| تاریخ انتشار: ۱۸:۱۰ ۱۴۰۴/۹/۱۳ | کد خبر: 178464 | منبع: |
پرینت
|
|
هرودت در فصل شورش کوروش علیه جد مادریاش آستیاک، پادشاه ماد، از بعضی قبایل فارسی، که در این امر به او کمک کردند، نام میبرد: پاسارگادها، مارافیها و ماسپیها. آنگاه مینویسد: «پارسیانِ دیگر عبارت اند از پانتیالهها، دِروزیها، گرمانیها که همگی برزگر و کشاورزند؛ دیگران یعنی دائنها، مرددها، دروپیکها و سگارتیها دامدار و چادرنشین اند»[تواریخ هرودت، ج۱، ص۱۶۰]. در این میان، منظور ما سگارتیهاست؛ اینها کی بودند، و زیستگاهشان کجا بود؟
هرودت، آن گاه که استانها یا شهربیهای هخامنشی، و مقدار مالیهای را که هر شهربی میداد، معرفی میکند، چنین مینویسد: «شهربی چهاردهم: سگارتیها، زرنگیها[سیستانیها]، تامانهها[غوریان]، اوئیها، موکها و ساکنان جزایر دریای اریتره[دریای عمان]- که شاه بزرگ کساني را که تبعیدی مینامیدند، به آنجا میفرستاد- همگی جمعاً ۶۰۰ تالان میدادند»[ج۱، ص ۴۰۱]. از این فقره دریافتیم که سگارتیها در موازات اقوام شناخته شدهی سیستانیها و تامانیها میزیسته اند؛ از فقرهی بعدی، محل زیست آنان را دقیقتر پیدا میکنیم.
هرودت حین بیان ترکیب لشکریان خشایارشا، سگارتیها را چنین معرفی میکند: «طایفهی چادرنشین بنام سگارتی وجود دارد که نژاد و زبانشان پارسی است، ولی تجهیزاتشان نیمي پارسی و نیمي پاکتی بود. این طایفه هشتهزار سوار فرستاده بود، که هرگز از سلاح مفرغی یا آهنی مگر در مورد خنجر استفاده نمیکنند؛…»[ج۲،ص ۷۹۲].
پاکتیها و کشورشان پاکتییس- که بر سر مالکیت آن میان افغانها و هندیان دعواست[به مقالهی این جانب زیر نام «جغرافیای تاریخی پکتیا و پکتیکا» مراجعه کنید]- بازهم بنا به قول هرودت، از جملهی شرقی ترین اقوام ساکن در قلمرو هخامنشی بودند؛ و مملکتشان در کنار رود سند موقعیت داشت[ج۱،ص ۴۶۸].
بنابراین، ساتراپ سیزدهم که سگارتیها در آن ساکن بودند، طولاً از دریای عمان تا رود سند، و عرضاً از دریای هند تا کوههای هندوکش کشیده شده بود. کابل نیز در همین جغرافیا قرار داشت؛ سگارتیها که زبان و نژادشان پارسی بود، مردمان مرزهای شرقی کابل بودند.
من این سگارتیها را اجداد «دهگانان» امروزی میدانم که در قلمرو میان کابل و رود سند مسکوناند. علاوتاً، من وارژهی «سگارت» را، پیشینهی «سوات» میدانم؛ سوات پایتخت و مرکز پادشاهی دهگانان بود. این پادشاهی در اوایل قرن دهم هجری توسط قبیلهی یوسفزی از میان برداشته شد.
با این پیشینه، وقتي میخوانیم که در قرن دوم هجری، سفیر پادشاه کابل- نه تنها فارسیگوی، بلکه دانا به کتاب «جاودان خرد» بوده، تعجب نمیکنیم:
ابن مسكويه به نقل ازكتاب «استطالة الفهم» جاحظ، و او از واقدى، و او از زبان حسن بن سهل، وزير و پدرزن مأمون الرشيد نوشته كه، آنكَاه كه مأمون در خراسان بود و خطبه به نامش خوانده شد، بادشاهان اطراف برايش تهنيت نامه فرستادند.
تهنيت نامهی بادشاه كابلستان را پيرمردي به نام «ذوبان» آورد. او در دربار مأمون ماند و طرف مشورهی او بود. آنكَاه كه مأمون به عراق مى رفت، به پيرمرد صد هزار دينار داد تا او را مرخص كند. پيرمرد از گرفتن آن پول اباكرد و به مآمون كَفت: من ازشما پول نمى خواهم. چيزي مى خواهم كه ارزش آن بيش از پول است، و آن كتابي است كه مدفون مانده است. حينىي كه مأمون به بغداد رسيد، به راهنمايى ذوبان آن كتاب را از زير سنگ فرش ايوان، در داخل صندوق كوچكي پيدا كردند. كتاب به صورت اوراق پراكنده در پارچهی ديبا پيجانيده شده بود. مأمون آن كتاب را به ذوبان داد و كَفت «جاودان خرد» است، كه گنجور وزير پادشاه ايرانشهر آن را از حكمت پيشينيان كَرد اورده است.
حسن بن سهل سى ورق آن راطور امانت از ذوبان كَرفته و از فارسى به عربى ترجمه كرده است. اصل أن كتاب صد ورق بوده است. كتاب موجود مسما به جاودان خرد [استطالة الفهم) حكمة الخالده ترجمهی همان سى ورق است.
حسن بن سهل گفته است: روزي مأمون از من پرسيد «كدام يك ازكتاب هاى عربى برتر و شريف تر است»؟ من تفسير قران، مغازى و تواريخ تأليف شده را نام بردم.
مأمون كَفت: «كلام خدا را نظرى نباشد. آنكَاه ازكتاب هاى ايرانيان كدام برتر است»؟ من تعدادي ازان ها، از جمله جاودان خرد را نام بردم. مأمون فهرست كتب خود را خواست و در آن نام اين كتاب رانيافت. كَفت: «حكَونه نام اين كتاب از فهرست افتاده»؟ گفتم كه «همان كتاب ذوبان است و من سى ورق آن راترجمه كردهام». مأمون آن را از من خواست. چون آن را آوردند، مأمون براى نماز به پا خاسته بود. با ديدن آن روى از قبله بتافت، و شروع به خواندن كرد و چون هر فصلي را كه تمام مى كرد مى كَفت: لا اله الا الله. چون اين كار به درازا كشيد كَفتم: «يا امير مؤمنان نماز فوت مى شود. براى خواندن اين كتاب وقت بسيار است». كَفت: «راست مى كَويى. ولى مى ترسم به سبب اشتغال خاطري كه به اين كتاب پيداكردهام، در نماز دچار سهو شوم». پس برخاست و نماز خواند و بعد به خواندن آن كتاب پرداخت. آن كَاه كَفت:
«بقيه اش كجاست»؟ كَفتم آن ذوبان به من نداد. مأمون كَفت: «اكَر پيمانْ ريسماني نبود كه يك سرآن به دست خداوند، و يك سر ديكَر آن به دست من است، اين را از او باز مىستاندم. به خدا حكمت همين است، نه كَفته ها و سخن پردازى هاى ما»[تاریخ و فرهنگ ایران در دورهی گزار از ساسانی به اسلامی، ج۴، صص۳۵۰ تا ۳۵۳].
اما كهن ترين ترجمهی فارسى درى آن، همان است كه زير عنوان «نكته هاى كتاب جاودان خرد» در مجموعهی «خردنامه» آمده است. مرحوم مجتبى مينوى نثر آن را متعلق به قرن چهارم و پنجم خوانده است.
داکتر مهدی
>>> لالام جان قوم آریه /اریایی زبانی باستانی و نزدیک داشته سرزمین و نیایش مشترک داشته سالاری این قوم در یک هزاره پارسیان بودند و طبعا رسوم و و اداب خود را بر دیگر اقوام آریایی غالب ساختند که البته همگی تعصبی قومی مشترک و خودی دانستن یکدیگر در برابر بیگانگی سامیان یونانیان و هندیان داشته اند حالی عرض من تاریخ نگاری نیست اما این قوم همگی بعد از از دست رفتن شکوه و مهمتر حکومت خود در حسرت گذشته شکوهمند دانستند که شکست یک قوم شکست اردو و لشکرش نیست شکست فرهنگ و تمدن اش است مهمترین عنصر تمدنی و فرهنگی یک قوم زبان اش است . دوران شکوه زبان فارسی در میان آریایی ها از این جا آغاز شد دورانی که با حنظله بادغیسیو رودکی آغاز شد و تا به امروز ادامه دارد . میخواهی قومی را ملکی نابود کنی زبان اش را از او بگیر میشود پاکستان بیهویتی و هندوستان سر در گم پس از کندن ریشه زبان فارسی از هند و پاکستان . ما تاجیک ها منحیث یک قوم آریایی در تاریخ فارسی زبانان خوش درخشیدیم تمام آنچه در افغانستان مفاخر و فرهنگ و آداب و سنن است میراث قوم تاجیک است این است که من این همه بر ملیت تاجیک اصرار دارم زمانی برای تاجیک ملیت سازی شود دیگر هویت اش را دزدیده نمیتوانند تعصب تاجیک دوباره پنجشیر را از خاک مذلت کنونی بلند ساخته با عزت میکند و بدخشان را آزاد و پایگاه مقاومت تاجیک آنه
>>> از قبال سنت کشتن و فراری دادن ،یه دونه چهره ایرانی اونطرفا نمی بینی. روزگاری جغرافیای طبیعی اون نقاط متعلق متعاق به ایران بوده ولی قرنهاست که جغرافیای انسانی ان ایرانی نیست ، همانطور که سمرقند و بخارا ، ایرانی نیستند و یا مرو ... ولی بدنبال نوعی هویت یابی مدعی هستید افغانستان ، ایران شرقیه ! دوم اینکه میدونید ایران تنها راه انکشاف افغانستان است ... بعد از هخامنشیان ، بجز دوران ۱۶ ساله نادرشاه افشار ، هیچگاه کابل و قندهار جزیی از ایران نبوده بلکه همواره تاریخ این مناطق حیاط خلوت هند بودند . فروپاشی ساسانیان ، نسل ایرانی ساکن در خراسان بزرگ را کشتار کردید و یا فراری دادی نمونه ش خانواده مولانا . این کارت زبان فارسی که افتاده دست شماها ، یادگار دوران ۱۶ ساله نادرشاه افشار است والا به سختی بتوان فرهنگ مشترک دیگری پیدا نمود . نادرشاه که خودش نابغه نظامی بود ، پشتونها رو بخاطر روحیه جنگجویی که دارند ،داخل سپاهش نمود ( داخل سپاه ش یه بخش افغانی تشکیل داد )
>>> هرکه پا کژمی گذارد خون دل ما می خوریم ....
دونکته را لطفآ متوجه باشید وآن اینکه : اول جناب شمابدون زبان فارسی دیگرزیان ها نمی دانید، ایاز باید حد ات را بشناسی.ازینروآنچه شمابه زعم خود فکرمی کنید ان همان تباهی وبربادی فرهنگی دیرینه این سرزمین است که شما تیکه داران آنرا برقله بربادی آن رسانیده اید.امیدوارم تیشه را برریشته تمدن نه کوبید...
دوم :سگارتی هارا قدیم ترین کتاب تاریخهای هند مانند راج ترنگنی و دهای دیگرهمان همان ساتینی ها را گفته اند که بعدآ درتاریخ های بعدی بنام ساکایی وسجایی وساکایی یاد شده اند. جناب شما سوات را نیزآنقدرآسان فکرنه کنید این نام نام قومی اتنیکی نیست این دریای مشهوراست که نام آن درسرودهای ویدی یاد شده. جناب مهدی فکرنکنید که همه دنیا حقایق تاریخی را ازعینک های سیاه وتنگ نظررانه می بینند.من با توجیه وتوضیح نامکمل تان مشکل ندارم،ولی آنچه علم حکم می کند آن با نیت تحقیق که شمادرین ایام تندورگرم ونان پختن آسان روی دست گرفته اید نامکمل می پندارم، چه خوب است که مردمان که میان سند وکابل دهگان ویااپگان باشند پس معلوم بوده است که درین میان یک گروه که ازهرلحاظ ازیک منشته وازیک نژاد بوده زیسته اند. وآنهم پدران همین دهگانان وافغانان یا اپگوانان بوده اند. چشم تفرقه اندازان کور !
کابلی والا ازهند