تفتیش کلپورہ
 
تاریخ انتشار:   ۰۸:۳۷    ۱۳۹۸/۸/۲۹ کد خبر: 160963 منبع: پرینت

روح سالهاي ارامي وامنيت شاد باشد هياتي از ديوان عالي بمنظور بررسي يكي از ادارات شهر جلال اباد در فصل زمستان موظف شد امر تفتيش اين گروپ یک فولکس بقہ ای داشت کہ روز ھای پنجشنبہ خود را با سود و سوغات نزد عيالش بكابل ميرساند و صبح شنبه دوباره سر كار ميرفت اما سفريه و معاش را فول تايم ميگرفت.

از قضا امرصاحب تفتيش در منطقه يكه توت كابل رسيده بود كه گاو میش ھای قاچاقی پاکستانی خريداري مسلخ عسكري سرك را بند انداخته بود.
امر صاحب تلاش كرد كه بزور خود از بين گلہ ھای گاو میش پیش برود و با گاو ھا شاخ به شاخ شود كه يك گاو میش بد قلغ تور خورد وبا شاخ خود چراغ عقبي موترك فولكس را جغزي جغزي كرد.
امر صاحب پایین شد و بجز چند عسکر کسی را نیافت تا یخن اش را گرفتہ ادعای جبران خساره كند و دانسته شد كه گاو میش مسوول سرکاری است.

باموتر مصدوم مظلومش به مسلخ امد اما عسكر پشکی دھن دروازہ مسلخ اجازه نداد با موترش داخل شود ناگزير موتر را لب سرك پارک و با شن و فرت و عصبانيت خود را به رييس مسلخ رساند و ادعاي جبران خساره نمود. اول خود را معرفي كرد كه مفتش با صلاحيت بوده نشود كه برايتان جنجال خلق شود.
رييس مسلخ بجوابش گفت: برو برادر دست تان تا لندن خلاص نه سير خورديم و نه بويش از دهانم مي ايد اين را هم بداني كه گل خشك بديوار نمي چسپد.
امر صاحب تفتيش در جوابش گفت درست است کہ گل خشك بديوار نمي چسپد مگر خاك بادش ادم را كور ميكند.
امر صاحب ارام ننشست يك ماه بعد راپور بلند بالا بدیوان عالی سپرد کہ قرار معلوم در مسلخ خورد و برد بوده ايجاب بررسي همه جانبه را مي نمايد.

خلاصه كلام دفتر تفتيش نيز بررسي مسلخ را شامل پلان ساخته و همين امر صاحب را با دو سه نفر اعضاي مجرب و كار كشته تعیين و موظف ساخت.
امر صاحب تفتيش با چند کل و کور خود را به مسلخ رسانيد و بعد از گرفتن اتاق و موبل و موتر و تعیین مینوی نان چاشت علاوتاُ از طرف صبح ناشتايي كباب جگر و کلپورہ را فرمایش دادند.
بعد از بدست اوراق و دفاتر یکسالہ بین خود مشوره كردند كه از كجا شروع كنند هر رأهي كه رفتند بي نتيجه بود بعد از یک ماه باز دوباره غور و تعمق كردند كه از كدام راه بتوانيم خورد و برد را پیدا و چند نفر را در دم تیغ برابر كنيم.

حرف بالاي تعداد حيوانات يك سال خريده و ذبح شده امد ديدند كه نسبت ضايعات و نبود استاندارد در توليد و فروش گوشت نمی توانند بہ نتیجہ برسند در قدم اول جان خود را با شاخ گاو برابر نکردند و از گاو و گاومیش تیر شدند.
مقدار و تعداد کلہ و پاچہ ھم گوز بشمار برامد کہ بہ قرار دادی دادہ شدہ بود.

بالاخره يكي از اعضاي هوشيار و كار كشته كج قلم بعد از خوردن كباب كلپورہ پیشنھاد کرد کہ تعداد کلپورہ یک سالہ تفتیش شود کہ مورد تایید اکثريت گروپ قرار گرفت. بعد از گز و پل، سیاہ کردن کاغذ ها و اوردن ماشين حساب وچوت معلوم شد کہ ۶۵ ھزار راس بز وگوسفند خريداري شده اما ١٣ هزار جوره كلپورہ بہ قرار دادی بفروش رسیدہ است
ھیات تفتیش از خوشي در پیراھن نمی گنجیدند کہ بالاخره اختلاس كشف و سرخ رو شدند. لذا از ٦٥ هزار بز و گوسفند ۱۳ ھزار جورہ کلپورہ را منفی و متباقی را بی سوال و جواب دوسیہ بنام اختلاس كلپورہ ساختند و رييس مسلخ و مدير محاسبه را مسوول درجه اول قلمداد و أضافه كردند كه همان محافظ پشکی دھن دروازہ ھم از مسوولیت بری شدہ نمی تواند.

دوسیہ ھم بعد از تحليل و تدقيق هوايي از ترس اينكه كسي خود را در لحاف بيمار نپیچاند بہ محكمه إرجاع شد.
سارنوال موظف هم اب را ناديده موزه را از پا کشید و دعوی علیہ متھمین را بہ محكمه اقامه كرد.
هيات ديوان قضايي مشتمل بر پنج نفر بود کہ سہ عضو قضا خانم ها بودند.

در جريان تدوير جلسه قضايي مدير محاسبه مسلخ حاضر شد و به قضات عرض كرد كه تمام ٦٥ هزار راس مواشي همه نر نبودند كه كلپورہ داشتہ باشند ثانياً يك تعداد گوسفندان نر ھم برای انکہ فربہ شوند خسئ و كلپورہ شان پوچک شدہ است.
ھیات قضايي بعداز شور و بحث چون اکثريت قضات اناث و كلمه خسئ و كلپورہ پوچک را نمیدانستند در قوانین ھم صراحت نداشت دوسيه را از أجندای محكمه خارج و به مرجع اش مسترد و نوشتند:
عطاي تان به لقاي تان!

نوامبر ٢٠١٩
سدني استراليا
نوشته حفيظ الله ناطق


این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
تفتیش کلپوره
ناطق
نظرات بینندگان:

>>>   Atiqullah Naebkhil
ناطق صاحب محترم، سند جالب از کاغذ پرانی و بوروکراسی آن زمان ارائه کرده اید. به نظرم اگر نکارش این گونه خاطرات را ادامه دهید برای خواننده گان جالب خواهد بود.

>>>   جلال محمدیوسف ناطق صاحب گرامی!
از همان زمان میگویند که هیاتی به وزارت زراعت رفته بود وانتقال جمعدهی دفاتر ذمت معتمد را از یک سال به سال دیگر تطبیق میکرد به صفحه یی برخورد که "خرباکره" ذمت معتمد قید بود ودر سال بعد "خر" در صفحه جدا و" کره" در صفحه دیگر نقل گردیده بود موضوع مورد سوال شان قرار گرفت که "خرباکره" ازقلم انداخته شده ومورد سو استفاده قرار گرفته است!!!

>>>   Hafizullah Natiq
جلال محمدیوسف
تا دہ موضوع را برخورده ام چون اکثريت ماموريت من در مركز بود
يكي اقاي احمدي برايم گفت کہ ھیات یک کتابدار مسول ساخته بود كه كتاب سيدگل را حيف و ميل كرده نگو کہ کتاب بنام سہ سبد گل در دوریہ سالانہ بنام سید درج شدہ
با تاسف نام بردن درست نیست حتي ليسانسه كه رتبه اش از من بالا تر بود اشتباه ني غلطي كرده است

>>>   در یک جول جمعدهی هیئت خواند که تنوشته است 20 متره پنج عدد ،
هرچند پالیدند که این بیست متره کجاست وچر کار آمدی دارد ؟ هیچکس عقلش قد نداد ، یکی که از مامورین پبته سن بود وعینک ذره بینی داشت باردیگر لست رازیر ذره بین قرارداد وکشفی کرد که همه را از جنجال خلاص کرد،
او گفت: او.بیادر ای بیست متره نیست بیست لیــــتــره است ، شاخ لام کمی کوتاه آمده شما فکر میکنید متره است ،فورا در داخل تحویل خانه دیدند پنج عدد بیست لیتره را دیدند، خبلاص

>>>   یک قصه جالب : در یکی از روستا ها پسری با دختری نامزد شده بودند نامزد ان پسر روزی به تاق خانه میبیند اونگ فلزی روی تاق است دختر پیش خود فکر کرده که منکه روزی صاحب فرزند شوم و بیاید بطرف تاق خانه دست دراز کند و اونگ بقرق ان بیفتد انرا میکشد یکدم بگریه شده که وای گل پوپک بچیم و ای توپ بچیم مادر دختر از صدای گریه و نالهدختر اش خبر شده میاید نزد دختر که چرا زار زار گریه میکنی و این گل پوپک و گل توپک چه است که برایش گریه میکنی دختر داستان فکر کرده اش به مادر قصه میکند با شنیدن صحبت دختر مادرش هم بگریه شده و میگوید وای گل پوپک نواسه وای گل تپک نواسه فورا به بابه دهقان که مصروف کار و بار زمین اش احوال میفرستند که زود بخانه بیا که نواسه ات فوت کردهبابه دهقان متحیر میشود کدام نواسه هنوز دخترم عروسی نشد با انهم بخانه میاید که صدای گریه و ناله زنش و دختر اش بلند است از فوت گل پوپک و گل توپک بابه دهقان موضوع را چویا میگردد همان فکر دختر را یکا یک زنش برایش قصه میکند بابه دهقان دست به ریش برده در کندن ریش میشود و گریه میکند که وای گل پوپک نواسه وای گل توپک نواسه به نامزد دختر خبر میدهند که زود بیا و خرچ و مصارف مرده داری بیاور نامزد دختر در حیرت میشود کهکدام اولاد مه هنوز من عروسی نکرده ام بهر صورت بخانه خسر میاید موضوع گریه و ناله و فوت پسر را جویا میگردد با شنیدن صحبتانها هر قدر اسرار میدارد که این فکر غلط و نادرست اما انها قانع نمیشوند سر انجام نامزد دختر وادار میگردد تا مصارف فاتحه داری را مهیا کند پس از روز فاتحه گیری نامزد میخواهد از انها یعنی خاندان خسر خود را دور کند سفر در پیش میگیرد در جریان سفر به غذا ضرورت پیدا میکند درب یک خانه را میکوبد و تقاضای نان را میکند زن خانه یکمقدار غذای باقیمانده اشرا برایش میدهد وقتیکه غذا ختم میشود این شخص متوجه میگردد که کاسه خیلی چرک و روک است چاقوی خودرا از جیب میکشد به پاکاری کاسته میشود چرک کاسه را میتراشد و بعد کمی ریگ زده و پاک میکند دوباره به صاحب خانهتلیم میکند وقتیکه زن صاحب خانه کاسه پاک شده را میبیند در بام خانه بلند شده زن های دیگری اطراف خود را صدا میزند که بیاید کاسه کشاد کن اماده باید گفت که البته کاسه فلزی در سابق در اطراف خیلی رواج داشت با کاسه های گلی زنهایهمه کاسه های شانرا میاورند و این کاسه را کشاد کن این مرد مدک خوب برای دریافت پول میبیند شروع میکند به پاک کاری کاسه ها زنانان چمعشده بین خود میگویند تا زمانی که کاسه های کشاد کن کشاد کند بیاید از گذشته ها خود فصه کنیم یکی اش میگوید وقتیکه مرا شوهرم عروسی کرد و بخانه خود برد مادرم گفت خانه مردم است تشناب را بلد نیستی اگر ضرورت به تشناب پیدا کنی کجا میروی مرا نان نداد وقتیکه بخانه شوهر امدم بوی خوراکه ها بسر زد هیچ مره خو نبرد همین شوهرم را خواب برد اهسته خیستم ورشمکده رفتم بالای دیگ برنج و قورمه اهسته سر دیگ قومه را باز کردم گفتم خو اگر بدست بخورم دستم چرب و گر بپای بخورم پایم چرب نی کله را داخل دیگ کردم هنوز نخورده بودم شرفه پای شد وار خطا سر خوده بالا کردم دیک روی سرم امد و چیزی که در دیگ بود بسرم ریخت من دیگی که برویسرم بود اینطرفو انطرف میزم تا دیگ از سرم پایینافتد و از ترس دست به دیگ نمبردم که مبادا دستم چرب و سیاه شود خوشیم با سوخته چوب رسید پشت پشت گفته به جان من همان چوب را حواله کرد گفتم نزن مه هستم خوشیم دیگ را از سرم پاین کرد سر و جانم را شستو شو کرد کالایم را تبدیل کرد کم بود که بشرمم فضل خدا نشرمیدم زن دیگرچنین قصه عروسی خود را باز گو کرده بود وقتیکه مره عروس ساختند مادر اندرم مرا در شب عروسی کرم کدو داد وقتیکه بخانه شوهر رفتم دلم را تو و پیچ میداد همینکهشوهرم را خواب برد من من برای قضای حاجت برامدم هر قدرجستجو کردمتشناب را نیافتم نا چار در روی حویلی رفع حاجت کدم ای طرف و انطرف هر قدری که دیدم برای پاککاری چیزی نیافتم شتر در روی حویلی خوابیده بود من رفتم خواستم در پشت شتر خود را شقیدم تا خشک شوم دفعتا شتر ایستاده شد و من بالای ان قرار گرفتم و تنبانم در رویحویلی افتاد هرقدر که اخ اخ گفتم در زمین زانو نزد وقتیکه شوهرم بیدار شد دیده که مه نیستم وار خطا دیگران راخبر کد که زنم نیست همه بطرف حویلی بر امدند هر طرف میدویدند متجه تنبانم در روی زمن شدند وقتیکه بالا دیدند مرا در پشت شتر دیدند شتر را اخ گفتند و خوابید مرا از پشت شتر پاین کردن ماجرا را از من پرسید موضوع را برایشان قصه کردم تنانم را پوشاندندکم بود که بشرم فضل خدا که نشرمیدم زن سوم چنین قصه عروسی را کردوقتیکه به دنگ و دول و رقص و بازی مرا در بالی یک اسپ و و شوهرم در بالای اسپ دیگر سوار کردند و بطرف خانه شوهرم بردند دول وسرنی و کسانی که میرقصیدن در پیشروی ما و اسپ شوهرم پیش و اسپ که من سوار بدم پشت سر ان روان بودیم در یک قسمت را متوجه شدم که در درخت چه خوب سیب است دست انداختم که سیبرا بگیرم اسپ اززیر پایم رفت و من بدرخت کشال ماندم یک وقتی متوجه میشوند که من روی اسپ نیست وار خطا ای طرفو انطرف در جستجوی من شدند شوهرم متوجه شد که من به شاخ درخت کشال ماندم دوباره مرا بر پشت اسپ پایین کرد کم بود که بشرمم فضل خدا که نشرمیدم نامزد دختر که این قصه ها را یکایک شنیده بود به انی نتیجه رسید که با ده پشت انها تنها اشتباه کردند دیگر ها از چنین کار های شرمساری شان شرمنده گی را بخود نمی پذیرند و خجالت نمیکشند میگویند کم بود بشرمم اما فضل خدا که نشرمیده گفت نی همان اولی خوب است برگشت بطرف خانه نامزداش .
این بود یک داستانی کهدر شب های زمستان بزرگان بدور صندلی نشسته فصه میکردند و میخندیدند .

>>>   بی بی گل رفته امریکا و غنی کم بود که بشرمد با نشرمید.


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است