جنگ‌های داخلی- پیروزی و شکست و مصالحه
آیا میتوانیم به سوی چنان آشتی و مصالحهٔ ملی حرکت کنیم که صلح و ثباتی پایدار را تضمین کند؟ 
تاریخ انتشار:   ۱۷:۱۲    ۱۴۰۴/۹/۶ کد خبر: 178412 منبع: پرینت

‌هدف این نوشتار کوشش برای یافتن پاسخ به این پرسش است که افغانستان پس از این همه منازعات و بحران‌ها و وضعیت حاکم کنونی چه گونه میتواند به آیندهٔ بهتر عبور کند- آیندهٔ‌صلح و ثبات پایدار و بهروزی.
جنگ‌های داخلی از ویرانگرترین بحران‌های سیاسی–اجتماعی در تاریخ کشورها بوده‌اند. با وجود این، نحوهٔ پایان یافتن آن‌ها است که سرنوشت ملت‌ها را برای دهه‌های بعد رقم میزند. تجربهٔ تاریخی به‌وضاحت نشان میدهد که حتی پیروزی نظامی قاطع، بدون پیوند خوردن با فرایندهای مصالحه‌جویانه، تنها آتش‌بسی موقت و شکننده ایجاد میکند.

۱. دسته‌بندی پایان جنگ‌ها؛
این پایان‌ها را میتوان در چند نمونهٔ اصلی دسته‌بندی کرد:
نمونهٔ اول: پیروزی نظامی و سپس مصالحه؛
در این نمونه، یک طرف در میدان نبرد به پیروزی قطعی دست مییابد، اما خردمندانه درمییابد که تثبیت صلح پایدار در گرو آشتی با طرف مغلوب و ادغام آنان در ساختار سیاسی و حتی تغییرات درنظام سیاسی و اجتماعی است.
• جنگ داخلی امریکا (۱۸۶۵–۱۸۶۱): پیروزی شمال با «دورهٔ بازسازی» همراه شد که هدفش ادغام دوبارهٔ ایالت‌های شورشی جنوب در اتحادیه بود.
• جنگ اصلاحات مکسیکو (۱۸۶۱–۱۸۵۸): لیبرال‌ها پیروز شدند، اما ثبات با اجرای اصلاحات قانون اساسی و ادغام تدریجی رقبا حاصل شد.
• یونان (۱۹۴۹–۱۹۴۶): پس از پیروزی دولت بر کمونیست‌ها، سیاست آشتی و بازسازی اجتماعی آغاز شد تا کشور بتواند به عضویت ناتو درآید و ثبات نسبی پیدا کند.
• بروندی (۲۰۰۵–۱۹۹۳): پس از پیروزی نسبی نیروهای دولتی، توافق صلح و ادغام شورشیان در ساختار سیاسی کشور زمینه‌ساز پایان جنگ داخلی شد.
• جنگ داخلی نیپال (۲۰۰۶–۱۹۹۶): ماویست‌ها پس از توافقنامهٔ صلح، مبارزهٔ مسلحانه را رها کرده و به جریان اصلی سیاسی کشور پیوستند.
• سریلانکا (۲۰۰۹): دولت با شکست نظامی «ببرهای تامیل» پیروز شد، اما برای جلوگیری از بازگشت بحران، برنامه‌های ادغام و بازسازی مناطق شمالی و شرقی آغاز گردید (هرچند ناکامی‌هایی هم داشت).
• فیلیپین (۲۰۱۴): دولت با «جبههٔ آزادی‌بخش اسلامی مورو» پس از سال‌ها درگیری توافق کرد که این گروه به جریان سیاسی بپیوندد و منطقهٔ خودمختار مسلمان‌نشین در جنوب کشور ایجاد شود.
• کولمبیا (۲۰۱۶–۱۹۶۴): دولت پس از دهه‌ها جنگ با «فارک» به توافق صلح رسید. شورشیان خلع سلاح شدند و به حزب سیاسی قانونی تبدیل گشتند. این نمونه نشان می‌دهد که حتی پس از پیروزی نسبی دولت، مصالحه برای ثبات ضروری بود.
نمونهٔ دوم: بن‌بست نظامی و مصالحهٔ سیاسی
این نمونه زمانی رخ میدهد که هیچ یک از طرفین توانایی کسب پیروزی نهایی را ندارد. در نتیجه، بن‌بست به مذاکره برای آشتی، تقسیم قدرت و رسیدن به یک توافق سیاسی تا سرحد تدوین قانون اساسی جدید میانجامد.
• لبنان (۱۹۹۰–۱۹۷۵): توافق «طائف» با تضمین تقسیم قدرت میان گروه‌های مذهبی مختلف، جنگ را پایان داد.
• نیکاراگوا: پس از بن‌بست، ساندنیست‌ها با مخالفان سیاسی خود گفت‌وگو کردند و نیکاراگوا به صلح و ثبات رسید.
• موزامبیق (۱۹۹۲–۱۹۷۷): توافق صلح رم، شورشیان «رنامو» را به یک حزب سیاسی قانونی تبدیل کرد.
• السالوادور (۱۹۹۲–۱۹۸۰): با میانجی‌گری سازمان ملل، شورشیان چپ‌گرا خلع سلاح شدند و به فرایند سیاسی رسمی پیوستند.
• کامبوج (۱۹۹۱): توافق صلح پاریس و مأموریت سازمان ملل زمینه را برای پایان خشونت‌ها و گذار سیاسی فراهم کرد.
• بوسنی و هرزگوین (۱۹۹۵): توافق دیتون با به‌رسمیت شناختن تقسیمات قومی، جنگ را متوقف ساخت.
• ایرلند شمالی (۱۹۹۸): توافق جمعهٔ نیک پس از دهه‌ها خشونت، با ایجاد یک نظام تقسیم قدرت پیچیده میان فرقه‌های متخاصم، صلح را تثبیت کرد. این مصالحه طوری است که حتی برای آینده در صورت تمایل به وحدت در ایرلند راهکار مسالمت‌آمیز را پیش‌بینی کرده است.

۲. گذار از رژیم دیکتاتوری؛
این نمونه اگرچه لزوماً یک جنگ داخلی کلاسیک نیست، اما نمونه‌ٔ کلیدی از خروج از یک بحران اجتماعی عمیق از مسیر مصالحه و گفت‌وگو است.
• پرتگال (۱۹۷۴): پس از «انقلاب میخک»، ارتش دیکتاتوری را کنار زد، اما گذار به دموکراسی با مصالحه و مشارکت نیروهای مختلف سیاسی انجام شد.
• هسپانیا (پس از فرانکو، ۱۹۷۵): گذار مسالمت‌آمیز به دموکراسی با مشارکت تمامی نیروهای سیاسی ممکن شد. (فرانکو در جنگ داخلی جمهوری هسپانیا را سقوط داد و سالیان طولانی با استبداد حکمرانی کرد.)
• پولند (۱۹۸۹): «میز گرد ملی» میان دولت کمونیستی و اپوزیسیون (جنبش همبستگی) زمینهٔ گذار مسالمت‌آمیز به دموکراسی را فراهم کرد.
• هنگری و چکسلواکی (۱۹۸9): گذار از کمونیسم با توافقات سیاسی و بدون خشونت صورت گرفت
• چیلی (پس از پینوچیت ۱۹۹۰): کشور با یک مصالحهٔ ملی و گذار تدریجی از بحران خارج شد.
• وحدت دو آلمان: رهبرانی چون هونیکر (رهبر آلمان شرقی) پس از فروپاشی کمونیزم تعقیب یا حذف نشدند و گریگور گیزی، آخرین رهبر حزب حاکم، امروز نیز از شخصیت‌های فعال و محترم است. این تدبیر سیاسی در هر دو آلمان، وحدت را تثبیت کرد. در بسیاری از کشورهای دیگر اروپای شرقی نیز گذار به نظام‌های نو با روش مسالمت‌آمیز و بر اساس توافقات میزهای مدور ملی عملی شد.
• افریقای جنوبی (۱۹۹۴): روند آشتی ملی به‌رهبری نلسون ماندلا (که با دکلرک، رییس‌جمهور رژیم آپارتاید، نشست) و تشکیل «کمیسیون حقیقت و مصالحه»، گذار مسالمت‌آمیز از آپارتاید را ممکن ساخت.
• حتی در شوری که یک ابرقدرت بود، پس از کودتا علیه گرباچوف، کار به بگیر و ببند نینجامید. سرکردهٔ کودتاچیان خودکشی کرد و چند تن دیگر برکنار و محاکمه شدند و نه همهٔ اشتراک‌کنندگان. و بقیهٔ ماجرا هم جدایی مسالمت‌آمیز و استقلال کامل جمهوری‌ها و پایان اتحاد شوروی بود.

۳. نمونه‌های پیروزی و شکست بدون مصالحه و پیامدهای آن؛
وقتی پیروزی نظامی بدون مصالحه رخ میدهد یا تلاش برای مذاکره شکست میخورد، بحران به شکل مزمن ادامه مییابد و چرخهٔ جنگ هرگز به‌طور کامل متوقف نمیشود و یا هم عوامل فعال شدن دوبارهٔ چرخه‌ٔ بحران و جنگ به این یا آن شکل باقی میمانند.
• افغانستان (دهه ۱۹۹۰ و پس از آن): پیروزی تنظیم‌ها و سپس نسل دوم شان بدون مصالحهٔ ملی، تنها سکوتی کوتاه ایجاد کرد و زمینه را برای جنگ‌های جدید، مداخلات خارجی و تداوم بحران فراهم نمود.
این در حالی است که آشتی و مصالحهٔ ملی برای اولین بار در افغانستان در نیمه دههٔ‌هشتاد به حیث راه حل مسالمت‌آمیز منازعات منطقه‌ای و جنگ‌های داخلی مطرح شد. این‌که چرا این طرح به موفقیت نینجامید بحث طولانی است که من در مورد آن قبلاً نوشته‌ام.
• در پروژهٔ بن و تطبیق آن در افغانستان، برای طرف مغلوب نه‌تنها هیچ نقشی داده نشد و اطمینان‌دهی و ادغام کلان در سطوح مختلف صورت نگرفت، بل کارزار سرکوب و نابودی آن به راه‌ انداخته شد. این کارزار آن هم در همدستی با کاستی‌های کلان دیگر، همهٔ آن پروژه را از بیخ و بن ویران ساخت.
• رواندا (۱۹۹۴): پیروزی جبههٔ میهنی رواندا به رهبری پل کاگامه بدون مصالحه با طرف شکست‌خورده، به مهاجرت‌های گسترده و بحران‌های انسانی منجر شد؛ هرچند بعدها کمیسیون‌های آشتی ایجاد شد.
• عراق (۲۰۰۳ و پس از آن): انحلال کامل اردو و نهادهای دولتی حزب بعث پس از تهاجم خارجی، به‌جای ادغام، باعث حذف ناگهانی یک طیف وسیع از جامعه شد. این حذف، همراه با نبود مصالحهٔ عمیق میان فرقه‌ها، به سرعت به تشدید خشونت‌های فرقه‌ای، ظهور القاعده و سپس داعش انجامید.
• لیبیا (۲۰۱۱ تاکنون): سقوط قذافی بدون مصالحهٔ ملی، به تجزیهٔ قدرت میان گروه‌های مسلح و تداوم بحران انجامید.
• یمن (۲۰۱۵ تاکنون): پیروزی‌های مقطعی هر طرف بدون مصالحهٔ ملی، کشور را در چرخهٔ جنگ و مداخلهٔ خارجی نگهداشته است.
• سوریه (۲۰۱۱ تاکنون): ناکامی مکرر تلاش‌های مصالحه، کشور را در چرخه‌ای از خشونت و رکود نگهداشت. اکنون نیز با وجود سقوط اسد و رژیم او هنوز نمیتوان از صلح و ثبات پایدار در سوریه با اطمینان سخن گفت؛ گرچه تلاش‌های قابل توجهی در زمینه وجود دارد.

نتیجه‌گیری و فراخوان؛
تجربه‌های جهانی حاوی این درس کلیدی هستند: پیروزی نظامی به‌تنهایی فقط سکوت موقت اسلحه‌ها را به ارمغان میآورد. در مقابل، مصالحهٔ ملی- که اغلب با تدوین قانون اساسی نو،‌پیریزی نظام نو، مکانیزم‌هایی مانند کمیسیون‌های حقیقت‌یاب، تقسیم قدرت و عدالت انتقالی همراه است - تنها راه التیام زخم‌های اجتماعی و بنیان نهادن بنیانی برای همزیستی پایدار است. این تصامیم معمولاً میان جوانب متخاصم پیشین و طرف های ذیدخل و ذینفع دیگر در شکل میزمدور و یا هم از طریق مجلس موسسان و سایر طرق اتخاذ میشوند.
افغانستان نمونهٔ بارز از تداوم بحران ناشی از نبود مصالحه است؛ جایی که پیروزی‌های موقت نه‌تنها به صلح نینجامید، بلکه کشور را به عرصهٔ ادامهٔ تاخت‌وتاز قدرت‌های خارجی تبدیل کرد.
این هم گفتنی است که مصالحهٔ ملی اگر در رابطه به رفع بحران‌های کلان ملی مطرح میشود، مصالحه به‌طور عام در کشورهای دارای فرهنگ دموکراتیک یک امر عادی در زندگی روزمرهٔ سیاسی است.

پرسش حیاتی:
اکنون با توجه به وضعیت کنونی و خطرات نهفته‌ای که همواره امکان شعله‌ور شدن دوباره آتش جنگ را دارد، این پرسش بنیادین پیش روی ما است: آیا میتوانیم به سوی چنان آشتی و مصالحهٔ ملی حرکت کنیم که صلح و ثباتی پایدار را تضمین کند؟
این پرسشی است که هر یک از ما باید از خود بپرسیم. اگرچه هیچ‌کس به تنهایی نمیتواند این معضل بزرگ را حل کند، اما هر فرد با انتخاب‌های خود - در قالب فکر، گفتار و عمل- میتواند در شکل‌دهی به فضای جمعی نقش ایفا کند؛ نقشی که میتواند مسیر را به سوی بی‌ثباتی، بحران و جنگ نو هموار کند، یا گامی در راه رسیدن به صلح و ثبات پایدار و آیندهٔ‌ بهتر باشد.
به هر رو، تجربهٔ انحصار و استبداد همیشه به حذف انجامیده است و حذف و استبداد نیز به بحران.
اگر ما بخواهیم به ثبات و صلح و فردای مطلوب ممکن برسیم، باید بیندیشیم که بر کدام بنیاد میتوانیم یک چنین آینده‌ای را بسازیم. در نوبت دیگر خواهم نوشت که چرا در جهان کنونی و به خصوص برای کشور ما این یک مسأله حیاتی مبرم به شمار میرود.

باور من این است که مصالحه باید شامل این سنگ بناهای اساسی باشد:
- انصراف از انحصار و حذف سیاسی،
- انصراف از توسل به زور در حل اختلافات،
- به رسمیت شناختن منافع همه گانی به حیث خطوط سرخ غیر قابل تخطی،
- تأمین منافع گروهی در چهارچوب منافع همگانی و با پذیرش ارجحیت منفع همگانی،
- به رسمیت شناختن حقوق و آزادی های بشری بدون پیشوند و پپسوند و قید و شرط، بلا استثنا برای همه شهروندان،
- تأمین حق مشارکت ملی و مشارکت اجتماعی و تنظیم و تصویب یک میثاق معتبر ملی که این ارزش‌ها و اصول را تضمین کند و نوعی مردم‌سالاری مناسب برای جامعهٔ‌ ما را فراهم بسازد.
- رعایت بدون قید و شرط التزام عملی در برابر قانون اساسی
تا نظر شما عزیزان چه باشد...

حميد عبيدي


این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
جنگ‌های داخلی
پیروزی شکست
نظرات بینندگان:

ایمیل:
لطفا فارسی تایپ کنید. نوشتن آدرس ایمیل الزامی نیست
میتوانید نام و محل سکونت را همراه نظرتان برای چاپ ارسال نمایید
از نشر نظرات نفاق افکنی و توهین آمیز معذوریم
مطالب خود را برای نشر به ایمیل afghanpaper@gmail.com ارسال فرمایید.
پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است