| راهحل واقعی و انسانی مساله ملی در افغانستان، نه در بازتولید گفتمانهای نژادی یا قومی از بالا، بلکه در همگرایی آگاهانهی نیروهای مردمی از میان همهی گروههای قومی، زبانی و فرهنگی است | ||||
| تاریخ انتشار: ۲۰:۳۸ ۱۴۰۴/۹/۲۷ | کد خبر: 178547 | منبع: |
پرینت
|
|
پیشکش به سیاستبازان مستبد، جنایتکار، جاسوس، خاین، فاسد، دزد، بداخلاق و بیسواد این سرزمین؛ کسانی که در آزمایشگاه تاریخ، مردم بیدفاع را به نام قوم، تبار و قبیله قربانی شهوت قدرت کردند و بر خرابههای رنج آنان تخت سلطه افراشتند.
از طایفه تا ملت: واکاوی علمی، تاریخی، اجتماعی ریشههای تنوع قومی و افق همزیستی عادلانه در افغانستان.
مسالهی اشکال تاریخی تجمع مردم و تحلیل علمی روند تکوین و تکامل اتنیکیِ جامعهی انسانی، از جمله آن مسایل بنیادینی است که تنها رویکرد علمی توانسته بهگونهای منسجم، تاریخی و تحولمحور آن را توضیح دهد و راهحلی واقعگرایانه و عملی برای آن ارایه کند. در حالیکه ایدیولوگهای بورژوازی از قرن نوزدهم بدینسو بهویژه در قالب نظریههای مردمنگاری، ناسیونالیسم فرهنگی، و ملتسازی مدرن، کوشیدهاند این مساله را در سطح ملی و بینالمللی تبیین کنند، اما از آنجا که این تحلیلها عمدتاً متکی بر عوامل ذهنی، فرهنگی یا اسطورهایاند، به سفسطهپردازی، تحریف تاریخی و تقلیلگرایی میانجامند.
بورژوازی، ملت را نه بهمثابه محصول تاریخی و فرماسیونی، بلکه بهمثابه پدیدهای فرهنگی و ایستا مینگرد و با تکیه بر زبان، مذهب، یا خصایص فرضی «ثابت» ملی، تاریخ را از مسیر واقعی آن جدا میکند. در حالیکه رویکرد علمیِ مبتنی بر تحلیل ساختاری–تاریخی، فرایند تکامل اتنیکی را بخشی تابع از رشد و گذار فرماسیونهای اجتماعی–اقتصادی میداند. بهعبارت روشن، همانگونه که تولید، مالکیت و طبقات در طول تاریخ تغییر میکنند، اشکال تجمع اتنیکی نیز از طایفه و قبیله، به قوم، ملت و در نهایت به مثابه واحد نوين اتنيك «بین المللی بشری» تکامل مییابند. اما این تکامل نه خطی و یکدست، بلکه تابع تضادها، نیروهای تولیدی، و روابط قدرت است.
در دورهی کمون اولیه، ساختارهای اتنیکی بر بنیاد پیوندهای خونی و روابط خویشاوندی استوار بودند. در این مرحله، واحدهای اجتماعیِ بنیادینی چون طایفه و قبیله، شکلهای اصلی سازمانیابی انسانی را میساختند. با گذار به مراحل بالاتر این دوره، در پایان نظام دودمانی، اتحاد هایی از قبایل پدید آمدند که گاه دارای پیوندهای خونی مستقیم نبودند. ازاینرو، وابستگی خونی تنها در مراحل از تکامل اتنیکی نقش تعیینکننده داشت. با ظهور مناسبات طبقاتی در نظامهای بردهداری و فیودالی، ساختارهای اتنیکی از محدودهی قبیلهای فراتر رفتند و شکلهای گستردهتری چون «قوم» را بهوجود آوردند؛ که حاصل ترکیب طوایف و قبایل خویشاوند و ناخویشاوند بود.
قوم، در این معنا، از درهمتنیدگی طایفه، قبیله و اتحاد قبایل پدید میآید که با یکدیگر در سه بُعد اساسی، یعنی سرزمینی، زبانی، فرهنگی و روحی، اشتراک تاریخی دارند. این پیوندها که ریشه در سنتها، حافظهی جمعی و شیوههای زیست مشترک دارند، به قوم شکل میدهند؛ اما قوم هنوز به آن مرحله از انسجام اقتصادی، وحدت سیاسی و سازمانیافتگی اجتماعی نرسیده است که ویژگی ممیز ملت بهشمار میآید.
گسترش مناسبات سرمایهداری و گذار تدریجی از اقتصادهای محلی پراکنده به ساختار منسجم یک بازار ملی، که عمدتاً بهدست قشر بازرگان و طبقه سرمایهدار صورت میگیرد، زمینهی ادغام اجتماعی-اقتصادی اقوام و قبایل فراهم میشود. در این روند، تقسیم کار محلی جای خود را به تقسیم کار سراسری در مقیاس ملی میدهد، و بهتدریج، از دل این همجوشی اقتصادی، شکل نوینی از تجمع انسانی بهنام «ملت» سر برمیکشد؛ جامعهای که وحدت آن بر پایهی چهار عنصر مشترک و پایدار یعنی سرزمین، زبان واحد ملی، فرهنگ و اقتصاد استوار است.
سرمایهداری، چنانکه مارکس و انگلس تصریح کردهاند، با فروپاشاندن ساختارهای کهنه و پراکندهی دوران پیشاسرمایهداری، نیروهای مولده را بهگونهای بیسابقه به حرکت درمیآورد و مردم را از طریق مناسبات اقتصادی در قالب نوین به یکدیگر مرتبط میسازد. این تحول، اگرچه تضادهای طبقاتی را تشدید میکند، اما همزمان بستر عینی و تاریخی پیدایش ملتها را نیز فراهم میآورد؛ چراکه ملت، بنابر تعریف لنین، محصول و شكل ناگزیر دوران بورژوازی تكامل اجتماعى است.
با اینحال، سیر شکلگیری ملتها در جهان یکدست و همزمان نیست، زیرا رشد سرمایهداری در سطح جهانی ناهمگون و نابرابر صورت گرفته است. در مناطق تحت سلطهی استعمار از جمله در آسیا و آفریقا، روند تکوین ملت بهشدت دچار اختلال و توقف شده است. در این کشورها، از جمله افغانستان، استیلای خارجی و مناسبات استعماری، مسیر رشد طبیعی نیروهای مولده و همبستگی ملی را مسدود یا معوج کرده است؛ امری که دلیل روشنی بر وابستگی تاریخی شکلگیری ملت به سطح توسعهی اقتصادی-اجتماعی و نه به ویژگیهای قومی صرف است.
در افغانستان، فرایند ملتسازی نه از مسیر طبیعی و بر پایهی ادغام اقتصادی، بلکه از بالا، توسط طبقات حاکم، و با توسل به زور، تبعیض، و تحمیل فرهنگی پیگیری شد. تلاشهای تاریخی برای ایجاد «ملت واحد افغانی» بر بستر تکثر اقوام، زبانها، و فرهنگها، نهتنها با دموکراسی فرهنگی و عدالت اقتصادی همراه نبود، بلکه به حاشیهرانی، بیحقوقی، و حتی پاکسازی فرهنگی برخی گروههای اتنیکی انجامید. زبان، دین، یا پوشش یک گروه خاص بهعنوان معیار «هویت ملی» جا زده شد، و هرگونه تمایز بهمثابه تهدیدی برای «وحدت ملی» تلقی گشت.
اینجاست که رویکرد تاریخی، علمی، تحلیلی در چارچوب اقتصاد سیاسی تحولگرا با تمام وضوح خود را نشان میدهد. از منظر این دیدگاه، مقولهی ملت نه امری ابدی و مقدس، بلکه پدیدهای فرماسیونی، موقتی و وابسته به مرحلهای خاص از تکامل مناسبات تولیدی در بستر سرمایهداری است. همچنانکه برخی اندیشمندان تحولگرا تأکید میکنند، «ملت، محصول و شکل ناگزیر دوران بورژواییِ رشد اجتماعی است». از اینرو، در تحلیل مسالهی ملی، تقدم با تضاد طبقاتی است، نه تعلق اتنیکی. در هر ملت بورژوا، همواره دو ملت ودو فرهنگ وجود دارد: یکی متعلق به طبقهی حاکم و دیگری متعلق به طبقات تحتستم.
در افغانستان، ساختار قدرت از دیرباز کوشیده است «وحدت ملی» را به ابزاری برای پوشاندن شکافهای عمیق اجتماعی بدل کند. سلطهی اتنیکی با ظاهری ملی، دستگاه دولت را در انحصار خود گرفته و با توسل به سیاستهای «ملیسازی مصنوعی»، برای حذف تفاوتها و تحمیل هویت حاکم استفاده کرده است. این فرایند، نه گامی در جهت همگرایی، بلکه گونهای از سلطهی درونمرزی و «استعمار داخلی» است. تودههای زحمتکش و محروم پشتون، تاجک،، هزاره، ازبک، ایماق، ترکمن، بلوچ، پشه ای، نورستانی، گوجر، عرب، براهویی، قزلباش، پامیری، قرقیز، سادات، مغول، سیک وغیره، نه از شعارهای رسمی «وحدت ملی»، بلکه از گسترش عدالت اجتماعی، رفع تبعیض و دسترسی برابر به منابع و فرصتها بهرهمند خواهند شد.
در همین چارچوب، حق تعیین سرنوشت ملتها یکی از اصول بنیادینِ سیاست اجتماعی–عدالتی است؛ با این حال، این حق نیز مطلق نیست، بلکه باید در پرتو منافع کلی جنبشهای عدالتخواهانه و تضادهای ساختاری درون جامعه سنجیده شود. برخی از نظریهپردازان تحولگرا بهروشنی تصریح کردهاند که «پذیرفتن حق بنیادین ملتها برای تعیین سرنوشتشان، بههیچوجه بهمعنای تأیید بیچونوچرای هر ادعای جداییطلبانه یا هویتی نیست». بلکه معیار اساسی آن است که آیا این خواست در چارچوب مبارزه با سلطهگری جهانی، نفی ساختارهای نابرابر قدرت، و پیشبرد روند دموکراتیک و عادلانهی تحول اجتماعی قابل تحلیل است یا نه؟
در واقع، تنها راهحل واقعی و انسانی مسالهی ملی در افغانستان، نه در بازتولید گفتمانهای نژادی یا قومی از بالا، بلکه در همگرایی آگاهانهی نیروهای مردمی و زحمتکشان از میان همهی گروههای قومی، زبانی و فرهنگی در بطن جامعهی افغانستان، بر محور مطالبات عدالتمحور و آزادیخواهانه نهفته است. آگاهی ملیِ پایدار، زمانی شکوفا میشود که با آگاهی اجتماعی و تاریخی درهم تنیده گردد و تلاش برای رفع تبعیض قومی و فرهنگی، بخشی از مسیر گستردهتر برای دستیابی به جامعهای عادلانه، مشارکتی و مستقل باشد.
در آیندهای دور، تنها در پرتو گذار تدریجی جامعهی جهانی بهسوی نظمی مبتنی بر عدالت اجتماعی و رهایی از نابرابریهای ساختاری، میتوان چشماندازی نوین برای زیست جمعیِ بشری متصور شد؛ نظمی که در آن، مرزهای ملی اهمیت پیشین خود را از دست میدهند، ابزارهای ارتباطی جهانی شکل میگیرند، و انسانها در قالب جامعهای فراملی و فرااتنیکی به نوعی همزیستی همسرنوشت دست مییابند. اما تا فرارسیدن آن افق تاریخی، تنها مسیر ممکن برای نیروهای فرودست و جوامع تحت ستم، شکلدهی به همبستگی آگاهانه برای مقابله با اشکال سلطه و نابرابری، و تلاش برای برساختن نظم عادلانه و مشارکتی است.
از دیدگاه اندیشمندان عدالتمحور، هدف نهایی یک نظم عادلانه، نه صرفاً رفع گسستهای ملی و نه تنها نزدیکی میان ملتها، بلکه دستیابی به همزیستی و درهمتنیدگی انسانی است؛ همزیستیای که نه بر اساس اجبار یا سلطه، بلکه بر بنیاد برابری، آگاهی و آزادی تحقق مییابد.
محمد اقبال نوری
>>> تا سطح سواد ابتدایی یک ملت به حد اقل نرسد و درجه خود آگاهی انسان های ساکن این سرزمین به حد خود شناسی و خدا شناسی نرسد توقع اینکه این روش سیاسی - اجتماعی یا آآن روش سیاسی - اجتماعی درد این ملت و این کشور را دوا خواهد کرد خیالی بیش نخواهد بود.
گله های گوسفند را معمولا" سگ گله اداره میکند و سگ گله را چوپان و این روشی است که تا حال در کشور من و تو به کار گرفته شده.
یک زمانی چوپان بریژنف بود گورباچوف و یک زمانی هم بوش و حالا پوتین و ترامپ.
>>> سلام در وقت جمهوریت این سیاست هم بود یا بعد سقوط جمهوریت کشف شده است اگر قبل هم بود پس چرا در آن زمان این حرف ها این سیاست نبود یا این تور نظر میدهی نکنه که تا هنوز ملت افغانستان شما را نشناخته است شما بیست سال در جمهوریت وقت داشتید بیست سال کم عمر نیست خلاصه و کوتاه برای تان بکوبم شما دیگر برای ملت افغانستان تاریخ گذشته آستین اگر کسی چیز تاریخ گذشته را مصرف کند حتما مریض میشه حتی این احتمال دارد که با مرک مصرف کننده ختم شود به این خاطر شما را نه ملت افغانستان قبول دارد نه هم تمام دنیا چون شما مثل چیز تاریخ گذشته است نه ما ملت به این نویشته تان باور داریم شما مثل مار خوش خط می مانید با چون شما زمانی کافی داشتید هم ازلحاظ نظامی هم اقتصادی هم فکر هم سیاسی چون شما در بیست سال نتواستین بین خود جور بیای این را بهانه نکنید که ما درست می گفتم پایانی بد میگفت شما وقت تان تمام شده بگذارید بیست سال این دولت کار کند چون یک دولت سراسری امنیت دارد زورگو نیست ناموس مردم در امنیت کامل است حال دل تان است به شیطنت تان ادامه میدهید.
با احترام