تاریخ انتشار: ۱۱:۴۹ ۱۴۰۱/۷/۱۱ | کد خبر: 171481 | منبع: | پرینت |
>>> Rassul Fedai
«اشکِ کباب موجبِ طغیان آتش است»
در طول دو دو دههی گذشته، آموزشگاه هایِ آمادگی برای کنکور، نقش برجستهیی داشته است در پذیرفتهشدنِ جوانان بیشماری در دانشگاهها و مراکز تحصیلات عالی .
هدف مراکز آموزشی آمادگی برای کنکور علاوه بر ارتقاء سطح علمی جوانان برای پذیرفته شدن در دانشگاهها، کسب درآمد پولی برای خودشان نیز بوده است ، تجمیع بیش از ششصد دانشآموز در زیر یک سقف ، توجیهی ندارد مگر کاهش در هزینه ها.
هدف کاهش در هزینه ها با تجمیع صد ها دانشآموز در زیر یک سقف اما ، در شرایطی که دشمن در کمین نشسته است قابل قبول نیست.
از دشمن نمی توان گلایه کرد ، ما پس از بار بار، ضربه خوردن از همین منفذ، به آن حد از هوشیاری باید می رسیدیم که مانع نفوذ مجددِ دشمن از این منفذ می شدیم.
آموزشگاهی که توان تأمین امنیت مرکز آموزشی تحت اداره شان را نداشت نمیبایست صدها نفر را تحت یک سقف جمع کرده در معرض انفجار دشمن قرار می داد .
انفجار در مرکز آموزشی کاج کار دشمن است ، اما مسئولین آن آموزشگاه هم در تامین امنیتِ جان ِ فرزندانِ مردم ، سهلانگاری کردهاند و در این راستا خالی از مسئولیت نیستند .
>>> روایت محمدجاوید نظری، یکی از دانشآموزان مرکز آموزشی کاج از انفجار امروز
بسم رب الشهدا و الصدیقین!
حوالی ساعت ۶:۱۵ صبح روز جمعه ۸ میزان، برنامه برای یکی از معیاریترین آزمونهای آزمایشی در کورس کاج بود و در ختم امتحان قرار بود سیمناری تحت نام «نکات لازم برای کانکور» برگزار گردد، چون شاگردان ولایتها تصمیم به رفتن به ولایتهای خود و اشتراک در پروسه بایومتریک و آزمون کانکور را داشتند.
حوالی ساعت ۷:۳۰ صبح، در حالی که فضای صنف را سکون آزمون فرا گرفته بود، صدای چند فیر مرمی از نزدیک صنف درسی از قسمت محل تلاشی شنیده شد. همگی با هیاهو و دادوفغان زیر چوکیها پنهان شدند، تا اینکه مهاجم در داخل حویلی، پیشروی دروازه صنف A، با فیر چند مرمی باعث ترس بیشتر خواهران ما شد.
بلاخره بلندترین صدا که صدای انفجار واسکت انتحاری بود به صدا درآمد، شیشهها همه ریخت، لباسها همه خونآلود شده بود، حتا فهمیدن این هم سخت بود که خون از خود شخص است یا کسی دیگر، دنیا تاریک شده بود، همگی پا به فرار گذاشتند، یکی طرف دروازه خروجی میدوید، یکی طرف دروازه ورودی میدوید. خیلیها از جمله خودم بالای بام دستشویی که در حویلی بود، بالا شده و از زیر سیمخاردار خود را داخل کوچه انداختم.
یکی از همصنفیهای من به دلیل داشتن وزن زیاد، پایش ضربه دیده بود، وی را با دوستاش گرفته و از ساحه دور بردیم و در یکی از پسکوچههای بالاتر از کورس ماندیم. دوستاش رفت تا موترسایکلاش را از پارکینک کورس بگیرد. موبایلام کریدیت نداشت، به او خاطر رفتم تا کدام جای میتیو پیدا کنم تا از سلامتی خودم به دوستها و فامیلام احوال دهم.
کوچهها ناآشنا بود، شنیدن صداهای اطرافیان برایم سخت آزار دهنده بود، همه مردم از خانههای خود بیرون آمده بودند، یکی گریه میکرد، یکی کوشش میکرد با موبایلاش با کدام کس ارتباط بگیرد. یکی دیگر نام فرزندش را جیغ زده و طرف کورس میدوید. یکی از همصنفیهایم را نیز در کوچه دیدم و از احوالاش پرسیدم و گفت: "خوبم، ولی خواهرم نیز در صنف ما بود، خدا کند سالم باشد."
پرسیده پرسیده خود را به سرک عمومی برچی رساندم، بعضی از دوستان و همصنفیهایم را پیدا کردم. جلیل رسولی و حمزه صفدری پایشان زخمی شده بود، مصطفی دستاش توسط سیمخاردار زخم عمیق دیده بود و علی فیاض هم دستهایش در اثر افتادن از بالای دیوار زخمی شده بود.
داخل یک شفاخانه که ناماش را نمیدانم چی بود، رفتیم و برای دوستانام داکتران آرامبخش تزریق کردند و زخمهایشان را شسته و بخیه کردند.
به بیرون رفتم تا برای علی فیاض یک جوره پاپوش پیدا کنم، چون کفشهایش را گم کرده بود. با یک همصنفی دیگرم که فکر کنم امیر نام داشت روبهرو شدم، خیلی ترسیده بود، مرا برادر خواند و به آغوش گرفت، گریه میکرد، خواهرش نیز همراهاش گریه میکرد. امیر را با یک شخص که فکر کنم راهگذر بود، داخل همان شفاخانه بردیم. بعد دنبال کفش رفتم و یک کفش از یک دکان وسایل تعمیرات؛ دکانداری به نام کاظم برایم یک جوره کفش داد و برای علی فیاض بردم.
داخل شفاخانه رفتم، دیدم امیر از هوش رفته و همان لحظه مادر امیر زنگ زده بود و گپ خواهر امیر که میگفت: "امیر خوب است" را قبول نمیکرد. خواهر امیر از من خواست تا با مادرش صحبت کنم و برایش بگویم که امیر خوب است. تلفن را گرفته برای مادر امیر گفتم: "امیر کاملاً خوب است، فقط کمی ترسیده"، ولی مادر امیر گفت: "دروغ میگویید" و تماس را قطع کرد.
وضعیت خیلی بد بود. صدای آمبولانس، گریه والدین زخمیها و شهدا که تازه به شفاخانه رسیده بودند.
رفتم کارت موبایل گرفتم و برای پدرم احوال دادم و در فیسبوک نیز نوشتم: "از سلامتی بنده کاملاً خاطر جمع باشید"، چند دقیقه بعد تماس دوستان و آشنایان که فیسبوکام را دیده بودند، شروع شد.
به خانواده دوستانم تماس گرفتم و آدرس شفاخانه را دادم تا دنبالشان بیایند. بعد چند دقیقه خانوادههایشان آمدند و رفتند طرف خانههایشان.
طرف خانه میرفتم و به آرزوهای خودم، به خاطرههای یکونیم ساله کورس کاج و به صحنههایی که در وقت حمله دیده بودم، فکر میکردم که متوجه شدم نزدیک خانه رسیدهام. داخل خانه شدم، مادرکلانم از دیدن من روح تازه گرفت و به شکرانه زنده بودن من مقدار پولی را بالای قرآن گذاشت و خدای خود را شاکر شد و گفت لباسهایت پر خون شده، دیدم واقعاً چند قسمت از لباسم پاره است و مقدار زیادی خون به لباس سفیدی که به تن داشتم، مالیده شده.
باز هم به صحتمندی خودم شک کردم و دوباره بدنام را بررسی کردم که کدام جراحت در بدنم وجود نداشته باشد.
تا شب درس خوانده نتوانستم، یا برای زخمیها دعا کردم و یا تماسهای دوستان را جواب دادم. یکییکی خبر میشدیم که فلان همصنفی ما مجروح شده و بعضیشان شهید، از جمله فرشته رضایی، خواهرزادهام زخمی شده بود؛ تنها کسی که در شهر کابل برایم مثل یک خواهر واقعی بود، نه فقط خواهرزاده و بدتر از همه همصنفی دیگرم وحیده حیدری؛ دختری که شبانهروز تلاش میکرد تا اول نمره کانکور شده و انتقام شهدای دانایی سالهای قبل را بگیرد.
خلاصه آمادگی کانکور ما خیلی پر ماجرا بود. از بهار ۱۴۰۰ شروع شده بود و تا امروز ادامه داشت. برای اکثریت روز آخر بود و فردا برای امتحان کانکور طرف ولایتهای خود میرفتند.
در این یکونیم سال، حوادث زیادی اتفاق افتاد، حمله بر مکتبهای سیدالشهدا و عبدالرحیم شهید، کورس ممتاز، سقوط نظام جمهوریت، عدم برگزاری آزمون کانکور به موقع و غیره حوادث. هیچ کدام دلیلی نشد تا از مسیر دانایی منحرف شویم.
خلاصه همان گونه که پروسه آمادگی کانکور ما از اول با مشکلات زیادی که در بالا ذکر کردم دچار بود؛ بدترین برنامه ختم پروسه را نیز شاهد بودیم.
در اخیر برای تمامی شهدای دانایی، بهشت فردوس و برای زخمیهای این حادثه، شفای عاجل و برای بازماندگان صبر و استقامت از بارگاه خداوند دانا خواهانم.
راه شهدای دانایی دامه دارد!
کاج سبزتر از قبل خواهد شد!
>>> کاج دوباره جوانه خواهد زد و شکوفا خواهد شد.
>>> در فضای مجازی دو موضوع را فراتر از فراوانی مشاهده میکنید که یکی پشتون های تا بن دندان مسلح و دیگری هزاره های تکه تکه شده و پاره پاره گشته و در خون غلطیده که بیش از مردان هزاره زنان غرق در خون بیش از همه بچشم می خورند احتمالا مردان هزاره در سراخ های موش خزیده و مخفی گشته که تنها زنان در میدان باقی مانده است.
هزاره مرگ بر غیرت تان و مرگ بر ننگ تان . علمای هزاره چرا در سراخ های موش خزیدید ؟ رهبران هزاره چرا ناموس تان را در میدان رها کردید و خود ها فرار نمودید ؟ علمای هزاره و .... و خیرات خور در شهر نجف و قم و مشهد شما که در منبرها اینهمه داد و فریاد از عزت مندی و شرف و دین میزنید حالا چرا خودها سکوت اختیار کردید واینقدر بی غیرت و بی شرفی را بر گزیدید ؟ چرا خود ها را خیس کردید ؟ مگر شما فریاد هیهات من الذله امام حسین ع را سسعار خود نمیدانستید چرا خود ها امروز ذلت و حقارت را انتخاب کردید و ناموس شیعه را در میدان دشمن رها ساختید ؟
>>> از هرحادثه و هر انفجار و هرکشتار باید درس های آموخت و خود را هم آماده آموختن بسازیم و هم آماده چگونه زیستن، لازم است تا یأس را بخود راه ندهیم تا کوره دیده نشویم ، پخته نخواهیم شد و تا کشته نشویم خود را برای آینده آماده ساخته نخواهیم توانست.
یوسف از چاه به جاه رسید و از برادران نادان به نورچشم همه بدل شد.
خدا با مااست
بهشت از ما است
آینده از ما است
انشأالله
>>> میپرسند که چه اسناد وجود دارد که هزارهها نسلکشی شده اند ؟
جواب بسیار روشن است .
اول : فرمان نسلکشی هزاره ها توسط امیر عبدالرحمن داده شده است .
دوم : فتوای ملا ها که به امر عبدالرحمن راجع به قتل عام شیعیان و هزارهها صادر گردید .
متن فرمان و فتوای در سراجالتواریخ وجود دارد .
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است