سیستم سرمایهداری امپریالیستی تحت هژمونی آمریکا، روسیه و چین را نه به عنوان قدرتهای امپریالیست، بلکه به عنوان قدرتهای بزرگ ضد امپریالیست قرار میدهد | ||||
تاریخ انتشار: ۱۹:۴۵ ۱۴۰۴/۷/۹ | کد خبر: 178074 | منبع: |
پرینت
![]() |
ارزیابی مارکسیستی-لنینیستی از توسعهی امپریالیسم از سال ۱۹۱۷؛
برای زمان خودش، لنین نمیتوانست درستتر از این باشد. امپریالیسم صرفاً یک خط مشی سیاسی نبود (همانطور که کاوتسکیها تصور میکردند)، بلکه توسعهای جداییناپذیر از شیوهی زندگی سرمایهداری بود (این نکته توسط علی الهادی شمیس در «المیادین انگلیسی» توضیح داده شده است).
امروزه بسیاری از بخشهای «چپ» غربی از تروتسکیستها گرفته تا «مارکسیستهای» غربی و حتی مارکسیست لنینیستهای دگماتیک، روسیه و چین را امپریالیست میدانند، بر اساس معیارهایی که آنها از متن مشهور لنین در سال ۱۹۱۷، «امپریالیسم، بالاترین مرحلهی سرمایهداری»، استخراج کردهاند. ریشهی این دستهبندی که من آن را نه تنها اشتباه بلکه وارونه میدانم، در فهم دگماتیک از دیدگاه لنین دربارهی امپریالیسم نهفته است، همانطور که در ادامه بررسی خواهم کرد.
شیوهی ترجمهی عنوان خود گمراهکننده است، زیرا لحنی تلئولوژیک (۱) القا کرده و مرحلهای از سرمایهداری را که لنین دربارهی آن مینویسد، شکل نهایی شیوهی زندگی جلوه میدهد. اما واژهی روسی اصلی، Новейший، نه به معنای مرحلهی نهایی یا آخرین، بلکه به معنای تازهترین یا پیشرفتهترین مرحلهی سرمایهداری تا آن زمان است. لنین امپریالیسم را سرمایهداری رو به زوال میدانست که همزمان با دوران انقلاب کارگری و ضد استعماری بود، اما هیچجا در آثارش اشارهای به این ندارد که امپریالیسم خود قادر به تحول نیست.
در زمان لنین، امپریالیسم به عنوان سرمایهداری انحصاری شناخته میشد، جایی که سلطهی سرمایهی مالی ظهور کرده بود، و صادرات سرمایه به جای کالاها (همانند امپراتوری بریتانیا)، به شکل اصلی درآمده بود، و جهان میان قدرتهای بزرگ امپریالیستی که برای گسترش حوزههای نفوذ خود میجنگیدند، تقسیم شده بود. این وضعیت زمینهی مناسبی برای تضادهای میان امپریالیستی فراهم میکرد، جایی که قدرتهای بزرگ بر سر تقسیم غنایم امپریالیستی خود، یعنی استعمار جنوب جهانی، با یکدیگر درگیر میشدند. کشتار جنگ جهانی اول نمونهی فوری بود که لنین با آن روبهرو بود، زیرا هنگام نگارش «امپریالیسم»، گلولهها هنوز در جریان بودند.
برای زمان خودش، لنین نمیتوانست درستتر از این باشد .امپریالیسم صرفاً یک خط مشی سیاسی نبود (همانطور که کاوتسکیها میپنداشتند)، بلکه توسعهای جداییناپذیر از شیوهی زندگی سرمایهداری بود. امپریالیسم به سمت صلح میان یک کارتل بینالمللی (۲) از قدرتهای بزرگ امپریالیستی نمیرفت، که بهطور مرتب با هم همکاری میکردند و جهان را غارت میکردند. غنایم هنوز برای گرفتن وجود داشتند و با اینکه سرمایهداری وارد مرحلهی انحصاری شده بود، هنوز در شکل ابتدایی خود بقایای رقابت را در خود داشت، یعنی رقابت قدرتهای بزرگ بر سر تقسیم جهان.
بنابراین جنگ نه تنها یک احتمال بلکه نتیجهای لازم از این بنبست بود. این جنگ دو شکل داشت:
۱. جنگهای آزادی ملی، که شامل جنگهای ملتهای مستعمره علیه امپریالیسم میشد، و همچنین پس از انقلاب بلشویکی، جنگ بین بلوکهای سوسیالیستی و سرمایهداری.
۲. جنگ بین قدرتهای بزرگ امپریالیستی، زیرا «برنده» در تقسیم جهانی کشورهای مستعمره هنوز تعیین نشده بود. وقتی لنین دربارهی تضادهای میانامپریالیستی و نقش کارگران در مواجهه با آنها صحبت میکند، در چارچوب یک زمینهی مشخص سخن میگوید که نباید فراموش شود.
همانند تمام چیزهای دیگر در مارکسیسم، تحلیل مارکسیستی از امپریالیسم اگر به نتایجی که لنین در زمینه خاص خود به آنها رسیده است، تقلیل یابد، جان خود را از دست میدهد. قلب و روح مارکسیسم این نتایج نیست، بلکه روش، جهانبینی، است که از طریق آن همه امور درک میشوند. از نظر مارکسیسم، جهان در حال تغییر مداوم است که توسط تضادهای ذاتی به پیش میرود. همه چیزهای موجود در آن جهان به هم پیوسته و به همه چیزهای دیگر وابسته هستند. از نظر مارکسیسم، هیچ چیز را نمیتوان به طور دقیق درک کرد اگر از زمینه خود، از محیط پویایی که در آن قرار دارد، و از چگونگی تغییر و تحول آن محیط توسط تعامل تضادهایی که موجودیتهای در حال فرآیند و آنهایی که موقعیت آنها را تعیین میکنند، جدا شود.
دگماتیسم (۳)، در ذات خود، با مارکسیسم در تضاد است. مقدس دانستنِ گزارههای تاریخیِ مارکس، انگلس یا لنین، و سپس تحمیل آنها به شرایطی که توسط تضادها و روابط نوین و پیچیدهتر شکل گرفتهاند، به معنای مشارکت در غیرمارکسیستیترین شکل تفکر است. این همان چیزی است که من آن را فتیش خلوص مینامم، یعنی ایدهآلسازی یک ایدهی انتزاعی خالص که آن را از بستری که در آن توسعه یافته است جدا کرده و برتر از واقعیت میدانید.
این دقیقاً همان کاری است که «چپ» غربی انجام میدهد وقتی روسیه یا چین را «امپریالیست» میخواند. بنابراین، چیزی مانند «عملیات نظامی ویژه»، که در واقع ضد امپریالیستی است، به عنوان یک «تضاد میانامپریالیستی» تفسیر میشود. این وارونگی چگونه ممکن میشود؟
از طریق دگماتیسم، یعنی استخراج پنج «ویژگی» مشهور که لنین دربارهی امپریالیسم زمان خود بیان کرده و اعمال آنها بر روسیه یا چین، این تفکر کاملاً فتیشیستی (۴) است، زیرا ویژگیها را به صورت عینی و مستقل از روابطی که بر آنها استوارند، تلقی میکند. لنین این ویژگیها را برای «تعریف» امپریالیسم بیان نکرد، بلکه از انتزاع به عینیت صعود کرد تا سیستم امپریالیستی را که آخرین مرحله شناختهشده سرمایهداری در زمان او بود تحلیل کند، و در آن ویژگیها کارکرد مشخصی برای بازتولید کل سیستم داشتند. این پنج ویژگی نیستند که امپریالیسم را تعریف میکنند، بلکه کل سیستم است که معنای این ویژگیها را مشخص میکند.
وقتی چپ غربی ویژگیهای روابط بینالمللی روسیه یا چین را در قالب یک فهرست بررسی قرار میدهد و آنها را با پنج ویژگی لنین تطبیق میکند، رابطهی کارآمدی معکوس میشود. به جای آنکه سیستم کل بر ویژگیهای مورد استفاده برای بازتولید خود ارجحیت داشته باشد، ویژگیها خود اصلی میشوند و تعیین میکنند که سیستم چیست. این همان مشکل تفکر انتزاعی و جهانی است، مانند کسانی که بازارها را با سرمایهداری یکسان میدانند.
سؤال واقعی که هیچگاه توسط دگماتیستهای چپ غربی مطرح نمیشود، این است که هر مارکسیست-لنینیست باید پیوسته از خود بپرسد: جهان چگونه تکامل یافته و بنابراین نظریهی ما برای درک آن چگونه باید توسعه یابد؟
به نظر من، مرحلهی امپریالیستی که لنین در ۱۹۱۷ درست ارزیابی کرد، در سالهای پس از جنگ جهانی با توسعهی سیستم برتون وودز (۵)، تکامل جزئی کیفی یافته است. این به معنای اشتباه بودن لنین نیست، بلکه به این معناست که موضوع مطالعهی او که در زمان خود به درستی تحلیل شد، تحولات نوینی پیدا کرده است که هر فرد متعهد به همان جهانبینی مارکسیستی باید فهم خود از امپریالیسم را متناسب با آن اصلاح کند. برتون وودز امپریالیسم را از پدیدهای بینالمللی به پدیدهای جهانی تبدیل کرد، نه از طریق قدرتهای امپریالیستی بزرگ، بلکه از طریق نهادهای مالی جهانی (صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی) که تحت کنترل آمریکا و با هژمونی دالر سازماندهی شدهاند.
برتون وودز، و سپس با اقدام نیکسون در سال ۱۹۷۱ برای کنار گذاشتن استاندارد طلا، امپریالیسم مترادف با تکقطبی و هژمونی آمریکا شد. سلطهی مالی که لنین دربارهی آن نوشته بود، اکنون به یک سیستم مالی جهانی تحت سیطرهی آمریکا تبدیل شده است. این که بخواهیم این تحول را «ابر امپریالیسم» بنامیم یا چیز دیگری، اهمیت چندانی ندارد. مهم این است که سرمایهداری به مرحلهی بالاتری تکامل یافته است و امپریالیسمی که لنین توصیف کرد دیگر «آخرین مرحله شناختهشده تا آن زمان» سرمایهداری نیست، بلکه به شکلی نوین درآمده است که بر پایهی سرمایهی مالی تقویت شده است. اکنون ما در عصر سرمایهداری امپریالیستی هستیم که مارکس در جلد سوم سرمایه پیشبینی کرده بود، جایی که منطق غالب انباشت از M-C-M، به M-M تغییر کرده است، یعنی از سرمایهی مولد به سرمایهی مالی بهرهبر و انگلی.
امروزه بخش اعظم سودهای حاصل از سیستم امپریالیستی از طریق بدهی و بهره انباشته میشود. آمریکا میتواند کسریهای بودجهای دایمی ایجاد کند بدون اینکه محدودیتهای معمول سایر کشورها را داشته باشد و عملاً بقیه جهان را به تأمین مالی هزینههای نظامی و سرمایهگذاریهای خارجی خود وادارد. این همان امپریالیسم امروز است. ستون فقرات آن نهادهای مالی جهانی مانند IMF (صندوق بینالمللی پول) و بانک جهانی هستند که آمریکا در نهایت کنترل آنها را دارد. نه چین و نه روسیه نمیتوانند از این ابزارهای مالی جهانی برای تحقق به اصطلاح منافع «امپریالیستی» خود استفاده کنند؛ بالعکس، این نهادها اغلب توسط آمریکا به عنوان سلاح علیه آنها و متحدانشان به کار میروند.
با این درک که سرمایهداری به مرحلهی بالاتری از ابرامپریالیسم رسیده و امپریالیسم امروز چگونه شکل گرفته است، صحبت از امپریالیسم روسیه، چین یا هر کشور دیگری غیر از امپریالیسم آمریکا (که شامل نوکرانش در اروپا و رژیم صهیونیستی نیز میشود) مضحک است. امروزه دیگر هیچ امکان تعارض میانامپریالیستی وجود ندارد. جنگ امروز میان امپراتوری ایالات متحده و نوکرانش از یک سو و بلوک ضدامپریالیستی از سوی دیگر جریان دارد، بلوکی که از نظر ایدیولوژیکی، سیاسی و اقتصادی ناهمگن است.
سیستم سرمایهداری امپریالیستی تحت هژمونی آمریکا، روسیه و چین را نه به عنوان قدرتهای امپریالیست، بلکه به عنوان قدرتهای بزرگ ضد امپریالیست قرار میدهد. (دستهای که هوگو چاوز مدتها پیش مطرح کرد) عملیات نظامی ویژه روسیه، مقاومت چین در برابر فشارهای امپریالیستی آمریکا، محور مقاومت در غرب آسیا و بسیاری موارد دیگر، همه نقاطی هستند که تضادهای جهان میان بلوک امپریالیستی آمریکا و دولتهای ضد امپریالیستی ناهمگن جنوب جهانی در آنها آشکار میشوند.
بنابراین، روسیه و چین نه تنها امپریالیست نیستند، بلکه پیشتاز مبارزات ضد امپریالیستی هستند. همانطور که نمیتوانیم نسبت به شکل مبارزه طبقاتی در داخل کشور بیطرف باشیم، یعنی همانطور که باید پاسخ دهیم «در کدام طرف هستیم؟»، در سطح جهانی نیز همین سؤال مطرح است: «شما در کدام طرف هستید… آیا با امپریالیسم آمریکا هستید یا با مجموعهی ناهمگن دولتهایی که علیه آن میجنگند؟» هیچ گزینهی سومی وجود ندارد، همانطور که موضع خرده بورژوایی در رد مبارزه طبقاتی میان کارگران و سرمایهداران، به طور غیرمستقیم از جانب سرمایهداران حمایت میکند. امروز گفتمان چپ غربی دربارهی امپریالیسم روسیه و چین، در واقع شکلی دیگر از حمایت عینی از بزرگترین شر موجود در جهان، یعنی سیستم هژمونیک و امپریالیستی آمریکا است.
۱. واژهی تلئولوژیک (Teleological) از ریشهی یونانی telos به معنی «هدف» یا «غایت» و logical به معنی «منطقی» گرفته شده است و در فلسفه و نظریهها به معنای چیزی است که به صورت هدفمند یا با غایت نهایی درک میشود، یعنی فرایندها و پدیدهها را به خاطر رسیدن به هدف نهاییشان توضیح میدهد.
۲. کارتل بینالمللی (International Cartel) به معنای توافق یا ایتلاف شرکتها یا بنگاههای اقتصادی در کشورهای مختلف برای هماهنگی فعالیتهای اقتصادی خود است و هدف اصلی آن معمولاً کنترل بازار، تثبیت قیمتها، محدود کردن رقابت و افزایش سود مشترک است. این کارتلها شامل شرکتهای بزرگ از چند کشور میشوند و معمولاً مخالف رقابت آزاد عمل میکنند و بازار جهانی را به نوعی تقسیم میکنند. نمونه تاریخی آن کارتلهای نفتی و فلزی در اوایل قرن بیستم است که کشورهای اروپایی و آمریکا در آنها مشارکت داشتند. در متن مارکسیستی و تحلیل امپریالیسم، International Cartel نماد مرحلهای از سرمایهداری است که در آن رقابت داخلی کاهش یافته و بنگاههای بزرگ برای حفظ سلطه و سود خود با هم متحد میشوند، اما هنوز تضاد بین قدرتها و کشورها میتواند به جنگ بینجامد.
۳. دگماتیسم (Dogmatism) به معنای پافشاری غیرمنطقی و غیرانتقادی بر باورها، اصول یا نظریهها بدون توجه به شواهد، تغییر شرایط یا نقدهای منطقی است، به طوری که فرد دگماتیک هرگونه انتقاد یا اطلاعات نو را نادیده میگیرد و معتقد است دیدگاه او مطلق و درست است و ویژگیهای آن شامل انعطافناپذیری فکری، نادیده گرفتن شواهد نوین و تطابق نداشتن با روش علمی یا تحلیلی است، به طوری که برخلاف روش مارکسیستی که تأکید بر تحلیل دینامیک و شرایط دارد، دگماتیسم اصول را ثابت و مطلق میبیند و در متن بالا وقتی گفته میشود غربیهای چپ روسیه و چین را امپریالیست میخوانند به دلیل دگماتیسم است، منظور این است که آنها ویژگیهای امپریالیسم لنینی را بدون توجه به تغییر شرایط جهانی و ماهیت متفاوت روسیه و چین، به طور مطلق اعمال میکنند.
۴. واژهی فتیشیستی (Fetishistic) به معنای اهمیت افراطی یا پرستش یک شیء، نماد یا ویژگی بهجای درک واقعی رابطهها یا معناهای پشت آن است و در متون مارکسیستی و اقتصادی، به ویژه در مفهوم فتیشیسم کالا (Commodity Fetishism)، به معنای آن است که روابط اجتماعی تولید و مالکیت پشت کالاها پنهان میشود و کالاها بهصورت مستقل و دارای ارزش ذاتی تصور میشوند، به طور کلی فتیشیستی بودن یعنی انتزاع یک ویژگی یا پدیده از کل نظام یا زمینه واقعی و دادن اهمیت مطلق به آن؛ بنابراین، همانطور که گفته میشود، این دقیقاً تفکر فتیشیستی تمام و کمال است، به طوری که ویژگیهای امپریالیسم لنینی بهصورت جدا از کل نظام سرمایهداری تحلیل میشوند و اهمیت غیرواقعی به آنها داده میشود، در حالی که ارزش و کارکرد واقعی آنها تنها در چارچوب کل نظام معنا پیدا میکند.
۵. برتون وودز (Bretton Woods) به نظام مالی و اقتصادی بینالمللی اشاره دارد که در سال ۱۹۴۴ در شهر برتون وودز ایالت نیوهمپشایر آمریکا تأسیس شد و هدف آن ایجاد ثبات مالی جهانی پس از جنگ جهانی دوم بود. این نظام شامل ثابت کردن نرخ ارزها نسبت به دالر آمریکا و تبدیل دالر به طلا بود، به طوری که دالر بهعنوان ارز پایه نظام بینالمللی عمل میکرد و سایر ارزها نرخ خود را نسبت به دالر تثبیت میکردند. همچنین در چارچوب برتون وودز نهادهایی مانند صندوق بینالمللی پول (IMF) و بانک جهانی (World Bank) ایجاد شدند تا ثبات ارزی، کمک به بازسازی پس از جنگ و توسعه اقتصادی را تسهیل کنند. در تحلیل مارکسیستی، برتون وودز نماد مرحلهای از امپریالیسم مدرن است که در آن سلطه مالی آمریکا تثبیت شد و امپریالیسم از سطح قدرتهای ملی به سطح جهانی گسترش یافت.
انستیتوت مارکس غرب میانه؛
۴ سپتامبر ۲۰۲۵
نویسنده: کارلوس ال. گاریدو استاد فلسفه کوبایی-آمریکایی است. او مدیر مؤسسه مارکسیسم میدوسترن و دبیر آموزش حزب کمونیست آمریکا میباشد. گاریدو کتابهای متعددی نوشته است، از جمله فتیش خلوص و بحران مارکسیسم غربی (2023)، چرا به مارکسیسم آمریکایی نیاز داریم (2024)، مارکسیسم و جهانبینی ماتریالیسم دیالکتیکی (2022) و کتابهای آینده او شامل مارکسیسم غربی لوسوردو (2025) و هگل، مارکسیسم و دیالکتیک (2025) هستند. او برای دهها نشریه علمی و عمومی در سراسر جهان مقاله نوشته و برنامههای مختلف پخش زنده برای کانال یوتیوب مؤسسه مارکسیسم میدوسترن اجرا میکند. برای دنبال کردن نوشتهها و تحلیلهای او میتوانید به Substack او با عنوان Philosophy in Crisis (فلسفه در بحران) مراجعه کنید.
مترجم: م. نوری