوه زبان هندوايرانى است که در ديويزن هزاره با پايتخت ابت آباد قسمت شرقى پشتونخواه گپ زده مى شود.
ايرانى ها فارسى زبان هندو و تورانى , لنگ و لونگى نداشتند
بلکه زن و مرد کلاه تاج مانند داشتند. که تاج ازهمين کلاه گرفته شده است.
مردم کابل زمين (نورستان, پنجشير ....), هزارستان شمالى و هرات, بدخشان ... اين طرف آمو وبدخشان آنطرف زن و مرد کلاه داشتند.
حتى در پيشوند و پسوند نام زنان شان واژه تاج گفته مى شد.
واژه کلاه قدمى تر است چون امکان دارد از کله و يا سر و پوشش کله باشد. و در هر کلاه از دوبخش ساخته شده است:
يک تاج (کرون کلاه) و چترى کلاه
کرون در زمان اسلامىشدن به قِران ( سکه ٥٠ پولى )

>>>   یکی از ولایات ایران زمین که بیشتر فراموش شده و اکنون در روسیه قرار دارد جمهوری خود مختار اوستیا میباشد چند روز پیش تلویزیون روسیه از یکی از شهرهای اوستیا به نام ایران گزارشی جالبی میداد که مردم آن هنوز به آداب و رسوم ایرانی پایبند هستند و ریشه ایرانی دارند مردم اوستیا از قوم آسی از اقوام ایرانی میباشند و خود را ایرونی مینامند و منطقه اوستیا را ایرون مینامند.

>>>   در تواریخ است که نادر شاه پس از فتح هندوستان آن قدر از هندویان جواهرات و زر و سیم و هدایا و پیشکش و غنایم جنگی دریافت کرد که تا سه سال مالیات را به کل ایران زمین بخشید..البته نادر به مردم هندی هم ظلم بسیار کرد و در دهلی مردم قیام کردند و او دستور قتل عام صادر کرد و بسیاری از آنان را کشتند و هندویان تا امروز از ایران خاطر خوشی ندارند چون دوبار از ایران شکست خوردند یک بار از محمود غزنوی و یک بار از نادر شکست سختی خوردند و مجسمه های هندویان که از طلا بود همه آب شد و مصروف ضرب سکه گشت.

>>>   رفتند كشتند وكشته شدند بعدا نادر افشار چنان ضربات را برآنها وارد كرد كه گرگ در رمه ميكند تا اينكه همه افغانستان را در تصرف خود در اورد

>>>   نادر شاه و محمود غزنوی چنان ضرباتی به هند وارد آوردند که این کشور دیگر به قدرت گذشته خود بر نگشت و سرانجام مستعمره انگلستان شد.
احمد شاه ابدالی هم از خدمه نادر بود که بعد از کشته شدن نادر به دست عادل شاه تعدادی از جواهرات معروف را از گنجینه گرانبها نادر دزدید از جمله الماس معروف کوه نور که بعدها به دست انگلیس ها افتاد و اکنون در تاج ملکه انگلیس است و زوج این الماس دریای نور به همراه مقدار زیادی از جواهرات نادر از جمله تخت طاووس یا نادری در ایران در موزه جواهرات ملی در تهران است که بزرگ ترین موزه جواهرات جهان است.

>>>   در تاریخ گویند هنگامی که نادر تصمیم به فتح هند کرد سپاه ایران دویست هزار نفر بود ولی سپاه هندویان میلیونی بود به علاوه سپاه ایران اسب سوار و سپاه هندویان فیل سوار بود از همین سبب نادر حیله ای کرد و دستور داد سربازان در نبرد کرنال دیگ های آب جوش را بر زین اسبان نهادند و اسبان همه رم کردند و با سرعت به سمت جلو دویدند فیل های هندوان گیج شدند و مسیر را بالعکس طی کردند و سپاهیان هندی را زیر پا له کردند و هندوان کشته های بسیار دادند و در نبرد کانال شکست سختی خوردند

>>>   جنابی که گفتی نادر کابلی بوده و جنابی که گفتی نادر ایرانی نبوده اگر اطلاعات نداری میتوانی تاریخ عالم آرای نادری به زبان فارسی دری و ترجمه تاریخ نگاران غربی همچون لکهارت و هانوی را درباره نادر بخوانی
او خود را ایرانی میدانسته و تعصب بسیاری هم بر ایرانیت داشته و اهل کلات در ولایت خراسان ایران نزدیک مشهد بوده و آثار تاریخی آن هم موجود است البته این که گفتی ما او را قهرمان ملی ایران نمیدانیم کاملا راست گفتی چون به اعتقاد ما اکثر پادشاهان جبار و ستمگر بوده و قتل و ظلم بسیاری کرده اند از جمله نادر که در اواخر عمرش قتل و فساد زیادی کرد مخصوصا در هندوستان و گرجستان و داغستان از این رو ما هیچ شاهی را قهرمان ملی نمیدانیم بلکه اکثر شاهان طاغوت ستمگری بوده اند که حاکمیت آنها غیر شرعی بوده است قرآن کریم در این باره از زبان ملکه سبا میگوید:(ان الملوك اذا دخلوا قریة أفسدوا و جعلوا اعزة اهلها اذلة)
پادشاهان چون به شهری در آیند در آن فساد بسیار میکنند و عزیزانشان را ذلیل میکنند و این چنین میکنند انشا الله خداوند ظهور حجت مهدی آل محمد را نزدیک کند که حاکمیت ایشان به امر خداوند حاکمیت عدل و داد و قسط است والسلام علیکم و رحمه الله

>>>   جناب زلمی از بدخشان بر اساس مطالعات زبان شناسان زبانهای های هندوایرانی خود به دو قسمت تقسیم میشود زبان های هندی به شاخه های گجاراتی سندی پنجابی راجی بنگالی کشمیری و...و زبان های ایرانی به شاخه های پارسی بلوچی افغانی(پشتو) كردی لری مازنی گیلکی تالشی آسی پامیری زازی و بختیاری و تاتی تقسیم میشود البته بر اساس تحقیقات بعضی زبان شناسان زبان آذری هم جزو زبان های ایرانی بوده ولی به مرور تحت حاکمیت حاکمان ترک زبان سلجوقی و صفوی و ..قرار گرفته و مردم گویشی از ترکی را جایگزین آن کردند البته مردمان این منطقه فارسی را زبان دوم خود میدانند و و بسیاری از شاعران اهل ادب فارسی را پروریده اند همچون استاد شهریار و پروین و ..,نظامی گنجوی و خاقانی شیروانی نیز دو تن از شاعران برجسته ایران زمین در قرون پنجم و ششم هجری در خطه آذربایجان و اران بوده اند' زبان اردو نیز از ترکیب زبان های فارسی و هندی تولید شده است و خود اردو زبان ها فارسی را مادر و هندی را پدر زبان خود میدانند از جمله سرود ملی پاکستان امروز به زبان فارسی است
من خودم با یک پاکستانی صحبت میکردم که فارسی میدانست از او پرسیدم فارسی را از کجا یاد گرفتی گفت از هیچ کس فارسی مادر زبان اردو است و اردو زبان ها فارسی را متوجه میشوند و میتوانند دست و پا شکسته صحبت کنند فقط مرز بین لغات فارسی و هندی را نمی‌دانند که کدام را به کار برند'

>>>   اشرف و محمود افغان به دلیل ضعف در حکومت داری و عیاشی سبب تجزیه ایران زمین شدند و روسیه فورا ولایات گرجستان و داغستان و ارمنستان و طبرستان را اشغال کرد، حکومت عثمانی هم ولایات عراق عرب و کردستان و آذربایجان را متصرف شدند البته بعدا نادر همه این سرزمین ها را پس گرفت و به روسها و ترکان عثمانی یک گوشمالی خوبی داد و آنها را ادب کرد و دوباره همه ایران زمین را متحد ساخت.

>>>   زبان په‍لوي ه‍ر کو شناسد
خراسان آن بُوَد کز وي خور آسد
خور آسد پهلوي باشد: خور آيد
عراق و پارس را خور زو برآيد
خراسان را بُوَد معني خورآيان
کجا از وي خور آيد سوي ايران
(ويس ورامين، ص128).قرن پنجم هجری
فخرالدین اسعد گرگانی

>>>   ياقوت حُمَوي دربارة خراسان و حدود آن نوشته است: «سرزميني گسترده است و مرزهاي آغازين آن پس از عراق (ري) آزاد وار است که شهر جوين و بيهق باشد. و مرز پايين آن در پشت هند، طخارستان و غزنه و سکستان و کرمان باشد، و اينها خود از خراسان نباشد، که پيرامون مرزهاي آنند. خراسان شهرهاي مهم دارد که از آنهاست: نيشابور، هرات، مرو که مرکز آنها بوده، بلخ، طالقان، نسا، ابيورد، سرخس و شهرهاي ديگر که در ميان آنها، در زير رود جيحون هستند. برخي، کارگزاريهاي خوارزم را نيز از آن (خراسان) به شمار آورند و ورا رود را نيز از آن شمرند، و اين درست نيست» (معجم‌البلدان، ترجمة فارسي، ج2، ص 274).

زکرياي قزويني (در سدة هفتم.ه‍/ سيزدهم.م) «خراسان: سرزميني پهناور است. شرقش ماوراءالنهر، باخترش الجبال و شهرهاي مرکزش نيشابور و بلخ و مرو است» (آثار البلاد…، ص133).

حافظ ابرو (سدة نهم.ه‍/ پانزدهم.م): «صفت و صورت بلاد خراسان: خراسان نام مملکت است واين مملکت عرصة وسيع دارد. حدّ شرقي آن منبع آب آمويه و جبال بدخشان و کوههاي تخارستان و باميان و اعمال بلاد غزني وکابل، ماوراء جبال الغور که منبع هيرمند است. حدّ غربي آن بياباني که فاصله است ميان خوارزم و خراسان و حدود د‎َهستان و جرجان تا بحر خزر و بعضي از حدود قومس و بياباني که ميان خراسان و حدود قومس و ري افتاده است. حدّ شمالي خراسان منتهي مي‌شود به جيحون که آموی بر کنار آنست. و به جهت آن که گذر مشهور در زمان سلطنت سامانيان که تختگاه بخارا بوده،‌ آن بوده است... آن طرف آب را بلاد ماوراءالنهر خوانند. جنوبي خراسان حدود سند است، کابل و غزني و اعمال سجستان تا آب آمويه، که تقريباً صد و پنجاه فرسنگ باشد» (جغرافياي تاريخي خراسان، ص9).

اصطخري: «ذکر اقليم خراسان: خراسان مشتمل است بر کوره و اين نام اقليم است. و آنچه محيط است به خراسان: شرقي خراسان نواحي سيستان و ديار هندوستان باشد... و غربي خراسان بيابان و نواحي گرگان... و شمالي خراسان ماوراءالنهر و بهري از بلاد ترکستان و خُتّل. و جنوبي خراسان بيابان پارس و قومس» (مسالک و ممالک، ص 202).

لسترنج (مستشرق انگليسي، 1854-1933) تقريباً با توجه به منابع فوق نوشته است: «خراسان در زبان قديم فارسي به معني خاور زمين است. اين اسم در اوائل قرون وسطي به طور کلي بر تمام ايالات اسلامي که در سمت خاور کوير لوت تا کوههاي هند واقع بودند اطلاق مي‌گرديد. و به اين ترتيب تمام بلاد ماوراءالنهر را در شمال خاوري، به استثناي سيستان و قهستان درجنوب، شامل مي‌گرديد... ولي بعدها اين حدود دقيق‌تر و کوچکتر گرديد... تا آنجا که از سمت شمال خاوري از رود جيحون به آن طرف را شامل نمي‌شد. ولي همچنان تمام ارتفاعات ماوراي هرات را که اکنون قسمت شمال باختري افغانستان است، در برداشت.... ايالت خراسان در دورة اعراب، يعني قرون وسطي، به چهار قسمت يعني ربع تقسيم مي‌گرديد... که‌عبارت بودنداز نيشابور و مرو و هرات و بلخ» (جغرافياي تاريخي سرزمين‌هاي خلافت شرقي، ص408).


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است