| نگاه جهانی به طالبان، نگاهی آمیخته از تهدید قابل کنترل برای غرب و تهدید قابل معامله برای شرق است. جابجایی طالبان در قدرت و خروج نظامی آمریکا از منطقه، بخشی از یک تفاهم بینالمللی بود | ||||
| تاریخ انتشار: ۱۲:۱۳ ۱۴۰۴/۸/۲۴ | کد خبر: 178338 | منبع: |
پرینت
|
|
محوربندی تازه قدرت: افغانستان در میانه معامله بزرگ آمریکا و روسیه؛
تحلیلهای تازه نشان میدهد که عزم ایالات متحده برای بازگشت به آسیای میانه، از طریق قفقاز، آسیای مرکزی، خاورمیانه و سپس اروپا جدیتر از گذشته در حال شکلگیری است. در میانه این آرایش نوین، افغانستان بهعنوان یک سیاهچاله امنیتی ناشی از حاکمیت طالبان، نماد بنبست تعامل میان غرب و شرق شده است و نقش آن در محاسبات ژیوپولیتیک جهانی بیش از هر زمان دیگر برجسته گردیده. بر اساس این تحلیلها، حضور گستردهتر آمریکا در منطقه در گرو دستیابی به توافقی تعیینکننده با مسکو است؛ توافقی که اگر حاصل شود، زمینه را برای وارد کردن ضربه راهبردی بعدی بر پیکره چین فراهم خواهد ساخت.
مسیرهای تدارکاتی چین در سالهای اخیر در چندین نقطه دچار انسداد شدهاند: از تنگه مالاکا و بحران اقیانوس هند گرفته تا بندر گوادر، بحران جنوب آسیا و مسیر افغانستان. اکنون دستور کار جدید آمریکا، انتقال فشار به محور آسیای میانه است؛ محوری که در امتداد کریدور زنگزور، توافقنامه ابراهیم و سیاستهای کشورهای آسیای مرکزی، بهگونهای هدفمند برای محاصره چین و ایران فعال شده است. این طرح تنها زمانی تکمیل میشود که روسها آماده یک توافق بزرگ ژیوپولیتیکی باشند؛ توافقی که حلوفصل موانع ساختاری رسیدن آمریکا به اهدافش را ممکن سازد.
در همین چارچوب، موضوع اوکراین آخرین دیوار بنبست روابط مسکو و واشنگتن است که اکنون مرحله نهایی را طی میکند. تحلیلها نشان میدهد که پایان این بحران، اگر به توافقی دوطرفه برسد، پیامدهای آن برای روسیه مطلوبتر از قبل خواهد بود. اروپا، در این میان، با پراکندگی سیاسی، وابستگی سنگین به انرژی خارجی، ناتوانی ساختاری در ایجاد ارتش مستقل و مشکلات داخلی، همچنان بازیگری ناتوان و بیمار باقی مانده و توان مداخله استراتژیک در این رقابت بزرگ را از دست داده است.
اما در آسیای مرکزی، اگر توافقی میان روسیه و آمریکا شکل گیرد، قدمی بلندتر بهسوی محاصره چین برداشته خواهد شد. تحقق این توافق نیازمند تعیین تکلیف چند مساله کلیدی است: تثبیت بنبست استراتژیک در برابر چین، پایان دادن به معضل اوکراین با تقسیم اراضی و نقشها میان آمریکا و روسیه در قالبی شبیه به نظام پسا-جنگ جهانی دوم و تعیین تکلیف افغانستان تحت حاکمیت طالبان که به میدان مانور قدرتهای متعدد بدل شده است. در چنین وضعیتی، شکلگیری یک حکومت مشارکتی در افغانستان ـمتشکل از طالبان، بخشی از عناصر جمهوریت و سیاستمداران تبعیدی،ـ سناریوی محتمل خواهد بود؛ ساختاری که با حذف عناصر تندرو طالبان و ایجاد چهرهای قابل فروش به افکار عمومی جهان، بهعنوان بستهای از معامله بزرگ میان واشنگتن و مسکو عرضه میشود.
در این معادله، پاکستان، هند و چین از جایگاه تصمیمگیر به جایگاه «اجزای فعال اما تابع» سقوط میکنند؛ یعنی بازیگرانی که نقشی در طراحی کلان ندارند و صرفاً در حاشیهی یک مهندسی بزرگ بینالمللی عمل خواهند کرد. بهویژه چین که از خنثی کردن حلقههای فشار در آسیای جنوبی و مرکزی ناتوان مانده، و پاکستان که ابزار سنتیاش در کابل دیگر جایگاه تعیینکننده ندارد. در مقابل، آمریکا با هدف بازگشت به گلوگاههای حیاتی منطقه، به دنبال دستیابی مجدد به پایگاه بگرام است؛ موضوعی که تنها در چارچوب یک معامله کلان با روسیه ممکن است. در این سناریو، واشنگتن امتیازات امنیتی و ژئوپولیتیکی در شرق اروپا را در اختیار مسکو قرار میدهد و در مقابل، فضای حیاتی برای مانور راهبردی در افغانستان و منطقه را بازپس میگیرد. این نقطه دقیقاً همان مرحلهای است که آینده نظم امنیتی اوراسیا را بازتعریف خواهد کرد.
در نقطه مقابل، اگر این توافق حاصل نشود، روسیه بهاحتمال زیاد با تکیه بر طالبان و دیگر گروهها آغازگر یک جنگ شدید در افغانستان خواهد بود؛ جنگی که هر نوع مسیر توافق را مسدود میکند. در این میان، نقش بازیگران متعدد در افغانستان ـ از نارضایتی آشکار پاکستان و سکوت معنادار ایران، روسیه، چین و هند گرفته تا مداخلات جهتدار عربها، ترکها و آمریکاییها ـ ساختاری چندضلعی و متناقض ایجاد کرده که با گسترش آن، مرکز ثقل تصمیمگیری درباره این کانون حساس نزاع روزبروز دشوارتر میشود. نگاه جهانی به طالبان، نگاهی آمیخته از تهدید قابل کنترل برای غرب و تهدید قابل معامله برای شرق است. طالبان یک سوژه امنیتیاند: خطری نگرانکننده که اگر بدون مهار رها شوند، به تهدیدی غیرقابلمدیریت بدل خواهند شد. آنها یک نیروی مزاحماند که هرگز نباید رها شوند تا مسیر خود را بهطور مستقل تعیین کنند.
جابجایی طالبان در قدرت و خروج نظامی آمریکا از منطقه، بخشی از یک تفاهم بینالمللی بود. واشنگتن به این جمعبندی رسیده بود که حضور نظامی مستقیم پرهزینه است و دکترین «صلح آمریکایی» باید جای خود را به دکترین «بازموازنه» بدهد؛ دکتری که هدف آن مدیریت ظرفیت دفاعی و تهاجمی آمریکا در برابر قدرتهای نوظهور است. طالبان در نتیجه این تفاهم، از یک گروه پراگنده به یک قدرت مزاحمِ قابل مدیریت تبدیل شدند. اکنون هر لرزشی در جایگاه طالبان برای شرق پرهزینه است، زیرا بدیل طبیعی طالبان، داعش است؛ نیرویی که هیچ ظرفیت تعامل و معامله ندارد و هر معادلهای را بازنویسی میکند. ورود داعش، بازیگران تازه، منافع متناقض و مرکزیتزدایی از تصمیمگیری را تحمیل خواهد کرد.
در مسیر تحولات جدید منطقه، دو سناریوی اساسی پیشرو قرار دارد: یا این روند به ترمیم چهره طالبان و حرکت آنها به سمت قدرتی کمتنشتر ختم میشود، یا در صورت عدم توافق آمریکا و روسیه، برنامههای آمریکا در چندین محور با بنبست روبهرو میشود. اگر این بنبست ایجاد شود، روسیه با حمایت کامل از طالبان و همراهی ایران و چین، روند «آمریکاییزدایی» را در منطقه آغاز خواهد کرد. در این حالت، ترکیه، عربها، پاکستان و هند در حاشیه قرار میگیرند و افغانستان دوباره به صحنه یک منازعه درازمدت شبیه به دوره حضور ارتش سرخ تبدیل میشود. روسها اینبار نه با اشغال نظامی، بلکه با یک توافق چندجانبه منطقهای برای پاکسازی حوزه نفوذ خود از متحدان آمریکا وارد عمل خواهند شد و یک بلوک قدرت جدید شرق در برابر غرب شکل خواهد گرفت. اما اگر سناریوی نخست عملی شود، منطقه و افغانستان وارد دورهای از تحولات آرام و ژرف میشوند؛ دورانی که رهبری سیاسی، نبض اصلی آن را در دست خواهد داشت، نه جنگ و نزاع.
عبدالناصر نورزاد