تاریخ انتشار: ۱۵:۳۰ ۱۳۹۸/۱۰/۲۳ | کد خبر: 161773 | منبع: |
پرینت
![]() |
افغانستان یک مشکل اساسی، عمده و بزرگ دارد که مادر همه مشکلات و بدبختی ها و خاک بسری ها، در بدری ها، تباهی و بدبختی های باشندگان افغانستان از زمان جدایی از ایران بزرگ تا به امروز بوده است.
در این قریب سیصد سال این هیولا هزار سر چاق و فربه شده و به غایتی رسیده است که دیگر چشم و گوشش از کار باز مانده و چنگال های خونین اش از گوشت و پست مردمان ما گذشه و به استخوان رسیده است؛ آن مشکل بزرگ و اساسی چیزی جز فاشیزم اوغانی نیست؛ بلی آن مشکل عمده و اساسی و مادر تمام مشکلات ممتد و طولانی فاشیزم لگام دریده اوغانی است!
من بار ها نوشته و گفته ام تا وقتی که اندیشه های فاشیستی با این شدت جریان داشته باشد و تا هنگامیکه فاشیست های اوغان برمقدرات کشور ما حاکم باشند؛ امکان ندارد مردم افغانستان روی صلح واقعی، آزادی، ترقی و تعالی را به بینند و آسایش و آرامش انسانی را تجربه کنند...
علت اصلی تمام بدبختی های پنجاه سال آخیر و علت تمام کودتاها و کشاندن روسها و راه اندازی جهاد و جنگ های داخلی و طالب بازی و داعش سازی و فساد های گوناگون اداری و اجتماعی همه زاده کله های پوسیده ای فاشیست ها و شریکان خارجی شان بوده است و می باشد.
برای همین است که ما با این شدت برعلیه فاشیزم اوغانی مبارزه می کنیم، چون میدانیم که این فاشیست ها و اندیشه های فاشیستی اند که کشورمان را به این فلاکت رسانده اند و مانع ترقی وتعالی و تکامل کشورمان می باشند...
مبارزه ما علیه فاشیزم و فاشیزم اوغانی از روی تفنن و کدام دشمنی های قومی یا تلاش برای رسیدن به کرسی نبوده، نیست و نخواهد بود، بلکه ما مبارزه علیه فاشیزم را یک رسالت تاریخی میدانیم و داریم خودمان را وقف آن می کنیم تا با از بین بردن فاشیزم مردمان رنجیده و عذاب کشیده و مظلوم کشور ما را از این شرایط تاقت فرسا نجات دهیم...
تلاش و تاکید که برای حفظ و تقویت هویت های فرهنگی و قومی اقوام شریف برادر و برابر کشورمان داریم، ناشی از واقع نگری و احترام به خصوصیات انسانی و ایجاد را و رسم دیگر پذیری و زندگی شهروندی امروزین است، نه از سر تعبیض و تعصبات کور و جاهلانه...
کسانیکه ما را متهم به تعبیض و تعصب و عدم درک درست از شرایط و متهم به قوم گرایی می کنند، باید بدانند که خود گرفتار درک نادرست و کلیشه ای از شرایط و عدم درک درست از علت های اصلی مشکلات کشور و مردم کشور ما هستند، بینش های ما کاملا علمی و ناشی از خصوصیات و مشخصات خاص کشور خود ما است نه کاپی برداری از کلیشه های قدیمی و بیکاره؛ ما تا زنده باشیم و تا فاشیزم برمقدرات ما حاکم باشند و فاشیست های اوغان دست از تجاوز و چور و چپاول و جنگ افروزی علیه حق و حقوق مسلم هموطنان برندارند ما برای نابودی آنها و برای تحقق آزادی وعدالت اجتماعی برای همه شهروندان کشورمان مبارزه می کنیم...
مرگ بر فاشیزم و اندیشه های ضد انسانی فاشیست های اوغان
زنده باد آزادی و عدالت اجتماعی
زنده باد مردم سربلند افغانستان و انسانیت در سرتاسرجهان
انور راوی
>>> برادر عزیز تاریخ خوانده مقاله را بنویس. افغانستان از ایران جدا نشده اسم ایران از نام افغانستان جدیدتر است. ما از فارس جدا شدیم که صدسال بعد از افغانستان اسم ایران به دنیا می آید.
>>> راه حل تنها تشکیل فدراسیون کشور های ایرانی
>>> من به الفاظ شدید حتی شدید تر از آن الفاظی که شورای امنیت انفجارات وانتحارات پاکستان را محکوم میکند این شعارراوی را محکوم میکنم که گفته است:
مرگ بر فاشیزم و اندیشه های ضد انسانی فاشیست های اوغان...
با این شعار مشکل افغانستان حل نمیشود ونهراوی صاحب زندگی بهتر میشود بجای این شعاراگر میگفت مرگ به قوم جنگی ها وچوکی پرست ها که بخاطر چوکی موضوع قوم را دربین میکشند بهتر بود
ر
>>> هزاره ها و تاجیک ها باید به مام میهن بپیوندند تا ایران بزرگ دوباره زنده شود
>>> جغرافیای موجود را اگر حفظ کنیم معجزه کرده ایم.
در غیر آن سود سر سرمایه را خواهد خورد.
>>> چوچه راوى!! مردم ديدند و به پوست و استخوان خود لمس كردن كه چطور برايشان خدمات انجامداديد به نام قوم، سمت، .....! شما ....ها بايد درك كنيد كه شماها رانده مردم هستيد مثلى كه پدر أولاد بد را عاق مى كند!!
....
>>> دیگه گپ هایت تا جایی صحیح اما از اول که خوده به ایران چسپاندی تمام ادعا هایت را از بیخ کند. افغانستان و یا همان خراسان قدیم از خود جایگاه و مقام خود را داشته و دارد. به گفته نویسنده متن فاشیزم اوغانی به خود هویت میتراشد اما مبارزین به اصطلاح مبارزه علیه فاشیزم اوغانی مانند نویسنده خود را از یک بدبختی به بدبختی دیگر سوق میدهند.
از قراین معلوم میشود که این راه هم به ترکستان است.
نوت: طاقت به "ط" نوشته میشود نه "ت"
سرگردان
>>> بر اساس آخرین نقشه بین المللی ایران پیش از جدا شدن سرزمینهای تاریخی آن، انتشارات تامسون انگلیس (1814) سرزمین كنونی ایران، تنها چهل درصد از ناحیه ای وسیع است كه در تاریخ با نام های «ایران زمین»، «ایران بزرگ» یا «ایران شهر» و درجغرافیا با نام «فلات ایران» شناخته می شود. ترفند ها و دسیسه های بیگانگان و سستی پادشاهان بی كفایت گذشته بخش های زیادی از این سرزمین كهن را در طول فاصله كوتاه 196 ساله از ایران بزرگ جدا نمود كه مروری بر چگونگی هر یك از این جدایی ها به رغم تلخی بسیار برای مردمان ایرانی جهت الزام جدیت و حساسیت ما دست كم برای حفظ سرزمین های باقیمانده موجود بسیار آموزنده خواهد بود … گستره سرزمین های جدا شده از ایران در قراردادهای تركمانچای، گلستان، آخال، پاریس و…
iran
+سرزمین های جدا شده قفقاز بر اساس قرارداد های گلستان و تركمانچای با روسیه(1813 و 1828 میلادی)
آران و شروان(آذربایجان شمالی): ۸۶۶۰۰ كیلومتر مربع؛
ارمنستان: ۲۹۸۰۰ كیلومتر مربع؛
گرجستان: ۶۹۷۰۰ كیلومتر مربع؛
داغستان: ۵۰۳۰۰ كیلومتر مربع؛
اوستیای شمالی(ایرون): ۸۰۰۰ كیلومتر مربع؛
+سرزمین های جدا شده ایران شرقی بر اساس پیمان پاریس و پیمان منطقه ای مستشاران انگلیسی
ولایت بزرگ هرات(خراسان شرقی) و سیستان و غرجستان و تخارستان (افغانستان امروزی): ۶۲۵۲۲۵ كیلومتر مربع؛
بخش هایی از بلوچستان و مكران: ۳۵۰۰۰۰ كیلومتر مربع؛
+سرزمین های جداشده فرارود (ماوراءالنهر) بر اساس پیمان آخال با روسیه(1881 میلادی) و سرزمین های تابعه در دوران نادرشاه افشار و فتحعلی شاه قاجار
تركمنستان(شهر مرو =ربع خراسان شمالی، ترکمن آباد): ۴۸۸۱۰۰ كیلومتر مربع؛
بخش اعظم ازبكستان(استان سمرقند و بخارا و ترمذ و شهرسبز و گلستان، خیوه و خوارزم): ۲۴۷۱۰۰ كیلومتر مربع؛
تاجیكستان: ۱۴۱۳۰۰ كیلومتر مربع؛
+سرزمین جدا شده در زمان پهلوی اول ملعون
بحرین: 694 كیلومتر مربع
+سرزمین اشغال شده در جنگ چالدران بین ایران و عثمانی
کردستان های غربی: ۱۹۴٬۷۰۰ كیلومتر مربع؛
>>> افغان، اوغان، پتان و پشتون نام یک قوم ناقل افغانسان( خراسان ) است؛
از نظر تباری، افغانها یا پشتونها تعدادی از قبایل هندی الاصل بوده که سرزمینهای آباییشان اطراف کوه سلیمان، خیبر پشتونخوا، پشین و ژوب میباشد. این مناطق درتاریخ بنام افغانلند/افغانستان یاد شده است و در یادداشتهای تاریخی بعضی از نویسندگان انگلیسی منجمله (الفنستون) مولف کتاب افغانان و نمایندهی انگلیس در دربار شاه شجاع، نامهای تمام مناطق افغاننشین با تفصیل آن ذکر گردیده است که «اوغانستان=افغانستان» همان مکران و یا یکی از ولایات مکران بوده است. قبیلهی بنام افغان «پشتون» به علت خشکسالی طولانی در اطراف کوههای سلیمان در (سال 1018 هجری قمری)، به دستور شاه عباس صفویی به سیستان در اطراف تالاب هامون هیرمند مسکن گزین شده اند و در مقابل، بقایای شاه طهماسب«شیعهی دوازده امامی» از اولادی ناقلین افغان در هیرمند، نوکر به خدمت پاسبانی میگرفت. در تاریخ یمنی، کوههای سلیمان در شمال غرب پاکستان کنونی مرکز شهر مستنگ، از سرزمین آبایی افغانان نامبرده شده و محل سکونت آنان در وادی رود سند و اطراف کوههای سلیمان میباشد. سید محمد یعقوب هروی در تاریخ نامهی هرات، نیز این واقعیت را مینویسد: زیستگاه اوغانها«افغانها» یکی از ولایات مکران بوده است. شهر مستنگ شامل دهات بسیاری بوده است، چنانکه در حاشیهی کتاب تاریخنامهی هرات هم ذکر شده است که: شهر مستنگ یا مستنج را استخری و مقدسی هر دو در آثار خود نام برده اند. وقتی تاریخ خراسان قدیم (افغانستان امروزی) را بررسی نماییم طایفهی افغان و کشوری به نام افغانستان در تاریخ و جغرافیای کشور ما موجود نیست و مردم ما که امروز برخلاف صریح اسناد تاریخی افغان نامیده میشوند هیچ گونه تعلقی به افغانستان دیروزی و مردم آن سرزمین که اوغان=افغانها بوده اند، ندارد.
ابوریحان بیرونی در کتاب تحقیق ماللهند نوشته است: قبیلهی افغان در کوههای غرب هندوستان به سر میبردند و تا به حدود رودخانه سند میرسد. مرحوم میرمحمد صدیق فرهنگ میگوید: واژهی پشتون و افغان در آثار نویسندگان و شاعران این قوم با مفهوم واحد بهجای یکدیگر استعمال شده اند. بنابر این؛ بطور کلی و اجمالی میتوان گفت: خود پشتونها ترجیحاً خود را پشتون گفته اند، درحالیکه فارسی زبانان آنان را افغان، هندیان آنان را پتهان نامیده اند و هرسه واژه از سدهی شانزدهم به بعد در کتابت راه یافته و در معنی واحد بکار رفته است.
هموطنان آگاه و قلم بدست!
افغان تنها نام یک قومی از اقوام افغانستان است و افغانها نامهای تاریخی، فرهنگی و استورهیی یکسان با خراسان ندارند بلکه بر ضد آن هستند و تلاش دارند هویت تک قومی خود را بر دیگر اقوام تحمیل کنند. آنها بهتنهایی در افغانستان حکومت تک قومی دارند و دیگر اقوام را در معادله قدرت راه نمیدهند. داشتن دوکتورای غنی فقط تفرقهی بهتر و سیستماتیکتر بین تمام اقوام شریف سرزمین مان و جایگزینی فاشیستهای قبیله و کوچیهای متعصب، بجای آزادیخواهان نو اندیش را به ارمغان آورده است و بس.
منابع و ما خذ :
1_ آکادمیسین دکتر عبدالاحمد جاوید، مقاله کابل در گذار گاه تارخ، مجله سباوون، سال اول دلو1368
2_ میر غلام محمد غبار، جغرافیای تاریخی افغانستان
3_ عبدالحی حبیبی، مجله آریانا کابل 1348.
4 -- میر محمدصدیق فرهنگ، افغانستان درپنج قرن اخیر، جلد اول، ص 6.
5 _ ولادمیربارتولد، تشریح جغرافیای تاریخ خلافت شرقی، ترجمه عرفان چاپ تهران صفه 374
6 _ محمد امین، جغرافیای تاریخی بلخ، بنیاد موقفات افشار، تهران 1388 .
7- افغانان (گزارش سلطنت کابل), مونت اسوارت افنستون, ترجمه محمد آصف فکرت 1376. 8- اقوام کوچی مجموع مقالات به کوشش حسن پاپلی یزدی 1372 .
9—غفورروف، باباجان. تاجیکان، تاریخ قرون وسطی و دوره نوین دوشنبه انشار وزرات.
>>> نظردهنده اول هم جزو اندسته جاهل هایی هست که حکومت فاشیستی اشرفعنی با جعل یک تاریخ سراسر دروغ پشتونیزمی نگزاشته است حقیقت و واقعیت را بنگرند و ایران که جزو ۷ کشور و تمدن اولیه جهان است را انکار میکنند این پروسه ایران هراسی نام دارد که توسط آمریکایی ها و نوکرانشان به ان دامن زده میشود ۷ کشور و تمدن اولیه جهان که مورد اجماع و اتفاق همه باستانشناسان هستند عبارتند از:
ایران و روم ؛ مصر و هند و چین و توران(مملکت ترکان) (مملکت اعراب)
کشورهای اولیه جهان اینها بودند افغانهای تازه بدوران رسیده از حسادت کتمان میکنند
فارس در کنار خراسان و سیستان و آذربایجان و کرمان و مکران و اران و طبرستان و غرجستان و تخارستان و خوارزم و عراق عجم یکی از ولایات ایران بود فقط اروپاییها یا رومیها نام پرشیا(فارس) را بکار میبردند اما شاعران بزرگان و دانشمندان در آثار خود چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام ها صدها بار نام ایران ؛ایرانشهر ؛ایران ویچ و ایران زمین و... را بکار برده اند و آن را منحیث وطن و ناموس خود شناخته اند کسانی که در ساحه جغرافیایی ایران کنونی نبودند و در ساحه ایران بزرگ باستان بودند.
>>> ای کاش میشد دوباره ملحق به وطن ایرانی شویم یا بهتر است بگویم ایکاش ایران شرقی که اشغال قبیله شده با ایران غربی که استقلال نسبی دارد یکجا شوند وضع ما همچو کوریای شمالی و جنوبی است که در فرهنگ و زبان و گذشته تاریخی مثل هم ولی در سیاست دوقطب مخالف شده اند.
امینه سادات از هرات
>>> برای امیبه سادات از هرات
ما نیز همچون شما در این آرزو شریک هستیم
مجید از ایران غربی
>>> تا زمانی که تمام کشور های تکه تکه شده ایرانشهر متحد نشوند جنگ نا امنی و فقر ریشه کن نخواهد شد .
لازمه این اتحاد اول خروش و تظاهرات مردم کشورهای جدا شده از ایران است
و برای نظر دهنده اول از خداوند شفای عاجل میطلبم
>>> "آکادمیسین" چه معنى دارد ? و از کدام زبان مى آيد و چطور اوغان از اين زبان تقليد مى کنند.
دولت ظاهر شاهى در دهه سالهاى 1960 اصطلاحات دانشگاهى ايران را به پشتو لغت به لغت ترجمه کرد. دانش را "پوه" (پوهيدن = فهمیدن، درک کردن، دانستن پوی از مصدر پوئیدن است و تکاپو جستجو نمودند پوئیدن رفتار چالاک معنى دارد ). دانشيار شد پوهنيار شد. "پشتوتولنه" پسوند مکانى پشتو "تون" (پسوندان مکانى پارسى مانند "ان و "ستان" و "گاه" وغيره ) را از "گنج پنهان "کشيد که هيچ سابقه استفاده تاريخى نداشت بلکه در مسابقات لغتسازى پشتو که براى پيشنهاد يک واژه پنجاه روپيه مزد داده مى شد.
"دانشگاه کابل " به همين نام از سوى ظاهرشاه گشايش شد
همين حوزه يک شهر با پسوند مکانى پشتو "تون" ختم نشده. در حوزه فرهنگى ايرانزمين و توران وهند (افغانستان تاجيکستان و پاکستان) ما پسوندهاى مکانى فارسى ازقبيل "ستان" و "ان" و"آباد" داريم: مانند ملتان و مردان جلال آباد٬ اسعدآباد٬ خان آباد. سه نمونه براى پشتونيزه کردن ستان ما. پوهنتون کابل" تحت عنوان «دانشگاه کابل» در سال 1946/47 از سوى ظاهرخان گشايش شد:! اول- اولين رییس آن دوکتور عبدالمجید دومين رییس دوکتور انس رییس. دوم- اولين « دانشکده طب ابن سينا »دانشکده طب به نام ابوعلى سينا در على آباد کابل از سوى نادرخان 1931/31 گشايش شد. ولى طرح دانشکده طب کابل را امان اله خان با شفاخانه دانشگاهى -بیمارستان آموزشی داشت . چنين دانشگاه با بيمارستان «فرهنگستان جندیشاپور» و يا "دانشگاه جندیشاپور" آريانهاى ساسانى بود-:. دومين «شفاخانه آموزشى طبى» را رييس طبيبان نوسينده «دانشنامه علايى» « کتاب قانون» و «کتاب شفا» در اصفهان و همدان با پشتبانى دانشمند ديگر بشريت ابوريحان بيرونى که بيشتر از هزارنسخه گياهان ساختن دواها را (دارو ودرمان ) به دوست خود ابوعلى سينا به ستانهاى که باٻسوند مکانى پارسى "ان" اند مى فرستاد. افغان حساب کن که چقدر قدر شهرهاى با "ان" را تو اشغال کردى حتى ملتان و مردان! و نيابى يک شهر يک روستا و يک دهستان با پسوند "تون" يک زره بشرم «پوهنتون» و «پوهنځى » هنوز پوهنځى اختراع نشده بود و فارسى هنوز حذف نشده بود: دبيره (ځ) پشتو با (ڼ) پندگى پشتو از طرف پشتوتولنه در سال 1936 اختراع شد. پشتو تولنه پيش از آن "انجمن ادبى کابل" ياد مى شد , ناميده مى شدکه در آن نگارندگان کتابهاي قرأت فارسى عضويت داشتند مانند ملک العشرا قارى عبداالله خان
* فارسي براي صنف سوم ابتداييه ۱۳۰۲ * فارسي براي صنف چهارم ابتداييه ۱۳۰۲
* قرائت فارسي براي ابتداييه پنجم ۱۳۰۶
* قرائت فارسي براي رشديه اول ۱۳۰۷ کتابهاي قرأت فارسى- دستور فارسى ....در برگ انترنتى کتابخانه ديجيتال افغانستان قابل دسترس است زمانيکه مردم و دانشمندان افغانستان دانشگاه و دانشکده مى گفتند و در کتابهاي قرأت فارسى اشعار بهارى فروردين و مهر و ارديبهشت نوشته و بهمن ابر بهمن کابل خوانده مى شد در يگان جاهاى ايران به دانشگاه دارالفنون و دار المعلمين مى گفتند.
- واژه شيرو خورشيد را دولت پشتون به سره مياشت تغيرداد. ما پسوندهاى مکانى فارسى ازقبيل ستان و ان وآباد داريم: مانند ملتان و مردان جلال آبا د اسعدآباد. پس ستانم پس بده آبادى هايم بده!پوهنتون کابل" تحت عنوان «دانشگاه کابل» در سال 1946/47 از سوى ظاهرخان گشايش شد. از سالهاى دوران ميانه ظاهرشاه و تغيرنام"انجمن ادبى کابل" به "پشتوتولنه" نامهاى گاهى (منظور شهرى و ستانى نيست) مانند "زايشگاه" و"نمايشگاه" و "آريشگاه" و "پرورشگاه" و دانشگاه وغيره به زبان "افغانى" ( پشتو) شد "سالهاى 1960 ميلادى اوج افغانى يا پشتونى کردن شد.
اوج اين گرايش قومپرستى در ننگ نامه عبدل ظاهرخان رييس پارلمان افغانستان در زمان ظاهر خان محمد زايىبود که نمونه از پشتوشدن نهادهاى دولتى وحذف واژه فارسى شد. يکى از نامه رييس پارلمان ياداشت ديپلوماتيک وى به ايالات متحده که به انگليسى "ايرگرام" است حذف فارسى و و آوردن صفت آن يعنى "درى" که "درى"را "دربارى" "دره اى" و يا "کبک ذرى" تفسير مى کردند و تاهنوز دقيق گفته نشد که کبک هاى ذرى زبان درى با اشعار بزرگان مانند بلخى و يا رومى مقايسه واستعاره نمى شود.
>>> تا حالا درباره فتنه خراسان چیزی خواندید؟؟؟
چرا انگلیس و غربی ها رو روباه کثیف میخوانند؟هر بلایی سر ایران بزرگ آمد کفار غربی آوردند.
امید به خدا که روزی سید خراسانی....
>>> در سیستان و بلوچستان ایران سیل بزرگی آمده است و بسیاری از مردم آواره شدند به یاریشان بشتابیم.
>>> شاعر بزرگ ظهير هروی دروصف هرات گويد:
به توصيف گل وگلزار ايـران
سواد اعظـم و چشم خراسان
هرات آيـينه رخــسار عالم
گــلی بــر گوشه دســتارعالم
>>> سیستان(کابلستان و زابلستان) و خراسان در آینه تاریخ
محمدآصف آهنگ؛ در مورد نام سیستان و خراسان مينويسد: زمانيکه محمودغزنوی در غزنی، که يکی از شهرهای مهم سيستان قديم است، بر اريکه سلطنت نشست، او را شاه زابلستان و شهریار ایران، خطاب ميکردند، سيستان بزرگ سه ولايت بزرگ داشت: زابلستان، کابلستان، و نيمروزان، خراسان بزرگ نيز چهار ولايت يا شهر مشهور داشت : بلخ، هرات، نيشاپور و مرو.
فردوسی، سلطان محمود را که در مرکز حصه سيستان قديم حکمروا بود، فرخی چنين مدح کرده است:
خداوند ما شاه کشورستان
که نامی به وی گشت زاولستان*
سرِ شـهـرياران ايران زمين*
کـه ايران بـاو گشت تازه جوان
سلطان محمود غزنوی رابدان سبب که مادرش زابلی بود، محمود زابلی هم خوانده اند. اين دوبيت منسوب به فردوسی است:
خجسته درگه محمود زابلی درياست
چگونه دريا کان را کناره پيـدانيست
شدم بدریا، غــوطـه زدم ، نـديدم دُر
گناه بخت منست اين، گناه دريانيست.
عنصری بلخی سلطان محمودغزنوی را "خدايگان خراسان" ناميده است:
خدايگان خـراسان* بدشـت پيشاور
بحمـله يی بــپراکند جمع آن لشـکر
آيا شنيده خبرهای خسروان بخبر؟
بيا زخسرو مشرق عيان ببين توهنر
در شعرذيل چهارشهر عمده خراسان بدينگونه بازتاب يافته است:
ميانه همه اقـــليمــها خـراســانسـت
ز وضع هيئت عالم به حکمت حکمـا
پس اخــتيار خراسان* بود ز هفت اقليم
بـدان دليـل که ِّخير الامور اوسطـها
چهارشهر در آن بين تو برچهار طرف
که چارسويش بدان يافتست زيب وبها
هری و بلخ و نشاپور و مرو شهر جانست
کـه بابهــشت برينست هريکی همــتا
فرخی سيستانی گويد:
شيــرنر درکـــشور ايـــران زمـيـــن*
از نهيــبش کـــرد نــتواند زيان
هيچ شه رادرجهان آن زهره نيست
کــوسـخن راند زايـران* برزبان
مسعودسعدسلمان گويد:
به هرشهری که بگذشتی به آن شهراين خبرده
که آمد بـــر اثر اينک رکاب خســرو ايـــــران*
سنائی غزنوی گويد:
آنکه تاچون دست موسی طبع راپرنورکرد
ملک ايــران* راچــو هنگام تجلی طـورکرد
مولف تاريخ وصاف درحق شمس الدين کرت حکمرانان هرات آورده است :«که مصداق اين دعوی آنست که سال هاست شهريار ايران*، خسرو بروبحر شمس الحق والدين که روزگار امرونهی او را رام باد ...»(۲۰)
وجيه نسفی، محمدکرت راسالارايران خوانده گويد:
بسال ششصد وهفتادوشش مه شعبان
قضا زمصحف دوران چوبنگريست بفال
بنام صـــــفــدر ايــرانيان* محــمدکُــرت
بــــرآمـد آيــت الشمس کــورت درحال
در کتاب تجزیه الاعصار و الامصار آمده است درسال ۸۱۸هجری چون بنای قلعه دارالسلطنه هرات(حصاراختيارالدين) را گذاشتند، برکتيبه کاشی آن قصيده ای نوشتند درمدح شاهرخ که اين سه بيت از آن است :
ايا پــادشاهی کــه بر روی دفــتـر
کلامی نيامــد زمدح تو خوشتر
شهـنشه الغ بيگ وسلطان براهيم
که هستند شايسته تخت و افسر
يکی رانشانده است برتخت توران
دگرکرده از بهرش ايران* مسخر
>>> حکیم ابومعین ناصرین خسروقبادیانی بلخی در سال ۳۹۴ هجری قمری در بلخ تولد یافت. از اوان جوانی به تحصیل علوم و تحقیق ادیان و مطالعهٔ آثار حکما و شعرای ایران زمین پرداخت. در سال ۴۳۷ هجری قمری خوابی دید و به قول خود از خواب چهل ساله بیدار شد، کارهای دیوانی را رها کرد و به سیر آفاق و انفس پرداخت. پس از پیوستن به فرقهٔ اسماعیلیه و تبلیغ عقاید آنان، امرای سلجوقی در صدد کشتن وی برآمدند، پس به ناچار به بدخشان گریخت و سرانجام در سال ۴۸۱ هجری قمری در یسکان وفات یافت.
سلام کن ز من ای باد مر خراسان* را
مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را
خبر بیاور ازیشان به من چو داده بوی
ز حال من به حقیقت خبر مر ایشان را
بگویشان که جهان سر و من چو چنبر کرد
به مکر خویش و، خود این است کار گیهان را
نگر که تان نکند غره عهد و پیمانش
که او وفا نکند هیچ عهد و پیمان را
فلان اگر به شک است اندر آنچه خواهد کرد
جهان بدو، بنگر، گو، به چشم بهمان را
ازین همه بستاند به جمله هر چهش داد
چنانکه بازستد هرچه داده بود آن را
از آنکه در دهنش این زمان نهد پستان
دگر زمان بستاند به قهر پستان را
نگه کنید که در دست این و آن چو خراس
به چند گونه بدیدید مر خراسان* را
پریر قبلهٔ احرار زابلستان* بود
چنانکه کعبه است امروز اهل ایمان را
اگر به علم و بقا هیچ حاجت است تورا
سوی درش بشتاب و بجوی دربان را
در سرای نه چوب است بلکه دانایی است
که بنده نیست ازو به خدای سبحان را
به جد او و بدو جمله باز یابد گشت
به روز حشر همه مؤمن و مسلمان را
مرا رسول رسول خدای فرمان داد
به مؤمنان که بدانند قدر فرمان را
کنون که دیو خراسان* به جمله ویران کرد
ازو چگونه ستانم زمین ویران را
چو خلق جمله به بازار جهل رفتهستند
همی ز بیم نیارم گشاد دکان را
مرا به دل ز خراسان زمین* یمگان است
کسی چرا طلبد مر مرا و یمگان را
ز عمر بهره همین است مر مرا که به شعر
به رشته میکنم این زر و در و مرجان را
>>> برخی از هموطنان گله گزاری نکنند چرا گفتی ایران بزرگ؟ مرکز ایران بزرگ قرن ها همینجا بود همین سیستان و خراسان بود کابلستان و زابلستان و غرجستان و تخارستان بود اگر تاریخ را نخواندید یا قبیله براتان تاریخ را جعلی تفسیر کرده است عذر و تقصیر از شماست آری اینجا ایران بود و ایران هست ایران سیاسی فعلی محصور در بخش غرب ایران زمین هست پس انجا را میتوانید ایران غربی بنامید اما اگر تمدن و تاریخ و ادبیات باستان را بخوانید قطعا دانا میشوید حدود ایران کجا بود بزرگانش که بود سیستان و خراسان کجا بود ولایت اعظم ایران و پایتخت های ان کجا بود؟
یوسف کریمی
>>> اگر یک بار شاهنامه را مطالعه کنید متوجه میشوید که بیش از هزار بار نام ایران و ایرانی
و ایران زمین در آن درج شده است و از بیشتر شهر های افغانستان و تاجیکستان و ایران و آذربایجان
و بلوچستان کنونی به عنوان ایران نام برده شده است.
هر آن شهر كز مرز ايران نهى- بگو تا كنيمش ز تركان تهى
از آباد و ويران و هر بوم و بر- كه فرمود كيخسرو دادگر
از ايران به كوه اندر آيم نخست-در غرچه گان تا در بوم بست
دگر تالقان شهر تا فارياب- هميدون ببخش اندرون اندراب
دگر پنج شهرست تا باميان- دگر مرز ايران و جای كيان
دگر گوزگانان فرخنده جای- نهادست نامش جهان پهلوان
دگر از در بلخ تا بدخشان- همين است ازين پادشاهى نشان
فروتر كه از دشت آموی و زم- هميدون به ختلان در آيد به هم
چو شنگان و چون ترمذ و ويسه گرد- بخارا و شهری كه هستش به گرد
هميدون برو تا در سغد نيز- نجويد كس آن پادشاهى به چيز
و ز آن سوكه شد رستم نيو سوز- سپارم برو كشور نيمروز
ز نزديک او باز خواهم سپاه- سوی باختر بر كشاييم راه
بپردازم اين تا در هندوان- نداريم تاريک ازين پس روان
ز كشمير و ز كابل و قندهار- روا رو سوی سند هم زين شمار
وزين مرز پيوسته تا كوه قاف- به خسرو سپارم ابى جنگ و لاف
فردوسی از تقسیم ایران زمین به چهار ولایت سخن میگوید:
چو نوشین روان این سخن برگرفت- جهانی ازو مانده اندر شگفت
شهنشاه دانندگان را بخواند-سخن های گیتی سراسر براند
جهان را ببخشید بر چار بهر- و زو نامزد کرد آباد شهر
نخستین خراسان ازو یاد کرد- دل نامداران بدو شاد کرد
دگر بهره زان بد قم و اصفهان- نهاد بزرگان و جای مهان
وزین بهره بود آذربادگان- که بخشش نهادند آزادگان
وز ارمینیه تا در اردبیل- بپیمود بینادل و بوم گیل
سیوم پارس و اهواز و مرز خزر- ز خاور ورا بود تا باختر
چهارم عراق آمد و بوم روم- چنین پادشاهی و آباد بوم
>>> ص. 30 ترجمه کتاب تاریخی التنبیه مسعودی به زبان عربی در هزار سال پیش (345 ق / 956 م.) چنین آمده است:
و ما عقاید ایرانیان و نبطیان را در باره تقسیم معموره زمین... آورده ایم و گفته ایم که آن ها نقاط شرقی مملکت خود و مناطق مجاور آن را خراسان نامیده اند که خُر همان خورشید است و این نواحی را به طلوع خورشید منسوب داشته اند و جهت دیگر را که مغرب است، خربران نامیده اند که به معنی غروب خورشید است و جهت سوم را که شمال است باخترا و جهت چهارم را جنوب است نیمروز نامیده اند و این کلماتیست که ایرانیان و سریانیان که نبطیانند به آن اتفاق دارند.
در ص. 73 آن، چنین آمده است: پارسیان قومی بودند که قلمروشان دیار جبل«فلات ایران» بود از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمینیه و اران و بیلقان تا دربند که باب و ابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشاپور است و هرات و مرو و دیگر ولایت های خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر باین ولایت پیوسته است، همه این ولایت ها یک مملکت بود، پادشاهش یکی بود و زبانش یکی بود، فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان می نویسند یکی باشد و ترکیب کلمات یکی باشد زبان یکی است و گرچه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبان های پارسی.
>>> حکیم ابو القاسم فردوسی:
در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین
همه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مهر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان
همه بنده ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک
بزرگی به مردی و فرهنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و هوش ما
که شد مهر میهن فراموش ما
که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان
چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟
خرد را فکندیم این سان زکار
نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما؟
به یزدان که این کشور آباد بود
همه جای مردان آزاد بود
در این کشور آزادگی ارز داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بد آنکس که بودی دلیر
نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آنروز دشمن بما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند
به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سر انجام بد داشتیم
بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از زندگی کردن و زیستن
اگر مایه زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است
بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم
>>> بادی وزید و دشت سترون درست شد
طاقی شکست و سنگ فلاخن درست شد
شمشیر روی نقشهی جغرافیا دوید
اینسان برای ما و تو میهن درست شد!
یعنی که از مصالح دیوار دیگران
یک خاکریز بین تو و من درست شد
بین تمام مردم دنیا گل و چمن
بین من و تو آتش و آهن درست شد!
یک سو من ایستادم و گویی خدا شدم
یک سو تو ایستادی و دشمن درست شد
یک سو تو ایستادی و گویی خدا شدی
یک سو من ایستادم و دشمن درست شد
یک سو همه سپهبد و ارتشبد آمدند
یک سو همه دگرمن و تورَن درست شد
آن طاقهای گنبدی لاجوردگون
این گونه شد که سنگ فلاخن درست شد
آن حوضهای کاشی گلدار باستان
چاهی به پیشگاه تهمتن درست شد
آن حلههای بافته از تار و پود جان
بندی که مینشست به گردن درست شد
آن لوحهای گچبری رو به آفتاب
سنگی به قبر مردم غزنین و فاریاب
سنگی به قبر مردم کدکن درست شد
سازی بزن که دیر زمانی است نغمهها
در دستگاه ما و تو شیون درست شد
دستی بده که ـ گرچه به دنیا امید نیست ـ
شاید پلی برای رسیدن، درست شد
شاید که باز هم کسی از بلخ و بامیان
با کاروان حلّه بیاید به سیستان
وقت وصال یار دبستانی آمده است
بویی عجیب میرسد از جوی مولیان
سیمرغ سالخورده گشوده است بال و پر
«بر گِردِ او به هر سر شاخی پرندگان»
ما شاخههای توأم سیبیم و دور نیست
باری دگر شکوفه بیاریم توأمان
با هم رها کنیم دو تا سیب سرخ را
در حوضهای کاشی گلدار باستان
بر نقشههای کهنه خطی تازه میکشیم
از کوچههای قونیه تا دشت خاوران
تیر و کمان به دست من و توست، هموطن
لفظ دری بیاور و بگذار در کمان
شاعر محبوب جناب محمد کاظم کاظمی
>>> ای برادر تاجیکستان هم خراسان تو است
گر خراسان تن بود این پاره جان تو است
در بخارا و سمرقند و خجند و وخش و چاچ
ریشه فرهنگ اجداد درخشان تو است
کابل و بلخ و هرات و گنجه و مرو و حصار
همچو شیراز و سپاهان است، ایران تو است
مرز و بوم آریانا مرز و بوم حکمت است
گر فرو پاشیده است خاک پریشان تو است
ذره-ذره خاک اورا جمع می باید نمود
قطره قطره آب پاکش اشک چشمان تو است
رستمی باید که باشد حافظِ ناموس و ننگ
ورنه داغ بی وفایی نقش دامان تو است
شاعر: بهروز ذبیح الله از تاجیکستان
>>> حکیم ابوالقاسم فردوسی :
ندانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دست منست
هنر نزد ایرانیان است و بـــس
ندادند شـیر ژیان را بکــس
همه یکدلانند یـزدان شناس
بـه نیکـی ندارنـد از بـد هـراس
دریغ است ایـران که ویـران شــود
کنام پلنگان و شیران شــود
چـو ایـران نباشد تن من مـبـاد
در این بوم و بر زنده یک تن مباد
همـه روی یکسر بجـنگ آوریــم
جــهان بر بـداندیـش تنـگ آوریم
همه سربسر تن به کشتن دهیم
بـه از آنکه کشـور به دشمن دهـیم
چنین گفت موبد که مرد بنام
بـه از زنـده دشمـن بر او شاد کام
اگر کُشــت خواهــد تو را روزگــار
چــه نیکــو تر از مـرگ در کـــار زار
>>> از قیود هراس، آزادم؛ بندهام عشق را و دلشادم
تیشه بر فرق خویش میکوبم، جان شیرینبهدست؛ فرهادم
قصد دارم مخاطبم باشم، درد خود را به خویش واگویم
با مزاج تو گر نمیآید، پنبه و گوش؛ گفتِ استادم
ای منام! ای مخاطب دردم! ایکه گم کردهای نشانت را
ای من! ای بیشناسنامهترین؛ ای تو همسرنوشت و همزادم!
آریاییتبار، یعنی تو! رفته تاریخ، از فراموشت
آریاییتبار، یعنی من؛ برده تاریخ، اینک از یادم
چون گلوی پرنده خونیناست، پنجههای برادرش طوفان
سرخْمست از غرور نادانی، گشتهام طعمه، اوست صیادم
پای لُچ کرده بهر آزارم، دیو جهل و تعصب و ظلمت
مادرم را به فحش میبندند؛ میهنم را، زبان و اجدادم
تیغ، ماندهست گزمه بر جانم؛ تا بگویم که بنده افغانم
من مگر ننگ دارم از نامم، من مگر بیاساس و بنیادم
شهرت مادرم قمرگل نیست، هرکه نامی براش بگزیند
شهرت مادر من ایران است، آریاناست خاک آزادم
گفتهای: داغ میروی شاعر! هرچه باشد برادر ماهست
خواندهام من برادرش عمری، خواهرم هم نخواند این آدم
جگرم سوختهست از تبعیض، زین سبب قوغ واژه دَر دادم
زین سبب گُر گرفتهام چونکه؛ میدهد تکّهتکّه بر بادم
باید از پای خویش برخیزم، کشورم نام کشورم باشد
ورنه پامال هر سگی هستم، ورنه بیپاسخ است فریادم
>>> زانجا بسوی خانه چنان باز شد که شد
رستم ز درگه شه ایران به سیستان
با لشکری گزیده و با ساز و با سلیح
آراسته چنان که به نوروز بوستان
این همی گفت خدایا دل من شادان کن
به ملک زاده ایران ملک شیر شکر
حشم و لشکر، بیدل شده بودند همه
از غم وانده دیر آمدن او ز سفر
میر یوسف پسر ناصر دین
لشکر آرای شه شیرشکر
چون شه ایران والا به نسب
با شه ایران همتا به گهر
آنکه بر درگه سلطان جهان
شیر نر درکشور ایران زمین
از نهیبش کرد نتواند زیان
هیچ شه را در جهان آن زهره نیست
کوسخن راند ز ایران …
از دیوان فرخی سیستانی شاعر قرن پنجم شهر غزنی
وی در دیوان اشعار خود بیش از هفتاد بار ایران و ایران زمین را ستایش و تمجید کرده است و زابلستان را از ولایات اصلی ایران میشمارد.
>>> چند بیت از شاهنامه را بخوانیم:
همه ره ز آوای چنگ و رباب
همی خفته را سر برآمد ز خواب
همی خاک مشکین شد از مشک و زر
همی اسپ تازی برآورد پر
سیاوش چو آن دید آب از دو چشم
ببارید و ز اندیشه آمد به خشم
که یاد آمدش بوم زابلستان
بیاراسته تا به کابلستان
همان شهر ایرانش آمد به یاد
همی برکشید از جگر سرد باد
ز ایران دلش یاد کرد و بسوخت
به کردار آتش رخش برفروخت
>>> ابوریحان بیرونی دانشمند قرن ۴ هجری در چند جا از کتاب آثار الباقیه به مناسبت از «ایرانشهر»، «فرس»، «فارس» به معنی ایرانیان و ایران یاد کرده است (ایرانشهر: صص ۱۲۰، ۲۶۸، ۲۷۴،۲۸۳، ۲۸۴؛ ممالک فرس: ص ۱۱۴؛ علماء الفرس، ص ۱۱۵؛ ملوک الفرس: ۱۱۶؛ لقب الشاهانشاهیه للفرس: ص ۱۱۵). او در وصف تیرماه و تیرگان (یعنی تیر روز از تیرماه) آورده است که درباره وضع تیرگان که به جشن نیلوفر هم موسوم بوده است گفتهاند که چون افراسیاب بر ایرانشهر مستولی شد و منوچهر را در طبرستان به محاصره گرفت، توافق شد که قلمرو ایرانشهر به پرتاب تیر معین شود و ماجرای آرش کمانگیر پیش آمد و آن روز را تیرگان خواندند (صص ۲۷۰-۲۷۱). یاقوت به نقل از ابوریحان ایران را نام پسر ارفخشذ پسر سام دانسته است و به نقل از یزید بن عمر الفارسی گفته است که ایرانیان، سواد (عراق) را به قلب و بقیه ولایات ایران را به پیکر آن سرزمین تشبیه کردهاند و عراق را دل ایرانشهر خواندهاند. هریک از ولایات بزرگ و اصلی ایران هم نام یکی از ۱۰ پسر ایران، نواده سام بن نوح را، که بر آن ولایات حکومت میکردهاند، گرفته است: خراسان، سجستان، کرمان، مکران، اصفهان، گیلان، سندان، گرگان، آذربایجان و ارمنستان (معجم البلدان، ۱/ ۲۸۹).
>>> سنایی غزنوی (شاعر قرن ۵):
جان بابا مکن این کبر مبادا که به عدل
روزگارت کند از رنج دل من ادبی
ابلهم خوانی و گویی که به باغ آر زرم
خار ندهند تو بیسیم چه جویی رطبی
ابله اکنون تویی ای جان جهان کز پی زر
طعنه بر من زنی اکنون و بسازی شغبی
تو بدین پایه ندانی که چو این شعر برم
از سخا کار مرا خواجه بسازد سببی
ناصح ملک شه ایران* ایرانشاه* آن
که نزاد از نجبا دهر چنو منتجبی
آن بزرگی که ز بس فضل و کریمی نگذاشت
در مزاج فضلا از کرم خود اربی
آن کریمی کاثر سورت خمش در کون
همچو نار آمد و ارواح حسودش حطبی
آن خطیبی که به هر لحظه خطیبان فلک
جمع سازند ز آثار خصالش خطبی
>>> خواجوی کرمانی (شاعر قرن ۶):
ز بندگی تو دارم چو سوسن آزادی
ولی تو سرو خرامان ز بندگان آزاد
گمان مبر که ز خاطر کنم فراموشت
ز پیش میروی اما نمیروی از یاد
ز باد حال تو میپرسم و چو میبینم
حدیث باد صبا هست سربسر همه باد
اگر تو داد دل مستمند من ندهی
به پیش خسرو ایران* برم ز دست تو داد
برآستان محبت قدم منه خواجو
که هر که پای درین ره نهاد سر بنهاد
>>> صائب تبریزی (قرن ۱۰):
کار خامان می توان از پخته گویی ساختن
گرمی آتش کند کوته، زبان خار را
به که طفل اشک خود را رخصت بازی دهم
چند دارم در گره این اختر سیار را
بر حریفان چون گوارا نیست صائب طرز تو
به که بفرستی به ایران* نسخه اشعار را
محو دنیا را به گرد دل نگردد یاد مرگ
از معلم طفل هنگام تماشا غافل است
هند چون دنیای غدارست و ایران* آخرت
هر که نفرستد به عقبی، مال دنیا غافل است
گر سبو از تنگدستی راه احسان بسته است
خم چرا از ساغر لب تشنه ما غافل است؟
دام ها در خاک از چشم غزالان کرده است
گر به ظاهر لیلی از مجنون شیدا غافل است
>>> فیض کاشانی (قرن ۱۰):
هم چشم مستت فتنه جوهم مست چشمت فتنه خو
در هند و در ایران* فتد بس فتنه ها زآن ترک مست
گرچشم بیمارت بلاست بیمار چشمت را دواست
هم از بلا یابد شفا آنکش بلای عشق خست
در پیش خورشید رخت باشد رخ خورشید سهل
در پیش شمشاد قدت باشد قد شمشاد پست
موئی شدم زاندیشهٔ تنگ آمدم از فکرتی
آیا میانی هست نیست آیا دهانی نیست هست
>>> اسدی طوسی (قرن ۵):
چو بگرفت گیتی به شاهنشهی
فرستاد نزد شهان آگهی
به روم و به هندوستان و به چین
به ایران* و هر هفت کشور زمین
که با رأی ما هر که دل کرد راست
بجویند جمشید را تا کجاست
گرش جای بر کُه بود با پلنگ
و گر زیر آب اندرون با نهنگ
>>> عطار نیشابوری (قرن۶):
بشه گفت و اجازت داد شاهش
ز عیاران خود پرسید راهش
بگفتند ای بزرگ ملک ایران*
کمر بندیم پیشت همچو مردان
به جان بازیم سر در پیش پایت
عطا دانیم ما خود هر بلایت
ز تو دوری نخواهیم ای خداوند
گر اندازی تو ما را در غل و بند
ترا تنها نمانیم اندرین راه
ز حال و کار تو باشیم آگاه
>>> چه خواهی نیکوترین ای صفاهان*
که گشتی دار ملک شاه شاهان
همی رشک آرد اکنون بر تو بغداد
که او را نیست آنچ ایزد ترا داد
شهنشاهی چو سلطان معظم
به پیروزی شه شاهان عالم
خداوندی چو بوالفتح مظفر
ز سلطان یافته هم جاه و هم فر
هم از تخمه بزرگ و هم ز دولت
هم از پایه بلند و هم ز همت
اگر چه همچو ما از گل سرشتست
به دیدار و به کردار او فرشتست
اگر چه فخر ایران* اصفهانست
فزون زان قدر آن فخر جهانست
به درد دل همی گرید نشابور*
ازان کاین نامور گشتست ازو دور
به کام دل همی خندد صفاهان*
بدان کز عدل او گشتست نازان
وز انم عدل او باد زمستان
نریزد هیچ برگی از گلستان
>>> خسروشیرین چو یاد کردی
چندین دل خلق شاد کردی
لیلی و مجنون ببایدت گفت
تا گوهر قیمتی شود جفت
این نامه نغز گفته بهتر
طاووس جوانه جفته بهتر
خاصه ملکی چو شاه شروان
شروان چه که شهریار ایران*
نعمت ده و پایگاه سازست
سرسبز کن و سخن نوازست
این نامه به نامه از تو در خواست
بنشین و طراز نامه کن راست
>>> کمال خجندی(قرن ۸):
امشب آن ماه دل افروز به مهمان که بود
خط او سبزی لبهای نمکدان که بود
چون خضر شد ز نظر غایب و معلوم نشد
که به تاریکی شب چشمه حیوان که بود
آن لب لعل کز او ماند دهان همه باز
باز پرسید خدا را که به دندان که بود
سر ما بود و در او همه شب تا دم صبح
تا خود او شمع سرای که و ایران* که بود
سوختم از غم دردش نشد این نکته هنوز
که شب آن شمع شکر لب به شهرستان که بود
خجند از بلاد تاجکستان امروزی میباشد.
>>> خاقانی شروانی (قرن ۵):
گر بپیچم در کمند زلف تو
چون کمند از شرم، رخ پیچان مشو
خون خوری ترکانه کاین از دوستی است
خون مخور، ترکی مکن، تازان مشو
کشتیم پس خویشتن نادان کنی
این همه دانا مکش، نادان مشو
چون غلام توست خاقانی تو نیز
جز غلام خسرو ایران* مشو
شروان از بلاد ارمنستان کنونی است که در عهدنامه گلستان از ایران جداشد همچنان گنجه هم از بلاد آذربایجان کنونی است که در عهدنامه ترکمنچای از ایران جدا شد و شهر نظامی گنجوی بود.
>>> فیض کاشانی (قرن ۱۰):
هم چشم مستت فتنه جوهم مست چشمت فتنه خو
در هند و در ایران* فتد بس فتنه ها زآن ترک مست
گرچشم بیمارت بلاست بیمار چشمت را دواست
هم از بلا یابد شفا آنکش بلای عشق خست
در پیش خورشید رخت باشد رخ خورشید سهل
در پیش شمشاد قدت باشد قد شمشاد پست
موئی شدم زاندیشهٔ تنگ آمدم از فکرتی
آیا میانی هست نیست آیا دهانی
>>> :
بگفت ای خداوند ایران* و تور
که چشم بد از روزگار تو دور
من آنم که اسبان شه پرورم
به خدمت بدین مرغزار اندرم
ملک را دل رفته آمد به جای
بخندید و گفت: ای نکوهیده رای
تو را یاوری کرد فرخ سروش
وگر نه زه آورده بودم به گوش
نگهبان مرعی بخندید و گفت:
نصیحت ز منعم نباید نهفت
>>> قاضی عبدالجبار معتزلی (د۴۱۵ق) هم در کتاب «تثبیت دلایل النبوه» عراق را از ولایات ایران دانسته است: (ص ۱۶۹)؛ ابن خرداذبه (د ح۲۸۰ق) نویسنده یکی از مهمترین و کهنترین آثار جغرافیایی موسوم به «مسالک و ممالک»، پس از شرحی درباره شیوه سنجیدن جهات چهارگانه سرزمینها و قلمروها نسبت به نزدیکترین مرکز سیاسی و شهری، تصریح کرده است که در این تاریخ مرکز جهان اسلام، عراق است و ایرانیان که از قدیم در آن ساکن بودهاند، آن را «دل ایرانشهر» میخواندهاند. عربها نیز همین نام ایران را معرب کرده و آن سرزمین را عراق خواندهاند (المسالک، ص ۲۳۴). ابن خرداذبه، دینوری (د۲۸۲ق)، طبری (د ۳۳۰ق)
بو نعیم اصفهانی (د۴۳۰ق) در وصف اصفهان آورده است که قباد ساسانی برای اقامت در بهترین نقطه به جستوجو برخاست و مهندسان را فرمود به همه شهرها روند و خاک و آب آن نقاط را بیازمایند و در اخلاق مردم تفحص کنند؛ و آنها پس از مدتی مطالعه، اصفهان را که بهترین نقطه«ایرانشهر» بود، برای سکونت قباد پیشنهاد کردند (۱/ ۵۷).
>>> مقدسی تاریخ نگار قرن دوم آورده است که بهترین و معتدلترین نقطه زمین، «ایرانشهر» است که سرزمینی است از شرق به غرب، میان رود سند و بلخ (یعنی جیحون) تا رود فرات؛ و از شمال تا جنوب میان دریای آبسکون تا دریای پارس و یمن (البدء و التاریخ، ۴/ ۹۷-۹۸)
>>> از حرفحرفم آیت پرواز میریزد
بشکن سرم را، بازوانم را ببند...! اما
با گام من، بنبست بیاعجاز میریزد
من از دوشنبه، از بخارا، بلخ... خواهم گفت
جام خراسان در گلویم باز میریزد
با هر شکست کابل و کولاب، بیتردید
دردی میان پیکر اهواز میریزد
دیوار اگر حتا به جای مرز بگذارید-
احساس کابل در دل شیراز میریزد!
>>> از بخارایم، اصیلاً تاجکستانیستم
شهروند مشهد و شیراز، ایرانیستم
رستم و سهراب و فردوسی، منم کاخ بلند
رودکیام، جامیام، اشعار خاقانیستم
مادر بومسلم و زایندۀ کاووس و کَی
مخفیام، فرزانه و سیمین، کاشانیستم
مرز را بردار آقا، آشنای سابقم!
«بوی جوی مولیانم» صلح و پیمانیستم
دردهایت، دردهایم، رنجهایت، رنجهام
سرختر از خون تو، لعل بدخشانیستم
خانهام تقسیم در جغرافِیای پارسیست
کابل و کولاب و تهرانم، خراسانیستم
"انتحاری، انزجاری، انفجاری نیستم!!!
ناخلف باشم اگر گویم که افغانیستم"
>>> مولوی بلخی (قرن ۷)
چرا منکر شدی ای میر کوران
نمیگویم که مجنون را مشوران
تو می گویی که بنما غیبیان را
ستیران را چه نسبت با ستوران
در این دریا چه کشتی و چه تخته
در این بخشش چه نزدیکان چه دوران
عدم دریاست وین عالم یکی کف
سلیمانی است وین خلقان چو موران
ز جوش بحر آید کف به هستی
دو پاره کف بود ایران* و توران
در آن جوشش بگو کوشش چه باشد
چه می لافند از صبر این صبوران
از این بحرند زشتان گشته نغزان
از این موجند شیرین گشته شوران
نپردازی به من ای شمس تبریز
که در عشقت همیسوزند حوران
>>> پسوند مکانى پارسى باستان واوستايى : نا: آريا+ نا= آريانا Ariana
پسوند مکانى پارسى ميانه و نو: سرچپه نا>ان: اير + ان = ايران ( A'iran) ايران در دبيره هاى عربى که پارسى نو وتورکى و اردو با آن نوشته مى شوند با حرف ويا "فونيم" ( واج : واجها کوچکترین واحدهایِ آوایی مستقلی هستند که به کمک آنها تکواژها ساخته میشوند (یک یا چند تکواژ تشکیلِ یک واژه میدهند. مورفيم يا تکواژ : کوچکترین یکای یاواحدزبان که دارای نقش دستوری و معنایی مستقل میباشد)
تاريخ زبانى حوزه فرهنگى هندو ايران و توران از کاشغر تا شام و از خجند تا سهند نشاندهنده آن است که شهرها و استان و ستانهاى آريانا و يا امپراتورى پارس و يا عجم و يا عراق عجم ويا اراک عجم مهتر با پسوند مکانى ان ساخته شده اند.
اين واقعيت امر نشاندهنده آن است که زبان و فرهنگ پارسى پديده هاى فراقومى همه ملتهاى ايرانى وغير ايرانى بويژه تورانى بودند. تورانى ها از زمان چنگيزخان وامير تيمور و بابر نه تنها به فرهنگ ايرانى و زبان پارسى کمک نمودند بلکه در زمان امپراتورى غزنونيان غزنه دربا شاهنشاهى ايران در پايتخت غزنه جايگاه دانش و ادب ايران زمين بود. و محمود غزنويى تورانتبار بود. به عباره ديگر "خال مغولى" داشت.
مغولهاى در ايران زمين شاهنشاه شدند و زبان پارسى زبان دربار شان شدند. آنها به زبان پارس زحمت کشيدند وخدمت نمودند و نه آن ايرانىتبارانکه وآن حاکمان لعنتى ارينى وآريايى که نام اصلى زبان فارسى را حذف کردند تا پيوند اصلى ايرانيت و پارسى را گسيل نمايد. حذف زبان فارسى که پشتو زبانان "پارسى" مى نامند خيانت بزرگ دودمان محمدزايى بود.
گوشه اى از فهرست شهرهاى ايرانزمين با پسوند مکانى پارسى ميانه زبان پشتو و بلوچى و کوردى در دوره آخر ساسانيان از پارسى ميانه سرچشمه گرفته شده است.
ايران: تهران، مازندران، زاهدان، گلستان، اصفهان، همدان، خوزستان و آبادان، طالقان، کرمان، زاهدان، گرگان، آبادان، کاشان، زنجان، سمنان، بهبهان، قوچان، لاهيجان، گلپایگان هفشجان، سورشجان، لوشان، مهران، شادگان، دامغان ، چمستان و به صدها شهرهاى ديگر
شهرهاى درهندوکش: باميان، بدخشان، لغمان، پغمان، بغلان، سمنگان، تالقان، شبرغان، جوزجان، چغچران، اروزگان و نورستان، پروان، بغلان، سمنگان، واخان، خواهان، کران و منجان، شغنان، تیشکان، وردوج، یمگان، یاوان، سيخان، ميدان، شهرستان (دایکندی) تالقان، کجران ; غزنى: اجرستان، گيلان، رسيدان، مالستان; هرات: گلران ،غوریان، کهسان "فارسی"قندهار: ارغستان، دامان، ریگستان! چغچران، شهرستان (اروزگان) میران (میزان) و به صدها شهرهاى ديگر
تاجکستان: کوهستان بدخشان، خلتان، گلستان، زرافشان، نمنگان ، یاوان ، بوستان، درسمان ، توگالان;
پاکستان : مردان، ملتان، ناران
قرقزستان: سرگان،کاکپان ، تلديقرغان جلالآباد (ت)
>>> زیلاند جدید هم مربوط ایران بود
شاعر گرانمایه لیخوفسکی اعشاریه 2 صد سال قبل از میلاد چنین میفرماید:
ز زیلاند همی رفتیم و رسیدیم
مر درین ملک ایران زمین قدم زدیم چندی
رفتیم و رفتیم و نرسیدیم به ملک بی پایان
بین ای خواجه ترانصیحت کنم چندی
با تمنیات نیک
سرگردان
>>> تمام کشورهای اسلامی باید یک کشور شوند و بزرگترین قدرت دنیا پدید آید
>>> به نويسنده پيام اول : "برادر عزیز تاریخ خوانده مقاله را بنویس. افغانستان از ایران جدا نشده اسم ایران از نام افغانستان جدیدتر است. ما از فارس جدا شدیم که صدسال بعد از افغانستان اسم ایران به دنیا می آید."
حاکمان افغانى تاسيس کشور " ايران" را سال 1935 ميلادى مى پندارند. ولى نام ايران باستان (آريانا ) در متون يونانى "آريانا" و در متون رومى و يا امپراتورى روم "امپراتورى پارس" مى گفتند. وى چطور نام خودى يک کشور را تغيردهد. نام ايران در کشورهاى غربى " پرشيا " ٬ "پرزيکا" ٬ "پرزيس" ٬ "پرزيين" گفته مى شد و يا در زبانهاى بيگانه ترجمه مى شد.
رضا خان پهلوى نامه متحدالمال براى سفارتهاى غربى در تهران فرستاد و از آنها خواست نام شاهنشاهى ايران را در مکاتبات رسمى خود بنوسندو نه "شاهنشاهى پارس" . همان نام که مردمان اش و دولتهاى اش آنرا مى نامند.ايران نام خودى بود. و امپراتورى پارس (لاتين) و يا "پيرزين قيصر رايش" (آلمانى) و پرشاامپرا (انگليسى ) در واقعيت امر وجود نداشت. رضا خان پهلوى در سال 1925 بقدرت آمد.
اولين شاه پشتون يا افغان ايکه سلطنت درانى را در ايران خاورى تاسيس نمود. در شعر پشتو خودچنين نوشت
چه دهند د ملکو وفتح مي روزى شوه
نور ايران لره پتوغ په نغاره ځم ا- حمد خان ابدالى
"Since it was my good fortune to conquer Hind, I now go to Iran both with banner and drum."—Ahmed Shah, Abdali.
https://books.google.de/books?id=Wr8OAAAAQAAJ&pg=RA1-PA12&dq=Raverty+Pukhto+Grammar+Iran&hl=de&sa=X&ved=0ahUKEwijq7e966nfAhXOZlAKHeieAUgQ6AEILzAB#v=onepage&q=Iran&f=false
گرامر پشتو اثر راورتى
فارسيبانو دحيرت ڰوتى پخولي کړي
چه حميد سخن سازي که په پشتو کښي
„Persian scholars place the finger of amazement in their mouths
wehn Hamid composeth in the Pukhto tongue - Abdul Hamid
اولين فرهنگ فارسى به لاتين٬ اتاليايى و گليسى (فرانسوى) ; نويسنده : يوسف مقدس انجلو چاپ سال 1684امستردام هالند يا نيدرلند
https://books.google.de/books?id=a4haAAAAQAAJ&pg=PA284&dq=Persarum+%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86&hl=de&sa=X&ved=0ahUKEwiN0Lv3-qDmAhVXwcQBHTY7Cc4Q6AEIKzAA#v=onepage&q=Persarum%20%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86&f=false
نامهاى "ايران" ٬ "ايرانى" ٬"ايرانيان" ٬ ممالک ايران ٬ "درياهاى ايران"٬شاهان ايران و بندرهاى ايران وغيره در اين کتاب سال 1684 در برگهاى زير نگاريده شده است. يوسف مقدس انجلو به سه زبان رومانيايى لاتين٬ اتاليايى و گليسى (فرانسوى) گردانهاى ايران را "پرزيکا" ٬ پرزيس و زبان پارسى را "پرزاروم" ناميده است. در حاليکه يونانى ها ايران باستان را آريانا و زبان عمده شانرا پرزاروم ناميده "امپراتورى روم" (روم شهر ) است که امروز پايتخت اتاليا است و روم شرقى در زمان امپراتورى بيزانس در ترکيه امروزى و وطن مولوى رومى است که از هشت سالگى تا مرگ آنجا زنده گى کرد پسر و نواده اش در همان جا هم ساکن اصلى شدند:
pags. 120, 130, 135, 139, 141 f, 144, 146, 149, 158, 169, 170, 175 f, 179, 180, 183ff, 190, 193f, 194, 196, 199 ff, 200, 201, 235, 257, 259, 268, 271, 283 ff, 292, 294, 297ff , 298, 299 f, 327, 328, 346, 350, 367, 368 , 390, 401, 406, 415, 427
احمد خان ابدالى از سال 1736 تا 1747 ميلادى یکی از پیروان نادر شاه افشار شاهنشاه کل "ممالک ايران" بود. منبع : نقشته "ممالک ايران" ابراهيم متفرکيان 1729 ميلادى به زبان عربى
https://www.radiofarda.com/a/chelebi-6/29069972.html
ابراهيم متفرکيان اسم ممالک ايران
https://daftareyaddasht.files.wordpress.com/2013/09/mamaleke-iran.jpg
جهان نما - کاتب چلبى به زبان تورکى نقشه کاتب چلبی: «نقشه ایران که تحت مالکیت شاهان صفوی است»، 1620 ميلادى
https://daftareyaddasht.files.wordpress.com/2013/09/katib-celebi-map1-e1380011644198.png /
کتاب الغ بيگ ستاره شناس متولد سلطانيه یکی از شهرهای استان زنجان ايران نوحه امير تيمور- شاهنشاه ممالک ايران با پايتخت سمرقند و هرات و مشهد
متولد 22 مارس 1394 در سلطانیه ، ایران - مرگ 27 اکتبر 1449 ، سمرقند ، ازبکستا ن . گاهنامه هايش به سه زبان در سال 1650 ميلادىدر لندن چاپ شد . الغ بيگ فرزند شاهرخ و گوهرشاد بيگم و نوه تیمور از پادشاهان تیموری ایران بود. او پادشاهی ستارهشناس، ریاضیدان و اهل علم و ادب بود. او از عجایب تاریخ بشر است که در عین اینکه پادشاه بوده، کتابش به نام زیج الغ بیگ دقیقترین تقویم اسلامی است. و همچنین به افتخار او دهانه الغ بیگ در کره ماه در کنار بزرگترین دانشمندان علم نجوم به نام این پادشاه دانشمند ثبت شده است
https://books.google.de/books?id=cwNvhs9EGAoC&pg=PP50&dq=Epochae+celebriores+Ulugh+Beg+Fervardin++Anir%C3%A1n.&hl=de&sa=X&ved=0ahUKEwjmvOfDrqHmAhXKbVAKHa7lBxEQ6AEIKjAA#v=onepage&q=Epochae%20celebriores%20Ulugh%20Beg%20Fervardin%20%20Anir%C3%A1n.&f=false
Ulugh Beg: Epochae celebriores, Astronomis, Historicis, Chronologicis, Chataiorum, Syro-Graecorum, Arabum, Perfarum, Chorasmiorum, usitatae, ex traditione, Londoni, 1650
http://www.kotiposti.net/msaleha/images/2010/sarajulakhbar.1.JPG
http://www.kotiposti.net/msaleha/nai_9/sh-10/p-3.html
http://www.kotiposti.net/msaleha/images/2010/sarajulakhbar.3.JPG
قرارد مابين دولت عليه ايران و دولت عليه افغانستان در زمان امان اله خان 1919-1929 بین دولتین ایران و افغانستان - مصوب 8 خرداد
1307 خورشيدى + 621 = 1928ميلادى
قانون اجازه مبادله عهدنامه مودت منعقده بین دولتین ایران و افغانستان مصوب 14 قوس 1300 شمسی : 1300 + 621 = 1921 ميلادى
سواد معاهدۀ دولتين عليتين افغانستان1923
Author: Afghanistan
http://afghanistandl.nyu.edu/afghanistan/books/adl0108/adl0108-fr01.html
http://afghanistandl.nyu.edu/search/?q=Iran&sort=title.sort&start=0
http://rc.majlis.ir/fa/law/show/90762
ممالک محروسه ایران
سکه ها و اسکناس ها روزنامه ها دولت عليه شاهنشاهى ايران قبل از سال 1934
Mamalek-e Mahruseh-ye Iran (independent kingdoms of Iran)
https://www.numisbids.com/n.php?p=lot&sid=1945&lot=1188
>>> نام ایران در اشعار شاعران ایرانزمين
- رودکی سمرقندی شاعر نامدار زمان سامانیان :
خسرو بر تخت پیشگاه نشسته شاه ملوک جهان امیر خراسان
شادی بوجعفر احمد ابن محمد آن مه آزادگان و مفخر ایــران
منوچهری دامغانی هم کمی بعد در ستایش سلطان محمود غزنوی چنین میسراید:
ای سپاهت را سپاهان رایتـت را ری مکان ای ز ایـران تا به تـوران بنـدگانت را وثاق
زود شــود چـون بهـشت، گیــتی ویـران بگـــذرد این روزگـار سخــتی از ایــران
خواست از ری خسرو ایران مرا بر پشت پیل خود ز تو هرگز نیندیشید در چندین سنین
سعدی شیرازی در باب اول بوستان : بگـفت ای خـداوند ایران و تور که چـشم بد از روزگار تــو دور
من آنــم که اسـبـان شه پرورم به خـدمت بدین مـرغزار اندرم
وی هم چنین سروده است:
تو کافتاب زمینی به هیچ سایه مرو مگر به سایه دستور و مفخر ایران
- مسعود سعد سلمان
به هر شهری که بگذشتی به آن شهر این خبر ده
که آمـــد براثر ایــنک رکـاب خســرو ایـران
فخر الدین اسعد گرگانی در زمان سلجوقیان میزیست، میسراید:
گزیده هر چه در ایران بـزرگان از آذربـایگـان و ری و گـرگان
- نظامی گنجوی در کتاب «لیلی و مجنون» سبب نظم کتاب خوانده و وی را «شهریار ایران» میخواند:
ایــن نـامه نغــز گفــته بهتر طاووس جـــوانه جفتــه بهتر
خاصـه ملکی چـو شـاه شروان شـروان چـه که شهریار ایران
وی بارها در اشعارش از ایران نام می برد.به طور مثال یکی از ابیات مشهور وی در اینباره از قرار ذیل است:
همــه عالم تـن اســت و ایــران دل نیست گویــنده زین قیاس خجل
به غیر از بیت مشهور مذکور، ابیات دیگری از وی درباره ایران به ویژه در هفت پیکر و شرفنامه نیز وجود دارد:
لیکـن ایرانیان به زور و به شرم نرم کــردندم از نـوازش گرم
شـد آراسـته ملـک ایـران بدو قوی گـشت پـشت دلیران بدو
***
به خود نامدم سوی ایران ز روم خدایـم فرستاد از آن مرز و بوم
***
نه بر جنگ از ایران زمین آمدیم به مهمـان خاقـان چین آمدیم
***
کز آمـد شد شـاه ایـران و روم برومـند بـادا همـه مـرز و بـوم
محمد بخش آشوب، نادر را «شاهنشاه ایران» میخواند:
چو نادر شـهنشاه ایـران زمین به اقـبالش ادبـار آمــد یقیـن
بهشـتِ برین است ایرانزمین بسیطش سلیمان وشان را نگین
بهشـتِ برین باد جـان را وطن مبادا نـگین در کـفِ اهــرمـن
- حکیــم میسری که در قـرن چهارم هجری میزیسته در دیباچه ی کتاب «دانشنامه» چنین در وصف ایران میسراید:
بگویم تازی ار نه پــارسی نغز ز هـر در مـن بگـویم مایه و مغز
وپس گفـتم زمین ماست ایران که بیش از مردمانش پارسیدان
- صائب تبریزی چنین سروده است:
از رعیت پیشـگان شاه، آباد است هند زینت ملک جهان را اهل ایران دادهاند
- اسدی طوسی در ستایش سلطان محمود چنین میسراید:
از پرستیدن آن شاه که در ایرانشهر گــردنی نی که نه از منت او دارد بار
- و سرانجام حکیم توس، ابوالقاسم فردوسی که بیش از هزار بار نام ایران را در شاهنامه یاد کرده است.
چو ایران نباشد تن من مباد!
>>> > چندگپ در باب هویت:
- از پدر و بابا چیزی که برای من مانده است همین هویتم است؛ تاجیک، فارسی زبان و مسلمان. یک تعدادی از قومندان ها، قلدرها، رهبرها، نماینده های مجلس و فر زندان شان از آدرس هویت و معامله با دستگاه قومی قدرت، نان، نام، پول و خانه بدست آورده اند. اگر از هویت خویش حرف بزنند این نعمت های مادی را از دست می دهند. من و هزاران آدم دیگر چیزی برای از دست دادن نداریم مکلف به حفظ همین داشته ای خویش (هویت) هستیم. هرکسی به نمایندگی از من بر سر هویتم معامله کند دشمن من است. اگر یک روز دستم برسد از وی حساب می گیرم.افغان نبودن ما هیچ دلیل نمی خواهد. به آن دلایل احمقانه ای که شما را در بیرون کشور افغان می گویند! من افغان نمی شوم. در بیرون متاسفانه اکنون مارا بهتر از افغان با هویت انتحاری و طالبانی می شناسند؛ من نه طالب هستم و نه انتحاری. اگر کل جهان خر را سر چپه سوار شوند نمی تواند دلیلی باشد که حتمن طریق خرسواری روی به سوی دم خر نهادن است!
>>> سال ۱۲۹۸خورشیدی؛ سالی است که امانالله به همدستی مادر، پدرش (حبیبالله) را کشته و به تخت کابل مینشیند. به تخت نشستن امانالله همزمان است با خیزش مردمی علیه انگلیس و به شکست مواجهکردن نیروهای بریتانیا. این خیزشها بود که نقطهی فشار بر شاهرگ هند بریتانوی شد، تا جایی که انگلیس مجبور شد برای نگهداشتن مرزهای شبهقاره، پای از خراسان کشیده و استقلال آن را اعلام کند. چون امانالله بر سریر قدرت بود همهی این تلاشها به نام او ختم شد، این در حالیست که شاه پدرکش حتی یک روز هم در نبرد علیه انگلیس شرکت نداشته و از هوا لقب غازی و ناجی کشور را کسب کردهاست.
طبیعی است که دستیافتن یک کشور به استقلال سرخط خبرها شده و مدتی آن کشور را سر زبانها میاندازد. امانالله از این فرصت استفاده کرده و نام قبیلویشان را ــ که زمزمهی آن به گونهی غیررسمی از زمان شاهشجاع شروع شده و حتی به توصیهی لارد و بِرنِس؛ مشاوران انگلیسی وی در یکی دو معاهده نیز گنجانیده شدهبود ــ رسمیت بخشید و نام خراسان را رسما از قلم انداخت. با آن هم نام جدید مورد پذیرش قرار نگرفته بود تا اینکه پس از سال ۱۳۰۰ در لوی جرگهی پغمان به نتیجه میرسند و این نام تصویب میشود. ولی چون استقلال کشور با نام جدید (افغانستان) اعلام شد، پس آغاز کار دولت افغانیه همان ۱۲۹۸خ است، چنانکه این سال در پرچم کشور نیز درج است و نشاندهندهی تاسیس دولت جدید قبیلوی است.
اینکه اکنون قبیله دهن پاره میکند که موسس دولتی به نام افغانستان میرویس هوتکی و یا احمدشاه ابدالی است، از ریشه دروغ و بیاساس است، به دلایل زیر:
الف). شاهان هوتکی همه (بلااستثنا) به نام شاهان ایران حکومت کردند و واژهی افغانستان حتی به مشامشان هم نرسیده بود. در آن زمان قندهار از ولایات دولت صفوی بود و هوتکیان از شهروندان قلمرو ایران صفوی محسوب میشدند. حاجی میرویس ضد والی ارمنیای که شاهشان بر آنان گماشته بود خشم گرفت و قیام کرد تا دولت تشکیل داد و خود و فرزندانش به نام شاهان ایران حکومت کردند. محمود هوتکی که پس از پدر به تخت دارالقرار قندهار تکیه میزند، این بیت پارسی را بر سکههای خویش مینگارد:
سکه زد از مشرق ایران چو قرص آفتاب
شاه محمود جهانگیرِ سیادت انتساب
در این بیت محمود هوتکی صریحاً کشورش را ایران شرقی خوانده و خویش را شاه ایران شرقی اعلام میدارد در برابر ایران غربی که شاهان صفوی بر آن حکم میراندند.
محمود پس از اینکه به اصفهان حمله میبرد و دولت صفوی را نابود میکند، از نو سکه میزند. بر سکههای جدید این بیت را به زبان پارسی مینگارد:
سکهی سلطان حسین نابود شد
شاه ایران عاقبت محمود شد
در این بیت دیگر صحبت از ایران شرقی و ایران غربی نیست، چون اکنون محمود هوتکی فاتح میدان است و بر تمامت ایران حکم میراند.
حکومت هوتکیان تا آخرین پادشاهشان نیز به نام ایران است و کشور را با همین نام به رسمیت میشناسد. بماند اینکه رفیقی سیرجانی و دیگر شاعران دربار صفوی این خاندان را به آریاییگرایی و پارسیگراییشان ستوده و صفویان را به ترکمنشی نکوهیدهاند.
ب). احمدشاه ابدالی به نام شاه خراسان حکومت کرد و کشوری را به نام افغانستان نمیشناخت. این را میتوان از مکتوبها و فرمانهای دولتی آن زمان که سربرگ خراسان دارد دریافت. این مکتوبها و فرمانها هنوز هم در آرشیف ملی کشور نگهداری میشوند. دو دیگر کتاب تاریخ احمدشاهی هنوز موجود است، در هیچ جای این کتاب نمیتوان یافت که احمدشاه ابدالی خویش را شاه افغانستان و موسس کشوری به نام افغانستان بداند، در حالیکه واژهی خراسان به کرات در این کتاب ذکر شده و از آن به مثابهی نام کشور یاد شده است.
ج). گیریم که موسس دولت افغانیه با نام جدید آن احمدخان ابدالی باشد، پس چرا در پرچم به جای ۱۲۹۸خ، ۱۱۲۶خ نمینویسند تا هم سال تاسیس درست به بنیانگذار واقعیاش برگردد و هم قدمتشان یکاندازه بیشتر شود. اگر هم منظورشان از درج سال ۱۲۹۸خ در پرچم نه سال تاسیس بل سال استقلال است، پس آخرین استقلال ما که از روسیهی تزاری است نه از انگلیس، چرا سال استقلال از روسیه را در پرچم نمینویسند؟
د). اینکه گفتیم نام افغانستان در زمان شاهشجاع از سوی لارد و برنس به گوشش زمزمه میشد و به گونهی غیر رسمی در جاهایی به کار میرفت، به این دلیل است که پس از شاهشجاع نیز شاهان دیگر همچنان به نام شاه خراسان حکومت میکنند نه افغانستان. به عنوان نمونه سندی از دورهی امیر محمدافضل خان پدر عبدالرحمان میآوریم. زمانیکه محمدافضل به قدرت رسید، طبق معمول سکه ضرب زد و این بیت را به زبان پارسی در آن نگاشت:
دو فوج مشرق و مغرب ز هم مفصل شد
امیر ملک خراسان محمدافضل شد
محمدافضل رسماً در این بیت نام کشورش را خراسان گفته و خویش را شاه خراسان میداند.
واژهی افغانستان جنینی است از شاهشجاع که در امانالله به بار مینشیند. پس این سال (۱۲۹۸خ) سال تغییر نام کشور از خراسان (سرزمین خورشید) به واژهی ناشناخته، تحمیلی و قبیلوی افغانستان است. سالها پس از این تغییر نام هم مردم دنیا فکر میکردند که افغانستان شاید کشوری باشد از کشورهای تازهتشکیل آسیای میانه یا هم جزیرهای باشد از جزایر افریقا.
تهماسبی خراسانی
>>> دو ملت ایران(نام قدیمی) و افغانستان(نام معاصر) در تاریخ و تمدن چند هزار سالهی خود یکی بوده اند. روی یک فرش نشستهاند، زیر یک سقف نفس کشیدهاند، هر دو از یک آبشخور سیراب شدهاند و هر دو بر سر یک زمین عرق ریخته و در یک سنگر با دشمن جنگیدهاند. تنها در دوره اسلامی بیش از یک هزار و صد و اندی سال یک روح و یک تن بوده اند. به همین دلیل نیز هر چه دارند مشترک است؛ از مفاخر فرهنگی و تمدنی تا آثار برجای مانده از سدههای دور و دراز. چه کسی میتواند فردوسی و مولانا و بوعلی سینا و حافظ و سعدی را بین این دو ملت تقسیم کند؟ و یا کدام طرف میتواند ادعا کند که این سرمایههای معنوی تنها از آن اوست؟
چه زیباست بیان مرحوم پرویز ناتل خانلری که دربارۀ نزاع های کودکانۀ برخیها بر سر این مفاخر مشترک، گفته بود: «فرهنگ و تمدن ما مانند یک تابلوی زیبای نقاشی است. از آن باید استفاده کرد و براي داشتن آن بر خود بالید. اما اگر بخواهیم کودکانه آن را بین خودمان تقسیم و از وسط نصف کنیم دیگر ارزشی نخواهد داشت.»
امروزه نیز گرچه مردم ایران و افغانستان در دو واحد سیاسی جداگانه زندگی میکنند، در حقیقت ملت یگانهاند. این دو ملت، میراث فرهنگی مشترکی دارند که یادگار چند هزار ساله نیاکان مشترک آنان است و هر دوی آنها در دو سوی مرزهای سیاسی که به دست بیگانگان برای آنان کشیده شده، در غنی کردن و پر بار کردن آن اهتمام میورزند و از برکات و نتایج آن، که همانا زنده نگهداشتن هویت ملی و باروری فرهنگ و تمدن مشترکشان است بهرهمند میشوند.
برای یک ایرانی، شهرهای هرات، غزنه، بلخ و کابل به اندازهی شهرهای مشهد، اصفهان و شیراز آشناست و دربارۀ آنها آشنایی ذهنی دارد؛ چنان که برای یک افغانستانی به اندازۀ شهرهای افغانستان، شهرهای مذکور آشنا و دوست داشتنی است. اگر در هرات، فخر رازی و خواجه عبدالله انصاری پیرعرفان خفته، در شیراز حافظ و سعدی برای هر افغانستانی جاذبه دارد. اگر در غزنه، سنایی زیارتگاه خاص و عام است، در همدان، بوعلی سینا و بابا طاهر جا و جلوه دارند و...
اکنون سوال اساسی این است که با وجود این همه پیوندها، چرا گاهی طبل جدایها به صدا در میآید؟ چرا برخیها اسب تجزیه، تقسیم و تفرقه در این میدان مشترک میتازند؟
چرا گفتیم ایران قدیم و افغانستان معاصر
مثلا هر کس میداند کوریای شمالی و جنوبی و آلمان شرقی و غربی در زمان تجزیه هر دو نام اصیل خود را حفظ کردند و اکنون هم سودان شمالی جنوبی و...
اما هند و پاکستان(نیمه شرقی سند)هم هرچند یک تن و یک روح بودند اما بالاخره هرکس میداند پاکستان هرچند یک کلمه اسلامی و زیبا است ولی جهان تاریخ کل این منطقه سند تا بنگال را به نام هندوستان میشناسد و پاکستان یک نام معاصر است.
اما تفاوت دیگر که پاکستان با افغانستان دارد این که واژه(پاک) یک اسم نیکو و خوب است اما واژه افغان متاسفانه یک نام قومی است که در زبانهای فارسی و انگلیسی بدنام است.
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است