قصه ای واقعی یک دختر افغانستانی
 
تاریخ انتشار:   ۱۱:۱۱    ۱۳۹۲/۱۱/۱ کد خبر: 64918 منبع: پرینت

این داستان به قلم خود این دختر افغانستانی نوشته شده ، شاید از خواندنش زندگی رقت بار در افغانستان را بیشتر احساس کنید.

اسم من مریم است بنت عبدالرحمن باشنده ای ولایت غور ولسوالی ساغر. ۲۰ سال عمر دارم.

می خواهم قصه واقعی از سرنوشت زندگی خودم را به عنوان یک دختر افغانستانی به گوش تمام جهانیان برسانم که در آینده هیچ دختر افغانستانی از حق و حقوق خود بی بهره نماند. من ۱۳ ساله صنف ۵ مکتب به فکر درس و تعلیم خود بودم که در آینده یک داکتر ورزیده در ولایت خود که نیاز مبرم مردم ما می باشد باشم.

البته در این زمان از طرف فامیل پدرم برایم خواستگاری آمده بودند که خودم در جریان نبودم. بدون رضایت خودم خانواده ام تصمیم گرفتند که من را نامزد کنند که خودم اصلا رضایت نداشتم. هر چند که التماس کردم که من به درس و تعلیم ام ادامه دهم تا این که به سن قانونی برسم که در آن زمان تصمیم ازدواج خواهد گرفتم ولی هیچ به گوش فامیل نرفت.

ناچار پیش کاکایم رفتم که شاید پدرم به حرف های او گوش دهد که متاسفانه کاکایم به حرف هایم خنده زده گفت: این تصمیم از فامیل است نه از تو، تو حق نداری تصمیم بگیری و چند حرف دیگر هم زد که اشک هایم جاری شد. از اینجا نا امید شدم رفتم خانه مامایم و به زاری افتادم که هیچ مفید واقع نشد و کسی به ناله هایم اعتنا نکرد.

بدبختانه پدر و مادر ظالم ام با آن همه ناله ها و زاری هایم که به ضرر فامیل هم نبود تا به سن قانونی برسم من را نامزد کردند و من بدون درگاه الهی دیگر راه چاره ای نداشتم و همیشه دوچشمانم پر از اشک بود. من با یک شخص به نام غوث الدین که ۳۵ سال داشت انجام گرفت. من آرزو داشتم که همسر آینده ام با سواد باشد که متاسفانه عوث الدین بی سواد بود. به مدت ۲ سال نامزد بودیم چون قرار این بود که تا صنف ۱۲ را تمام نکنم عروسی نمی کنیم که این شرط را خانواده شوهرم نیز قبول کرده بودند البته ظاهری نه باطنی.

در یکی از شب ها ی دوران نامزدی برایم تابلیت خواب داده بودند که این یک امر غیر قانونی بوده و تجاوز به شمار می رود. اما آنها اینکار را کردند. بعد از گذشت چند ماه من بدبخت حامله شدم که از این حمل خانواده ام را مقصر می دانستم چون همرایم با خشونت برخورد می کردند. بعد از سپری شدن ۷ ماه از حمل دو فامیل تصمیم گرفتند که عروسی کنیم که نه تنها خوشبین نبودم بلکه بکلی رضایت نداشتم چون بغض سنگینی بخاطر کار ناجایزی که در حقم صورت گرفته بود در دلم گره خورده بود.

ناگفته نماند که چندین بار دست به خودکشی زدم که از این عروسی خلاص شوم اما موفق نشدم. بلاخره عروسی ما شد و من به خانه بخت (خانه جدید) رفتم. از این که قلبم باری سنگینی را حمل می کرد و نمی توانستم زیاد تحمل کنم بعد از چند روز گذشت عروسیمان شوهرم من را لت و کوب کرد که در اثر آن ولادت قبل از وقت کردم. بعد از ولادت خشونت آمیز بسیار حالم بد شده بود و همچنان بعد از چند ساعت ولادت طفلی از جنس پسر او را از دست دادم (طفل مرد).

البته خانه ما نزدیک شفاخانه ولایتی در مرکز ولایت بود ولی این خانواده سنگ دل که هیچ رحمی بدل نداشند من را به شفاخانه انتقال ندادند. مشکلات به حدی را که در این ولادت تجربه کردم بار دلم را سنگین تر ساخت. بر علاوه این همه شوهرم من را نمی گذاشت که به خانه پدرم بروم و مدت ها شده بود که پدر مادرم را ندیده بودم. موبایل هم نداشتم و حتی مانع صحبت کردن با آنها می شد. با این همه ظلم باز هم تحمل می کردم و با آنها خوبی می کردم تا شاید دل شوهرم را بعد از ولادت به دست آوردم تا اجازه دهد که درسم را ادامه دهم ولی هیچ جواب مثبت از آنها نمی شنیدم.

همه آنها یک فکر و مفکوره داشتند و رفتن زن به مکتب و درس خواندن را غیر ضروری می دانستند. شوهرم از صبح تا شام پشت دهقانی میرفت و دروازه خانه برویم قفل می زد که مبادا کسی از فامیلم را ببینم. مدت یک سال همی قسم زندگی را سپری کردم و سروصدا ها و لت وکوب های شوهرم همیشه و همچنان ادامه داشت. فقط دلیل این همه این بود که من می خواستم مکتب بروم و درس بخوانم. من قول داده بودم که از زندگی با او خوشم اما اجازه دهد که ادامه تحصیل کنم ولی او قبول نمی کرد.

در یکی از روزهای تابستانی در حالی که تمام بدنم سرخ و کبود بود تمام کارهای خانه را به درستی انجام دادم و فردای آن روز ساعت ۸ صبح هنگامی که شوهرم پشت کار بود از دیوار خودم را انداختم و از خانه فرار کردم. خود را به دریای هریرود رساندم و از دریا تیر شدم. چون جایی نداشتم رفتم خانه پدرم. در آنجا به مادرم مجبور به التماس شدم که لطفا مرا ازین زندگانی نجات دهند. وقتی که پدر و مادرم به بدن سیاه و کبودم دیدن تصمیم گرفتند که ما از هم جدا شویم.

بلاخره از جنایی نفر تحقیقات آمد و وضعیتم را بررسی کردند. برای مدت سه ماه متواتر هر روز به جنایی دادستانی برو و بیا می کردم. من دوسیه دار شدم. وضعیتم بدتر از گذشته شده بود و از این که همه به فکر پول بودند نه به فکر حق و حق گویی. همیشه بدرگاه اله ناله می کردم که خدایا این چه زندگی است که نصیب من شده است.

این جنجال ها زمانی خاتمه پیدا کرد که پدرم مجبور شد ۴ لک افغانی بپردازد. بعد از پرداخت این مبلغ من طلاق گرفتم و راحت راحت شدم و تصمیم به این شدم که دیگر هیچ گاهی عروسی نکنم و خدمتگزار پدر و مادر بی چاره ام که در زندگی شان یک دختر داشتند بپردازم. به ادامه تحصیل که آرزویم بود پرداختم. حالا هفت سال است که مصروف درس و خدمت به پدر و مادرم هستم. حالا صنف ۱۱ در لیسه سلطان راضیه عوری بوده کورس های آمادگی کنکور را نیز تعقیب می کنم. فامیلم خیلی خوشحال و پشیمان از گذشته هستند.


یک دختر افغانستانی


این خبر را به اشتراک بگذارید
نظرات بینندگان:

>>>   خدا کند پدران ومادران ازین داستان پند گرفته باشند

>>>   مچم که حرف هایت واقیعت دارد یا نه، اماخیر باشد او دختر ،خدا کند که فامیل های دیگر پند بگیرند
اجمل(پنجشیری)

>>>   تبریک باشد

>>>   افتخار به مباره قهرمانانه خواهر عزیز ! من هم دخترانی دارم که اکنون یکی مصروف آموزش درفاکولته طب کشور خارجه دیگری امتحان کنکور امسال را سپری کرد پسرم امسال فارغ میشود خودم تحصیلکرده و همسرم تحصیلکرده اگرچه قصه خواهر عزیز اشک ترحم بر چشمانم جاری ساخت مگر این مشت نمونه خروار است که این خواهر بازگو کرده اند . افسوس به فامیلهای محترمی که اولاد خودرا به تحصیل تشویق نکرده بجای امید از عاید آینده اولاد ، مصرف عمری ناحق را بدوش خود قبول میکنند . مگر من خودرا خوشبخت احساس میکنم که عاید خودرا مصرف تحصیل اولادم کردم انشالله آنها بمراتب شایسته تر ازمن ببار آمده تازنده هستم عزت پدری و زندگی راحت در همکاری اولادم نصیب من خواهد شد . خداکند همه فامیلهای محترم عواید خودرا براه تحصیل فرزند مصرف کنند که آینده هم خود هم اولاد شان زندگی با عزت داشته باشند .
فاریابی

>>>   تو تنها نیستی مثل تو هزاران داستان است که تا حال کسی نخواند نه نوشته وجود دارد.خدا وند را شکر کنید که بخیرت کذاشت.دعا کنیم که ظلم بر هیج انسان نشود.چه زن باشد و یا مرد .
دلبر اواره

>>>   خواهرک عزیز کار خوب کردی اینده درخشان داشته باشی افرین ات کارخوب کردی که دوباره نزد پدر ومادرت رفتی چون مهربانترین کس برای انسان فامیل اواست موفق باشی ... پند خوب است به پدران ومادران ما

>>>   داستان غم انگیز بود امید که در زنده گی هیچ دختری افغان تکرار نشود

>>>   خوب رضایت رکن اصلی ازدواج است، واقعیت که اگر چنین اتفاق افتاده باشد کار ناروا صورت گرفته است اما در مسایل دیگر که تذکر دادید یک جانبه قضاوت نمی شود.
با احترام
امید رسا

>>>   خرسندم ازاین تسمیم شما خواهرعزیز:درکشورمان افغانستان صدها دختربه اینگونه کارها روبرو شده است البته باید بگویم که اینگونه کارها در افغانستان عزیزمان یک کار عنعنوی و فرهنگی تبدیل شده بود وحالا هم بدبختانه جریان دارد .عامل همه این کارها بیسوادی است.اما حالا کم کم اینگونه کارهای نامعقول رو به نابودی است .ما باید سطع دانش خود را بالا ببریم باید .درس خواندن را به یک فرهنگ تبدیل نمایم تا از اینگونه کارها جلوگیری به عمل آید...تشکر.
.(داکترمحمدرضا آهین)

>>>   کاملاً دور از حقیقت گفته و افسوس به حال فاریابی جان که بیخی اورا گرفته.

>>>   خداوند بندگان خود را مورد آزمایش قرار میدهد تا باشد سرفراز خواهد شد یا خیر به بعضی ها قدرت میدهد و بعضی ها را ناتوان میسازد ولی در کل همه اینها آزمایش الهی است برای بندگان . سعی کنیم همیشه صبر را در همه جا فراموش نکنیم و همیشه صبور باشیم . کشور ما بسیار کشور زیبایست ولی انسانهایی که در کشور ما هستند 90فیصدشان بیسواد هستند و این ها همه دلیل بر این میشود که هر بیگانه در کشور ما مداخلت مینماید و در آخر هم سرنوشت ما را به بد ترین شکل آواره غربت میسازد اما ما تلاش و کوشش میکنیم و در راه خدمت به وطن از هیچ خدمتی دریغ نمیکنیم.
عثمان علیزی

>>>   فقرفکری باعث این همه حوادث میشودپس بسوی رشدفکری علم بگیر وباپیدا کردن دلدار خود سرعت بگیرپیش به سوی فردای؟....

>>>   آفرین دختر. توهم مانند هزاران دختر دیگر قربانی ندانم کاری و عنعنات فامیل خود شدی و به زور ازدواج کردی.
اما مردم عزیز افغانستان نمی دانند که ازدواج به زور حرام است و عقد باطل است و فرقی با تجاوز ندارد.

>>>   گریه ام را سر دادی خواهر خداوند همه ما را هدایت کند تا وظیفه انسانی خود را در قبال اولاد و خانواده انجام داده بتوانیم و رضایت پروردگار را کماهی کنیم. واقعآ ملت بد بختی استیم
عارفی از کابل

>>>   یکی از کسانیکه شهامت این را ندارد تا نام خود را بنویسد و نوشته که( کاملاً دور از حقیقت گفته و افسوس به حال فاریابی جان که بیخی اورا گرفته)کاملا خودش ...و از جنس فامیل همین خواهر ماست خداوند هدایتش کند و یا جزایش را بدهد.
بااحترام کریم شمالی

>>>   به این خواهر که از استبداد مرد سااری فرار کرده ودرس مکتب وتعلیم خودرا شروع کرد آفرین باد گفته وشرمساری ونفرین به آن مرد حیوان صفت باد.
احترام عبید.

>>>   مریم جان خوشحالم که ازاین وضعیت رهای پیدا کردی. بعضی سنت ها درافغانستان حاکم است مثل سنتهای جاهلیت قبل ازاسلام . خدا ... کند ان پدران ومادرانی که به اجبار ازدواج را برفرزندانشان تحمیل میکنند.
صابری ازایران.


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است