چند شعر زیبا از بانو سیمین حسن زاده
 
تاریخ انتشار:   ۱۰:۱۲    ۱۳۹۲/۹/۱۷ کد خبر: 62121 منبع: پرینت

تبار خونی گل ها

اگر تبر بزنی باز سبز می رویم
شبیه نارونم ریشه های ناژویم

تو شاخه شاخه مرا بشکن و بیبین باران
چگونه می چکد از بافه های گیسویم

دمیده در هیجانم جنون دریا ها
صدای سرکش امواج مست امویم

مگر که می شود این رود را بخشکانی؟
که می خروشد از چشمه ی تکاپویم

نه دست وحشی توفان زمین زده ست مرا
نه خشم صاعقه لرزانده است زانویم

من و پرنده و پرواز زنده می مانیم
شکسته گرچه پر و بال و پشت و پهلویم

"تبار خونی گلها "مرا فرا خوانده
به جستجوی "فروغ"م کجاست بانویم؟

...................................................................................

ورود ممنوع

برایم اگر دلتنگی
سراغم را از واژه هامگیر
عظمت غم های بلند نمی گنجد
در حقارت سطر های کوتاه
قلم را بشکن
بگذار بی سوادی سکوت
سپید کند روی بهت کاغذ هارا
و اوراق مچاله شده
اوهام شعر را بحوند
در دهان سیاه زباله دانها

با ابها نیز در میان مگذار
کابوس صدف ها را در غم غروب مروارید

دریا ابی نبود
و من از میان ارواره ی کوسه های گوشت خوار قلبت پریدم
با قلاب دزدان دریایی
و جهیدم از دریای نمکسود چشم های تو
به ازاد ترین اقیانوس موجان موحشی
تا در حسرت بوسه های ابی رنگ ماهی ها
تاول بزند
لبهای ترک خورده ی مرداب غزل هایت

پس قایق عینکت را عوض نکن
قرنها دور شده ام از قرنیه های تو
ته مانده ی بیستمین سیگار را خاموش کن
در زوزه ی ابله های جسد تنهایی
و در جشن جنون دیوانه های شهر
زقوم تنهایی را بریز
در سکر پیک های که به سلامتی مرگ عشق می نوشی
بیبین چگونه هوش متفکرانه ات قطره قطره می ریزد
درمغز پوک لحظه های فراموشی
و حیرت خشک دستمال های کاغذی صدا می زنند:
دست های همسرت کجاست؟
قاتلان عشق

ورشکستگی ات را اعلان کن
شعر هایت را به هیچ بفروش
کتابهایت را که حراج کردی
جدی بگیر اخم"بهمنی" و نگاه تلخ"مصدق" را
نیشخند"نیچه "هم معنایی دارد
جرئت کن بپرسی
نشانی ام را خوب می دانند
ارواح بزرگ
که در برزخ نورانی گور های مجلل شان
حقارت عشق و کوچکی قلب عروسک های دنیای سربی را به سخره گرفته اند
و به یاد دارند
صدای صداقت دستهایم را
در خرید اولین هدیه ام کتاب
برای تو
کلیات "علی بهمنی" را دوباره مرور کن
از شعر های "حمید مصدق "که گذشتی
"نیچه "با لحن "انسانی بسیار انسانی"
ادرسم را به تو خواهد داد
اما از روی"جدید ترین فلسفه روز" هم باید بدانی
که دیگر دیر است
خیلی دیر
گیرم از شعرهم بگذری
اما چگونه عبور خواهی کرد
از تابلوی" ورود ممنوع "
بر دروازه قلبم

سیمین غزل حسن زاده

90.1.24

................................................................................
بوسه پنهانی

تعرق لحظه های بعثت بود
احساس مرطوب خیابان های بارانی
پیامبر چشم هایش تلاوت می کرد
ایه های نوین عشق را
در انبساط سلول های تنم
و انفجار پوستم
و هیجان نبضم
و منسوخ میشد ایین جهالت قلبم
در شبه جزیره متوحش دل بستن به تو

تمام شعورم ایمان می اورد
به قداست لبهای که در ناگهان رعشه های دلپزیر بر لبانم نازل شد

چقدر بوی دهان خدا می داد
اولین بوسه پنهانی
در انبعاث رسولانه ی یک عشق دیگر


این خبر را به اشتراک بگذارید
نظرات بینندگان:

>>>   خیلی زیبا سروده است

>>>   چقدر بوی دهان خدا می داد
اولین بوسه پنهانی
به این خانم به خاطر سروده های زیبایش آفرین می گویم و یک نصیحت مشفقانه دارم که برخی از شعر ها در جامعه ای کم سواد ما بوی کفر و الحاد میدهد به خصوص که مدتی افراطیان نادان براین سر زمین حکم ستم رانده است اگر استعاره ها به ظاهر شرع نزدیک باشد از لجن مالی تکفیر در امان خواهد بود.
برادر شما بهلول

>>>   خیلی کلمات ایرانی استفاده شده است .

>>>   سلام شعر اول فوق العاده بود کلی انرژی مثبت گرفتم راستش منم گهگاهی برای خودم شعر میگم ای کاش کسی میبود بیشتر راهنماییم میکرد یه سوال چطور میتونم شعرای خودمو به ثبت برسانم تا نورد سوء استفاده دیگران قرار نگیرد
میرویس دانشجو ایران یزد
ممنون میشم راهنماییم کنید


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است