سال ۱۲۹۸ سال تغییر نام خراسان به افغانستان
 
تاریخ انتشار:   ۱۵:۵۸    ۱۳۹۸/۶/۲ کد خبر: 159894 منبع: پرینت

سال ۱۲۹۸خورشیدی؛ سالی‌ است که امان‌الله به هم‌دستی مادر، پدرش (حبیب‌الله) را کشته و به تخت کابل می‌نشیند. به تخت نشستن امان‌الله هم‌زمان است با خیزش مردمی علیه انگلیس و به شکست مواجه‌کردن نیروهای بریتانیا. این خیزش‌ها بود که نقطه‌ی فشار بر شاهرگ هند بریتانوی شد، تا جایی که انگلیس مجبور شد برای نگهداشتن مرزهای شبه‌قاره، پای از خراسان کشیده و استقلال آن را اعلام کند. چون امان‌الله بر سریر قدرت بود همه‌ی این تلاش‌ها به نام او ختم شد، این در حالی‌ست که شاه پدرکش حتی یک روز هم در نبرد علیه انگلیس شرکت نداشته و از هوا لقب غازی و ناجی کشور را کسب کرده‌است.

طبیعی‌ است که دست‌یافتن یک کشور به استقلال سرخط خبرها شده و مدتی آن کشور را سر زبان‌ها می‌اندازد. امان‌الله از این فرصت استفاده کرده و نام قبیلوی‌شان را ــ که زمزمه‌ی آن به گونه‌ی غیررسمی از زمان شاه‌شجاع شروع شده و حتی به توصیه‌ی لارد و بِرنِس؛ مشاوران انگلیسی وی در یکی دو معاهده نیز گنجانیده شده‌بود ــ رسمیت بخشید و نام خراسان را رسما از قلم انداخت. با آن هم نام جدید مورد پذیرش قرار نگرفته بود تا این‌که پس از سال ۱۳۰۰ در لوی جرگه‌ی پغمان به نتیجه می‌رسند و این نام تصویب می‌شود. ولی چون استقلال کشور با نام جدید (افغانستان) اعلام شد، پس آغاز کار دولت افغانیه همان ۱۲۹۸خ است، چنان‌که این سال در پرچم کشور نیز درج است و نشان‌دهنده‌ی تاسیس دولت جدید قبیلوی‌ است.
این‌که اکنون قبیله دهن پاره می‌کند که موسس دولتی به نام افغانستان میرویس هوتکی و یا احمدشاه ابدالی‌ است، از ریشه دروغ و بی‌اساس است، به دلایل زیر:

الف). شاهان هوتکی همه (بلااستثنا) به نام شاهان ایران حکومت کردند و واژه‌ی افغانستان حتی به مشام‌شان هم نرسیده بود. در آن زمان قندهار از ولایات دولت صفوی بود و هوتکیان از شهروندان قلمرو ایران صفوی محسوب می‌شدند. حاجی میرویس ضد والی ارمنی‌ای که شاه‌شان بر آنان گماشته بود خشم گرفت و قیام کرد تا دولت تشکیل داد و خود و فرزندانش به نام شاهان ایران حکومت کردند. محمود هوتکی که پس از پدر به تخت دارالقرار قندهار تکیه می‌زند، این بیت پارسی را بر سکه‌های خویش می‌نگارد:
سکه زد از مشرق ایران چو قرص آفتاب
شاه محمود جهانگیرِ سیادت‌ انتساب
در این بیت محمود هوتکی صریحاً کشورش را ایران شرقی خوانده و خویش را شاه ایران شرقی اعلام می‌دارد در برابر ایران غربی که شاهان صفوی بر آن حکم می‌راندند.
محمود پس از این‌که به اصفهان حمله می‌برد و دولت صفوی را نابود می‌کند، از نو سکه می‌زند. بر سکه‌های جدید این بیت را به زبان پارسی می‌نگارد:
سکه‌ی سلطان حسین نابود شد
شاه ایران عاقبت محمود شد
در این بیت دیگر صحبت از ایران شرقی و ایران غربی نیست، چون اکنون محمود هوتکی فاتح میدان است و بر تمامت ایران حکم می‌راند.
حکومت هوتکیان تا آخرین پادشاه‌شان نیز به نام ایران است و کشور را با همین نام به رسمیت می‌شناسد. بماند این‌که رفیقی سیرجانی و دیگر شاعران دربار صفوی این خاندان را به آریایی‌گرایی و پارسی‌گرایی‌شان ستوده و صفویان را به ترک‌منشی نکوهیده‌اند.

ب). احمدشاه ابدالی به نام شاه خراسان حکومت کرد و کشوری را به نام افغانستان نمی‌شناخت. این را می‌توان از مکتوب‌ها و فرمان‌های دولتی آن زمان که سربرگ خراسان دارد دریافت. این مکتوب‌ها و فرمان‌ها هنوز هم در آرشیف ملی کشور نگهداری می‌شوند. دو دیگر کتاب تاریخ احمدشاهی هنوز موجود است، در هیچ جای این کتاب نمی‌توان یافت که احمدشاه ابدالی خویش را شاه افغانستان و موسس کشوری به نام افغانستان بداند، در حالی‌که واژه‌ی خراسان به کرات در این کتاب ذکر شده و از آن به مثابه‌ی نام کشور یاد شده است.

ج). گیریم که موسس دولت افغانیه با نام جدید آن احمدشاه ابدالی باشد، پس چرا در پرچم به جای ۱۲۹۸خ، ۱۱۲۶خ نمی‌نویسند تا هم سال تاسیس درست به بنیان‌گذار واقعی‌اش برگردد و هم قدمت‌شان یک‌اندازه بیشتر شود. اگر هم منظورشان از درج سال ۱۲۹۸خ در پرچم نه سال تاسیس بل سال استقلال است، پس آخرین استقلال ما که از روسیه‌ی تزاری است نه از انگلیس، چرا سال استقلال از روسیه را در پرچم نمی‌نویسند؟

د). این‌که گفتیم نام افغانستان در زمان شاه‌شجاع از سوی لارد و برنس به گوشش زمزمه می‌شد و به گونه‌ی غیر رسمی در جاهایی به کار می‌رفت، به این دلیل است که پس از شاه‌شجاع نیز شاهان دیگر هم‌چنان به نام شاه خراسان حکومت می‌کنند نه افغانستان. به عنوان نمونه سندی از دوره‌ی امیر محمدافضل خان پدر عبدالرحمان می‌آوریم. زمانی‌که محمدافضل به قدرت رسید، طبق معمول سکه ضرب زد و این بیت را به زبان پارسی در آن نگاشت:
دو فوج مشرق و مغرب ز هم مفصل شد
امیر ملک خراسان محمدافضل شد
محمدافضل رسماً در این بیت نام کشورش را خراسان گفته و خویش را شاه خراسان می‌داند.

واژه‌ی افغانستان جنینی‌ است از شاه‌شجاع که در امان‌الله به بار می‌نشیند. پس این سال (۱۲۹۸خ) سال تغییر نام کشور از خراسان (سرزمین خورشید) به واژه‌ی ناشناخته، تحمیلی و قبیلوی افغانستان است. سال‌ها پس از این تغییر نام هم مردم دنیا فکر می‌کردند که افغانستان شاید کشوری باشد از کشورهای تازه‌تشکیل آسیای میانه یا هم جزیره‌ای باشد از جزایر افریقا.

تهماسبی خراسانی


این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
تغییر خراسان
افغانستان
نظرات بینندگان:

>>>   خراسان شرف و غرب یکی است. چه خراسان شمالی باشد،چه خراسان جنوبی ،چه خراسان رضوی و چه خراسان افغانی.
پشتنو لر وبر یو دی.که په پاکستان دی او که په افغانستان.
ازبک ها نیز آن طرف دریای آمو و این طرف دریای اًمو یکی اند.
ترکمن های ترکمنستان و ترکمن های افغانستان نیز بکی اند.
تاجک های دو طرف آمو دریا نیز بکی اند.
بلوچ های افغانستان و پاکستان و ایران یکی اند.
پنجابی های پاکستان و هندوستان یکی اند.
اردو زبان های پاکستان و هندوستان بکی اند.
آذری های آذربایجان و ایران نیز بکی اند.(گوگوش آذری است.از آذری های ایران).
کرد های ایران و ترکیه و عراق و سوریه یکی اند.
عرب های خوزستان و عراق یکی اند.
ارمنی های ارمنستان و ایران و ترکیه یکی اند.
خلاصه همینطور که پیش بروی،اکثر ممالک از قوم ها و ملیت های مختلف تشکیل شده اند و در طول تاریخ سرحدات شان تغیر یافته است.
در قرون وسطی اصلاً سرحدات و پاسپورت و ویزه وجود نداشت و هرکس پای پیاده و یا در سر خر و شتر و اسپ.هرجایی که دلش میشد.سغر میکرد.
اکثر شهر ها به شکل قلعه بودند و یا دیوار های بزرگ داشتند که از حمله مهاجمان در امان باشند،اما سرحدات وجود نداشت.
خود کشور ایران امروزی نیز مثل افغانستان تمام عمر اش یا در کشور کسایی گذشته است و یا هم در دفاع.
با فرعون های مصر درجنگ بودند.
هخامنشی ها با یونانی ها در جنگ بودند.
ساسانی ها با امپراطوری روم شرقی و یهود ها و عرب ها در جنگ بودند.
همین حالا به اساس پلان راهبردی ایران،حزب الله لبنان،هوسی های یمن،رژیم اسد در سوریه،هزاره ها در افغانستان و پاکستان تحت نام فاطمیون و زینبیون جنگ میکنند.
خلاصه من فکر میکردم که تنها بشر چنین است که اختلافات و جنگ و قتل و کشتار دارند.
اما زمانی که زنجیره غذایی خلقت خدا را دیدم،متوجه شدم که جنگ انداز بزرگ و یا شیطان بزرگ خدا است.
نهنگ را میگوید که گرسنه هستی؟
آنجا یک هزار ماهی در یک گوشه بحر است،نوش جان کن.
ماهی ها را میگوید که زودباشید فرار کنید که نهنگ به جان تان می آید!
بعداً خودش قرار تماشا میکند که کدام شان پیروز میشود؟
مثلی که در امپراطوری قدیم روم.در استدیوم گلادیاتور ها را به هم جنگ می انداختند و امپراطور روم از تریبون سیل میکرد.
خوب است که همه قوانین طبیعت است.
اگر خدا وجود میداشت و خودش این خلقت خود را سیل میکرد،حثدش میدانست که چقدر خجالت میکشید!

>>>   خدمت شما نویسنده عزیز عرض کنم که از سخنان شما چنین بر می آید که اگر نام افغانستان تبدیل به ایران شود آنگاه شما آرام می گیرید.

>>>   شعر مشهور رودیارد کپلنگ زیر عنوان "سرباز جوان برتانیایی" :
When you're wounded and left on Afghanistan's plains, چو زخمی رها شدی در دشت های افغانستان
And the women come out to cut up what remains, و زنان برون شدند که پارچه کنند آنچه را باقی مانده
Jest roll to your rifle and blow out your brains فقط بالای تفنگ خود بغلت و مغز خود را پاشان کن
An' go to your Gad like a soldier. و برو نزد خدایت مانند یک سرباز
Go, go, go like a soldier, برو، برو، برو مانند یک سرباز
Go, go, go like a soldier, برو، برو، برو مانند یک سرباز
Go, go, go like a soldier, برو، برو، برو مانند یک سرباز
Soldier of the Queen! سربازِ ملکه
گیلگمش

>>>   خدا را شکر که مردم خراسانی ما از این غفلت تاریخی بیدار شدند و این روز بسیار مهم تاریخی به یادها زنده شد تا دوباره فرهنگ و تمدن خراسان ان شاالله زنده خواهد شود

>>>   تعداد زیاد افراد درکشورهای مختلف با تاریخ نامگذاری ها همچو مسایل نارضائیتی دارند مثلا درکشورهمسایه ایران تعدادی چنین می نویسند وچنین تبریکی نوروز می فرستند:
عید باستانی نوروز و سال 7078 میترائی ، 2754 زرتشتی ، 2575شاهنشاهی با 7 شین ایرانی ( شراب وشهد وشکوفه وشمع و شیر وشعله وشاهنامه ) ونه 7 سین تازی بر شما مبارک وفرخنده باد. با این توضیح مختصر که مجمع عمومی سازمان ملل متحد در تاریخ Tuesday, February 23, 2010 با تصویب قطعنامه‌ای روز ۲۱ مارس برابر با ۱ فروردین را در چارچوب مادهٔ ۴۹ و تحت عنوان فرهنگ صلح به عنوان روز جهانی نوروز به تصویب رسانده و در تقویم خود جای داد، طی این اقدام که برای نخستین‌بار در تاریخ این سازمان صورت گرفت، نوروز به‌عنوان یک مناسبت بین‌المللی به رسمیت شناخته شد
گیلگمش

>>>   درست است اسم افغانستان واژه بدیوم ونامبارک است یعنی ازکلاس اول باید طرزتفکر مان سوق داده بشود با آه وناله سروصدا وفغان شورانگیزی ومصیبت است. امیدوارم به لطف خدا این اسم تغیرنماید به خراسان یا گلستان انشأالله

>>>   کدام خراسان؟
زمانی تحت نام خراسان چندین مملکت نامیده میشد، مانند تاجکستان، ایران و افغانستان. خراسان تجزیه شد و هر کشور نام دیگری برای خود انتخاب کرد.
تنها چند تا پدرام های احمق خواب خراسان را می بینند.
گاو پیر کنجاره خواب می بیند.

>>>   این تغییر دادن نام از خراسان به افغانستان یکی از توطه های انگلیس در منطقه است مثل پشتونستان کشمیر بلوچستان کردستان وووو

>>>   باشد افغان پيشوند ستان
مرا باشد هميش پيکر در شاهنامه فردوسی خراسان ايران و ستان هندو تورانيان
خوشا باشد تن به اين سه گوشه فرهنگى با پسوندان سترگ ان

فردوسی بزرگ خراسان ايران و توران جاويد کرد در نامه
و گفت
نباشد به ایران تن من مباد
چنین دارم از موبد پاک یاد

بخش ۱۳
فردوسی » شاهنامه » سهراب
سرافراز باشی به هر انجمن
از ایران هر آنچت بپرسم بگوی
همه نامداران آن مرز را
چو طوس و چو کاووس و گودرز را
ز بهرام و از رستم نامدار
ز گردان ایران ورا نام چیست
بدو گفت کان شاه ایران بود
درفشان یکی در میانش گهر
چنین گفت کان فر آزادگان
زده پیش او اختر کاویان
برو بر نشسته یکی پهلوان
همی جوشد آن مرد بر جای خویش
نه مردست از ایران به بالای اوی
نه بینم همی اسپ همتای اوی
درفشی بدید اژدها پیکرست
بران نیزه بر شیر زرین سرست
چنین گفت کز چین یکی نامدار
بنوی بیامد بر شهریار
بپرسید نامش ز فرخ هجیر
بدو گفت نامش ندارم بویر
بدین دژ بدم من بدان روزگار
کجا او بیامد بر شهریار
غمی گشت سهراب را دل ازان
که جایی ز رستم نیامد نشان
نشان داده بود از پدر مادرش
همی دید و دیده نبد باورش
کسی کاو بود پهلوان جهان
میان سپه در نماند نهان
نگهبان هر مرز و هر کشورست
کنون رفته باشد به زابلستان
که هنگام بزمست در گلستان
بدو گفت سهراب کاین خود مگوی
سرافراز باشی به هر انجمن
ترا بی‌نیازی دهم در جهان
گشاده کنم گنجهای نهان
کسی را که رستم بود هم نبرد
بدو گفت سهراب از آزادگان
چرا چون ترا خواند باید پسر
بدین زور و این دانش و این هنر
که چندین ز رستم سخن بایدت
زبان بر ستودنش بگشایدت
از ایران نیاید کسی کینه خواه
نباشد به ایران تن من مباد
چنین دارم از موبد پاک یاد
--------
بلى من نوکر ايران فردوسى ام
من هم شهرى فردوسى ام
يکى از پايتختهاى خراسان
آن پارسى ستان آن پارسى زبان
خوشم که افغان و فغان نيستم
افغان دشنام است به من
ايران فردوسى خوشنام است به من

>>>   ه خاطر وزن و قافيه نظم درى
سزاوار است که گويد نظامى
همه شهرهاى شاهنامه فردوسى
ايران زمين پدرام است به من
يکى اش شهر بگرام است به من
ديگراش شهر بهرام است به من
شهر بهرام = بهرام شهر = شهر گور امروز فيروز آباد است
پسوندان مکانى "آباد" و "ان" و "انا" مگر پشتو يا افغانى اند.
افغان دروغ مى گويد غلط مى کند که 90 فيصد شهرها٬ استان ها٬ شهرستانها و مکانهاى مندرج در شاهنامه در افغانستان درج است. نام تقلبى و جعلى و ساختگى افغانستان 950 سال بعد از نوشتن شاهنامه بوجود آمد.
افغانستان در قرن 19 يعنى مقارن 1857 با زور انگلستان از ايران جدا شد. نود سال بعد با زور همان انگليس پاکستان (1947) از هند جدا شد. هردو کشور قلابى وقلدرى اساس٬ بنياد و نام شان بدون منافع استعمار گرانامکان پذيرنبود. امروز تداوم بويژه زنده ماندن افغانستان بدون زور 40 کشور ناتو واروپايى تحت رهبرى امريکا امکان پذير است. لاجرم هر چيز ناحق برزمين افتاده نى است.
و اما شهرهاى ا يران در جغرافيه امروزى کشور نامنهاد افغانستان که از آن زمان تا کنون افغان تغيرنام نداده اند:
زابل ٬ کابل و کابلستان٬ بلخ ٬ سیستان و زابلستان٬ نیمروز٬ هرات٬ سمنگان ٬ بُست ٬دهستان٬ تالقان يا طالقان(استان تخار) ٬ غرچگان٬ مرورود ٬ بامیان ٬ قندهار ٬شغنان ٬ غزني٬ کُندوز يا قندوز! فردوسى "غزنین"٬ "شگنان" ٬ "کندز" نگاريده! اين فهرست که نامهاى بالا در ايران وجود داشت و هنوز دارند واقعيت تاريخى است زيرا با جدايى و مرزکشى نمى تواند نامهاى با پسوند "ان" فارسى ازبين رود و يا تغير کنند.
باوجود که حاکمان پشتون ملقب به افغان بسيارى از شهرها و نامها را تغير دادند مانند سبزوار به شيندند و کوت و زرغون ناميدند. پسوند مکاني "تون" هم پيچاره درسالهاى کلمه سازى پشتوتولنه اختراع شد
نامهاى شهرهاى با پسوندان زبان پارسى "ان" و "آباد" در بخش شرقی فلات ایران : تاجيکستان افغانستان امروزی٬ پاکستان امروزى و بسيارى کشورهاى آسياى ميانه) واقع شده‌اند. آباد پسوند نام شهرهاى هندوستان تا ترکمنستان است.
گذشته از آن منطقه کردستان که در آن کاوه آهنگر زاده اصفهان بود. درفش کاويانى ايران کاوه آهنگر استوره ماندگار مانند رستم بود.
نقش رستم در کجاست؟
شهر جمشيددر کجاست؟
تخت رستم ها از بلخ تا به استان پارس و بغداد (بغ پارسى ميانه است نوشته مى شد مانند بگرام و بغلان آذرابادگان و ياآذرآبادگان (معرب آذربايجان)٬آمل (یکی از قدیمی‌ترین شهرهای ایران است که در استان مازندران قرار دارد.
بابل شهر٬ بابل ستان مازندران٬ اردبیل٬ گرگان٬ دامغان٬ توس٬ خراسان٬ هامون٬ کرمان٬ همدان٬ اصفهان٬ ساوه(ساوه از شهرهای استان مرکزی) مرند٬ یک شهر و شهرستان در غرب تبريزشهرستان زابل٬ شهرستان نیمروز٬ طالقان (استان البرز) دماوند کوه٬ دهستان٬ نشاپور٬ مازندران٬ کوه سیل( شهرستان خوانسار )٬ البرز (استان)٬ کوه البرز٬ قم و دشت سروچ (نام دشتی است در نواحی کرمان)٬ دیلمان٬( شهرى در استان گيلان(بفرمود٬تا عهد قم واصفهان)٬ گیلانا هواز٬ گنبد کاووس٬
)٬ گیلانا هواز٬ گنبد کاووس٬
نقل قول از شاهنامه بخش ۱۳
فردوسی » شاهنامه » منوچهر
"نخواهد ز اهواز تا قندهار
م از پهلو و پارس و کوچ و بلوچ ز
ز گیلان و ز دیلمان لشکری
ز کوه بلوج و ز دشت سروچ
نخستین خراسان ازو یاد کرد
دل نامداران بدو شاد کرد
دگر بهره زان بد قم و اصفهان
نهاد بزرگان و جای مهان
وزین بهره بود آذرابادگان
که بخشش نهادند آزادگان
وز ارمینیه تا در اردبیل
بپیمود بینادل و بوم گیل
سیوم پارس و اهواز و مرز خزر
ز خاور ورا بود تا باختر
چهارم عراق آمد و بوم روم
چنین پادشاهی و آباد بوم
بغداد بغلان و لمغان (لغمان امروزى چطور مردم باستانى پارسى گوى لغمان)
سيستان جهرم1 (جَهرُم)٬ (جهرم پارسی شتر خواست از دشت جهرم هزار)٬ شیراز٬پارس2 ٬ اهواز 3٬ ری٬ کاووس4 ٬ ایرانشهر٬ (شهر ایران) من امروز بخش کوچک از نامها و شهرها و ستانهاى بخش شمالى و غربى ايران رانگاريدم.
بگونه نمونه اصلن مى دانستى که غرب و شمال غرب ايران و بويژه درعراق کردستان نوروز آباد ها قرار داشتند و دارند. آسیای میانه (تاجکستان و ترکمنستان وازبکستان) شنگان٬ مرو ٬ بخارا و سغد و سمرقند و چاچ (تاشکند)٬ شهر ختلان٬ برم٬ ترمذ٬ویسه٬ بارمان٬ سومان٬ زم هندوستان( بخش از آن 1947 پا کستان) : قنوج در ناحیه ٔ فرخ آباد در 50 میلی رود گنگ واقع است ٬ شهرهاى بلوچستان مکران ٬ قنوج ٬ مای (مای "جایگاه مادر" نام شهری در هندوستان) ز قنوج و ز دنور و مرغ و مایدنور = دنبر= دنپور نام شهری است به هندوستان که در نزديک رود "لمغان" است" مرغنام شهرى در هندوستان" هندوستان" نام ايرانى براى "بهارت " سانسکريت "است
مهراب شاه هند و کابل کابل شاهى هندوشاهى بود.مگر افغان شاهنامه خوان اند. هزاره و تورانى اوزبيک و تورکمنى تاجيک وپارسيوان شاهنامه دوست اند. مگر افراسياب تورانى نبود?
داستان عشق منيژه و بيژن مگر منيژه نام دخت هندو ايران نيست?
منیژه دختر افراسیاب، از شخصیت‌های اساطیری در شاهنامه است. نام منیژه در داستان "بیژن و منیژه" آمده است. بیژن پسر گیو از پهلوانان نامدار شاهنامه است.

>>>   خراسان در تاريخ زبان از زمان رودکى: سامانيان تا به تيموريان يا و بابرشاهان بزرگ و قاجار زبان خود پارسى و شاهان پشتون تابه سال 1964 فارسى گفته اند و به سرزمين خود ايران و يا خراسان نامهاى شهرهاى شاهنامه مظهر جغرافيه معنوى اسطوره هاى ايرانيان با بيست ويک تباران هندى و تورانى وايرانى وبلاخره عربهاى ايرانزمين به جزء پشتون ها ولى همه ديگران مانند
رودکى: 1 بار ايران و 6 بارخراسان؛
فرخی سیستانی: 16 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 10 بار خراسان ؛
ابو سعيد ابوالخير: 1 بار ايران٬ 2 بار خراسان؛
فردوسی: 800 بار ايران٬ 150 بار توران٬ 25 بار خراسان؛
اسدی طوسی :51 بار ايران٬ 5 بار توران٬ ؛
مسعود سعد سلمان: 23 بار ايران٬ 2 بار توران٬ 13 بار خراسان؛
منوچهری دامغانی: 5 بار ايران٬ 3 بار توران؛
فخرالدین گرگانی: 15 بار ايران٬ 10 بار توران٬ 28 بار خراسان؛
ناصرخسروبلخى : 1 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 79 بار خراسان؛
سنایی غزنوى :11 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 13 بار خراسان ؛
مهستی گنجوی: 1 بار پارسى٬ 1 بار خراسان؛
انوری: 13 بار ايران٬ 3 بار توران٬ 20 بار خراسان؛
خاقانی: 2 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 40 بار خراسان؛
عطار: ٬ ٬ 4 بار خراسان؛
کمال‌الدین اسماعیل: 6 بار خراسان؛
نظامی گنجوی: 37 بار ايران٬ 2 بار توران٬ 25 بار خراسان ؛
امیرخسرو دهلوی: 2 بار ايران٬ 7 بار توران٬ 13 بار خراسان؛
سعدی: 1 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 9 بار خراسان؛
ظهیر فاریابی:3 بار خراسان؛
سلمان ساوجی: 4 بار خراسان؛
مولوی: 1 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 6 بار خراسان٬ 29 بار پارسى؛
حافظ: 6 بار توران ؛
سیف فرغانی: 4 بار خراسان؛
عبید زاکانی:1 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 1 بارخراسان٬؛
محتشم کاشانی:12 بار ايران٬ 9 بار توران٬ 4 بار خراسان؛
صائب تبریزی: 10 بار ايران٬ 7 بار توران٬ 5 بار خراسان ؛
جامى: 4 بار خراسان؛
هلالی جغتائی اَستَرآباد ی ا کنون گرگان- هروى: 2 بار خراسان
اقبال لاهوری: 19 بار ايران٬ 4 بار توران؛
پروین اعتصامی: 2 بار ايران ؛
در مجموع بزرگان ادبيات فارسى ايرانزمين بر پايه آثار شان در گنجور
ايران: 1013 بار
توران: 214 بار
خراسان: 308 بار

>>>   كشور ما اريانا نام داشت خراسان هم مانند افغانستان نام تقلبي بود.

>>>   مفهوم «افغانیت» و «افغان» بساخت‌های تاریخی‌ متأخرند و قبایل چون غلجایی‌ها، خلج‌ها و ترک‌های افغان‌ شده‌اند، طرح بدیل افغانستان جامع، دقیق و هوشمندانه باشد. اگر واقعیت‌های تاریخی و تحولاتِ جغرافیایی را پایه قرار دهیم، «خراسان» یک بدیل تاریخی هوشمندانه است و با واقعیت‌های تاریخی، زبانی و تکثر فرهنگی این منطقه همخوانی دارد. صورت‌بندی مسئله در قالب دو واحدسیاسی خراسان و افغانستانِ جداگانه می‌تواند سمت و سوی تحولاتِ تاریخی را روشن ساخته و مردم و نیروهای امنیتی‌ را از سردرگمی نجات دهد. دلیلِ موفقیتِ طالبان این است که آن‌ها هدفِ فتح سرزمینی دارند و برای یک واحد سیاسی مشخص می‌جنگند. مخالفین طالبان اما سر درگم‌اند. نه تعلق عاطفی به واژه افغان دارند و نه واحد سیاسی جایگزین تعریف شده دارند. تمام زد و بندهای شان در چوکی و معاش خلاصه شده‌ است.
خراسان در عینِ حالی که معنای تاریخی و فرهنگی عمیق دارد، از نظر قومی خنثا است. در این نام امید روشنی می‌درخشد. معنای تباری و زبانی و مذهبی ندارد. تداعی‌گر خورشید آسمانی است که نورش را بر همه‌گان یک‌سان عرضه می‌کند و عظیم‌ترین سیاره‌های عالم به دور آن می‌چرخند. برای شرح و توضیح آن لازم نیست سرگذشت قوم خاص را مبنا قرار دهیم. از نظر ترکیب زبان نیز قشنگ و خوش‌نماست. نام سرزمین من «خراسان» است و من «خراسانی‌ام» معنا و مفهوم خوش‌آیند دارد. مهم‌تر از همه این یک دال تاریخی و فرهنگی بد نام نیست. با ترور و دهشت و انتحار پیوند ندارد. وقتی خودت را به کسی معرفی کنی که من «خراسانی‌ام» از تو نمی‌ترسد. فرار نمی‌کند. هزاران فکر و تصور بد در کله‌اش رژه نمی‌رود. ساختار سیاسی این واحد جدید می‌تواند «جمهوری» باشد و نام حکومت «جمهوری خراسان» باشد. شاید برخی بگویند نام خراسان هم نام با یکی از ولایت های ایران است و این مشکل است اما در جواب میگوییم این عملا هیچ مشکلی پیش نمی آورد اگر منظور هم نامی تداعی فرهنگ بومی خراسان زمین است که این نه تنها اشکال ندارد بلکه بسیار نیک است و دانشمندان و شاعران بزرگ خراسان را در نظر ما زنده میکند اما اگر منظور عدم تمایز سیاسی است این شبهه وجود ندارد برای مثال میبینیم امروز جمهوری آذربایجان همچنان که نام مشترک با ولایات شمال شرقی ایران دارد استقلال سیاسی خود را حفظ کرده است و در همان حال روابط فرهنگی قوی بین مردم آذربایجان وجود دارد.

>>>   چنین گفت فردوسی پاکزاد:
ندانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دست منست
هنر نزد ایرانیان است و بـــس
ندادند شـیر ژیان را بکــس
همه یکدلانند یـزدان شناس
بـه نیکـی ندارنـد از بـد هـراس
دریغ است ایـران که ویـران شــود
کنام پلنگان و شیران شــود
چـو ایـران نباشد تن من مـبـاد
در این بوم و بر زنده یک تن مباد
همـه روی یکسر بجـنگ آوریــم
جــهان بر بـداندیـش تنـگ آوریم
همه سربسر تن به کشتن دهیم
بـه از آنکه کشـور به دشمن دهـیم
چنین گفت موبد که مرد بنام
بـه از زنـده دشمـن بر او شاد کام
اگر کُشــت خواهــد تو را روزگــار
چــه نیکــو تر از مـرگ در کـــار زار

>>>   تجربه نشان داده كه رقابت در كشور هاى پس از جنگ ، به دليل نفرت و بدگمانى ايكه جنگ ايجاد ميكند، وحدت ملى را خدشه دار مى سازد، استخوان شكنى قومى براى تثبيت جايگاه خود در جامعه و بالتبع در ساختار قدرت، ميتواند شگاف هاى اجتماعى را عميق ترساخته ، مانع از همگرايى كل جامعه در عبور از بحران شود.

فرو ريختن حاكميت سنتى پشتونها در تداوم بحران چهار دهه اخير، انگيزه و تعصب مضاعفى را در لايه هاى مختلف سياسى قوم پشتون چنان قوت بخشيده كه بيش از پيش در اعمار مجدد حاكميت قومى، انحصار زعامت سياسى، به حاشيه راندن ساير اقوام از محور قدرت و در نهايت تحميل هويت خويش بر كل كشور و باشندگان آن تلاش دارند.

اين انگيزه در ميان نخبگان پشتون چنان فربه است كه فرصت هاى طلايى بعد از توافقات بُن را قربانى مطالبات قبيلوى شان نمودند. جامعه جهانى با حضورش در افغانستان، زعامت را از تاجيكان ستانده در اختيار پشتونها قرار داد. رهبران و روشنفكران پشتون با سوء استفاده از حضور سربازان خارجى پيوسته در جهت حذف و به حاشيه راندن ساير اقوام و قالبندى و سمنت كارى پايه هاى قدرت قومى شان چنان كوشيدند كه امروز در قالب نظامى شديداً قومگرا ظهور و بروز نموده است. امروز قبيله گرايى بمثابه تيغ دولبه ايكه در يك سوى آن تروريستان طالب و در سمت ديگر آن تكنوكراتان وابسته به استخبارات غرب قرار دارند، روز تا روز گلوى ملت را مى فشارد و هستى او را با مرگ تهديد مى نمايد.

افراطيت دينى، فاشيزم قبيلوى، تروريزم، مواد مخدر و ده ها پديده ى ناميمون ديگر كه زاده و ماحصل حكومت هاى متعصب، تماميت خواه و انحصار طلب سالهاى اخير است، باعث شده تا ساير اقوام براى خويش جايگاه و پايگاهى در آن نبينند و راه خود را از آن جدا نمايند. مسلماً براى آنانيكه از وضع موجود ناراض و برآن معترض اند و نميتوانند جايگاه خويش را در آن تعريف نمايند و هويت خويش را در آن نمى بينند. پناهگاهى مناسب تر از بازگشت به هويت تاريخى وجود ندارد.

چرا تاجيكان به خراسان خواهى رو آورده اند؟ زيرا در طول سالیان اخير علاوه بر توطئه ها و دسايس پيچيده و مرموز عليه رهبران شان، كليت اجتماعى آنها مورد تهاجم گسترده ى سياسى، فرهنگى و هويتى قرار داشته و كماكان دارد. براى يك تاجيك كه هيچ سنخيتى با نظام قبيلوى ندارد و نميتواند خود را در آن تعريف نمايد. خراسان پيشينه درخشان ايست كه هويت تاريخى خويش را با مفاخر فرهنگى و تمدنى اش در آن بازسازى مى نمايد.

در حاليكه تحجر، تعصب، ترياك و وابستگى خارجى از يكسو، انفجار، انتحار و كشتار از سويى ديگر چهره ى زشتى از اين سرزمين در اذهان ترسيم نموده. و گله ى از جواسيس خارجى كه نه تنها سرگرم غارت و چپاول اند، بل جهنمى در كشور نيز بر پا نموده اند كه نه جاى قرارى در آن باقى مانده و نه پاى فرارى از آن متصور است. و در حاليكه آينده آن نيز تيره و تار مى نمايد، چرا به خراسان نيآنديشيد و در احياى آن نكوشيد؟

خراسان خواهى روياى شيرين و گواريى است كه بر واقعيت مذموم و زشت كنونى رجحان، تقدم و برترى دارد.

>>>   خراسان، نامی آشنا برای اهل ادب و فرهنگ است. کمتر کسی است که اهل سواد باشد اما اسم خراسان را نشنیده و به آن عشق نورزیده باشد. قدمت کلمه خراسان به قبل از اسلام برمی‌گردد.

خراسان در زمان ساسانیان و اوایل دوره اسلامی، اغلب به منطقه‌ای بسیار بزرگ اطلاق می‌شد که نه تنها مناطق فعلی خراسان در ایران، بلکه همه سرزمین‌های شرقی، از هرات گرفته تا قندهار، بلخ، غزنی و تا کرانه‌های کابل قدیم را در بر می‌گرفت.

در منابع تاریخی، محدوده خراسان، با قبض و بسط همراه بوده ولی بیشتر خاک سرزمینی که اکنون افغانستان نامیده می‌شود، جزء خراسان شمرده شده است. خراسان که به معنای «مطلع شمس» یا محل «طلوع خورشید» است، تا منتها علیه بدخشان افغانستان و تاجیکستان و حتی قسمت زیادی از خاک‌های ازبکستان و ترکمنستان فعلی را نیز شامل می‌شده است.

شاهانی که در سرزمین فعلی افغانستان حکمرانی می‌کردند، نیز خود را حاکم و شاه خراسان می‌نامیده‌اند. شاعرانی چون «عنصری»، «منوچهری»، «ناصرخسرو»، «خاقانی» و حتی «سعدی»، از سرزمینی به اسم خراسان یاد کرده‌اند که اکنون افغانستان یاد می‌شود. مورخین و جغرافیه نگارانی مثل «ابن خرداذبه»، «یعقوبی»، «طبری»، «ابن اثیر»، «استخری»، «ابن حوقل»، «مقدسی» و «حمدالله مستوفی» نیز در آثارشان از خراسان و موقعیت آن بحث کرده‌اند.

سرزمین خراسان تا پس از «احمدشاه درانی» و فرزندش «تیمورشاه» نیز خراسان نامیده می‌شد اما ۲۰۰ سال پیش با پدیدار شدن سایه شوم استعمار، اسم خراسان نیز کم‌رنگ شد و جای آن را افغانستان گرفت.

>>>   از شگفتی های تاریخی خراسان بزرگ، یکی هم ورود تدریجی "قبیله" های پشتون دراساس مناسبات تنگاتنگ عشیره ای وقبیلوی وره یافتن آنها به سلطه سیاسی درتاریخ معاصرآن درقرن هجدهم میلادی می باشد. آنسان که منابع تاریخی اذعان می دارند، حضوراجتماعی، فرهنگی وتاریخی این قبایل درمیان ده ها قوم وقبیله دیگردرسرزمین خراسان بزرگ پیش از قرنهای چهاردهم و شانزدهم به قول ادرسی مورخ عرب کمرنگ جلوه می کند.

براساس رخداد های اجتماعی و تاریخی برای اولین بار حاکمیت آن ها درین جغرافیا درپی رقابت های منطقوی دولت های همسایه و پایان اقتدار نادر افشار خراسانی شکل گرفت. با توجه به ناهم خوانی های تاریخی در زمینه تکامل اجتماعی درموجودیت نظام قبیلوی مسلط در میان ایشان، با دستیابی به اقتدار دولتی در قندهار در سال1747 درپی حملات احمدشاه ابدالی موسس اقتدار دودمانی آن ها درپهنای هند و خراسان، دست به قبضه نمودن حاکمیت های سیاسی محلی واحمال قدرت برمسکونان و طوایف هم جوار که سال ها و سده قبل از آنها از مرحله مناسبات زنده گی قبیله ای گذشته اند؛ زدند و باقرار گرفتن در مسند قدرت و به کارگیری خصایل و سلیقه های قبیلوی بن بست ها و چالش های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را بروی اقوام همزیست و همجوارشان مسبب گردیدند.

با این تشکیل کشوری بنام "افغانستان" با یک نوع حاکمیت ستیزه گرانه جنگ سالار قبیلوی و انارشیسم ناشی ازمجموعه تضاد های قبیلوی و دومانی سلاطین و سرداران( سدوزایی ها، بارکزایی ها ومحمد زایی ها) پا به صحنه قدرت وتاریخ گذاشته است. نه برپایه تکامل تاریخی ودست آوردهاو کارکردفرهنگی که غالباً دودمان های دیگر دولت ساز را به صحنه تاریخ آورده است.

پروفیسورمورگنسترن در مورد منشای قبایل افغان نوشته است: "پکتوکی"( اولین بارتوسط هرودوت بکاررفته) یکی از یازده قبیله آریایی بود که ازجنوب دشت های آسیای میانه حرکت کرده، سلسله هندوکش را عبور و در دامنه های کوه های سلیمان جایگزین شدند. طبق اسناد تاریخی که خود مورخین افغان(پشتون) ارایه کرده اند، افغان ها ابتدا در نواحی غورکنونی و غرب آن ساکن شده و بعداً به نواحی جنوب رفته اند، زیرا : "چون این طایفه از صدمه قتل و غارت بخت النصر بابلی کلدانی از ممالک شام و بیت المقدس جلای وطن گردیده وبه جبال غور([1]) رسیده و در جوار مردم غور که از نسل ضحاک تازی بوده اند، سکونت اختیار کرده اند... به مرور ایام فرقه غوری حلیفی و برادری افاغنه اختیار نموده نیکی وبدی ترویج ازدواج وغیره با افاغنه گشته معروف به افاغنه شدند..."([2])

>>>   خر أسان جان
وقت ات را خرج اين كه در كدام زمان خراسان افغانستان شد مصرف نكن فعلا اينجا افغانستان است. اكر خوش نداري به وطن خودت خراسان كه در ايران است و ياتاجكستان برو.
ولي خراسان هيج وقتي افغانستان نشده و خراسان جز ايران در زمان قبل بود و حال هم ميباشد كه مركز اش مشهد مقدس است.
طاهر پشتون

>>>   قضيه عبدالحميد خراساني چطور شد؟

>>>   نام قبلی ایران فارس بود ودر دوری پهلوی ها بنام ایران مسمی ګردید در دوران حکمروای میر ویس بنام ایران چیز وجود نداشت
ححح

>>>   آفرین بر بر خراسانی عزیز تحقیقی را در این حوزه ارائه داده اید که واقعیت را آنگونه که بوده است منعکس نموده است.

>>>   سال ۱۲۹۸ سال تغییر نام خراسان به افغانستان است؟
پس بعد ازین همین روز را تجلیل می کنیم!
تشویش نکن!
ګاو پیر کنجاره را در خواب می بیند!
خراسان همان کنجاره تهماسبی است؟

>>>   خراسان بزرگ، ناحیه‌ای تاریخی منطبق بر قسمت هایی از مشرق ایران، افغانستان، پاکستان، ترکمنستان، تاجیکستان، ازبکستان و قرقیزستان و نیز نام استانی در ایران است که از ۱۳۸۳ش به سه استان (خراسان رضوی، خراسان شمالی و خراسان جنوبی) تقسیم شده است.
در زمان ساسانیان و اوایل دوره اسلامی، خراسان اغلب به منطقه‌ای بسیار بزرگ اطلاق می‌شد که نه تنها استان‌های فعلی خراسان در ایران، بلکه همهٔ سرزمین‌های شرقی، از ری و کویر بزرگ تا افغانستان امروزی و حتی تا درهٔ ایندوس علیا و سند یعنی پاکستان امروزی را نیز دربرمی گرفت. در برخی دوره‌ها، علاوه بر این مناطق، ماوراءالنهر و خوارزم یعنی بخشی از جمهوری‌های ترکمنستان، ازبکستان، تاجیکستان و قرقیزستان نیز جزو خراسان بودند.
در زمان ساسانیان

>>>   چه بهتر که اکادمی علوم یا نهاد های فرهنگی مستقل پروژه یی راه بیندازند تا تاریخ نگاران و جغرافیا دانان مستند و علمی این مسائل را طی تحقیقات علمی و غیر جانبدارانه و دور از تعصب و به گونه مستقل بررسی کنند و نتایج آن را طی یک سمینار معتبر علمی بین المللی با هم شریک کنند و در نهایت به یک جمعبندی اساسی برسند تا بیشتر از این وقت مردم ما در جنگ های قلمی نا آگاهان سپری نشود.

>>>   سکه زد بر سیم و زر این شاه شجاع ارمنی
نور چشم لات و برنس خاک پای کمپنی

>>>   من افغان نيستم!!!
من شکرهويت فرهنگ فروان دارم!
من شکر هويت زبانى دارم
من شکر هويت گذشته دور دارم
من شکرادبيات دارم
من شکر موسيقى دارم
من شکر آلات موسيقى دارم
من شکرهنر, آثارباستانى ,هزار داستان دارم
من شکرجشنهاى باستانى -نوروز و مهرگان , يلدا و تيرگان دارم
من شکر شاهنامه و سفرنامه, شرفنامه و روزنامه, مناجات نامه و ديوان و دفتر دارم
من شکر گلستان و بوستان و هزار ستان دارم
من شکر هفت خوان و هفت شهر عشق دارم
من شکر رودکى و بيرونى, فردوسي و خوارزمى, عطار و امير خسرو و سعدى و حافظ جامى ونوايى دارم
من شکر سرودهاى ريگويدا و ژنده اويستا و گاهتا و قندپارسى ويا در درى دارم
من شکر بازى هاى رنگارنگ, نمايشنامه ها حکايات و داستانهاى عشقى شرين وفرهاد, بيژن ومنيژه, شياوش و سودابه دارم
من شکرغذاهاى بى شمارى دارم
من شکراسطوره هاى بى شمارى دارم
من شکر نوبهار در بلخ ( در نزديکى تپه رستم و تخت رستم) و سوبهار در غزنه (اکنون تپه سردار) و شاه بهار (کابل شيواکى در نزديکى ميدان رستم کمرى) ... دارم
من شکر آثار نقاشى و منياتورى دارم

همه فرهنگ و هنرم پيوسته نشانه بربادى و ويرانى حاکمان افغان شد
باوجود آن دارم در زبان ام همه اش ياد- با سپاس از مردمان هندوتوران وايران
از برکت قصه گوهى هزارستانى ها, در اشعار هيرويان و تاجيکيان در سينه اوزبيک ها و ترکمن ها
چند قصه اى هم از "افغانيان" ( پشتونان) - در يادشت شد گر چه
که پته خزانه برملا شد پراز تقلب وملالى ميوند کاپى ساختگى از سنبله ژان دارک (به فرانسوی: Jeanne d’Arc) ويا دوشیزهٔ اورلئان نمايان شد!!!!!

>>>   پشتون دروغگو حافظه تاریخی ندارد از حسادت تاریخ تاجیکان تمدن ایران(=آریانا) و خراسان را منکر میشود چون در تاریخ خود چیزی جز بدنامی انتحار انفجار چپاول و غصب و غارت و جنایت و کشتار نداشته است.

>>>   خراسان در تاريخ زبان از زمان رودکى: سامانيان تا به تيموريان يا و بابرشاهان بزرگ و قاجار زبان خود پارسى و شاهان پشتون تابه سال 1964 فارسى گفته اند و به سرزمين خود ايران و يا خراسان نامهاى شهرهاى شاهنامه مظهر جغرافيه معنوى اسطوره هاى ايرانيان با بيست ويک تباران هندى و تورانى وايرانى وبلاخره عربهاى ايرانزمين به جزء پشتون ها ولى همه ديگران مانند
رودکى: 1 بار ايران و 6 بارخراسان؛
فرخی سیستانی: 16 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 10 بار خراسان ؛
ابو سعيد ابوالخير: 1 بار ايران٬ 2 بار خراسان؛
فردوسی: 800 بار ايران٬ 150 بار توران٬ 25 بار خراسان؛
اسدی طوسی :51 بار ايران٬ 5 بار توران٬ ؛
مسعود سعد سلمان: 23 بار ايران٬ 2 بار توران٬ 13 بار خراسان؛
منوچهری دامغانی: 5 بار ايران٬ 3 بار توران؛
فخرالدین گرگانی: 15 بار ايران٬ 10 بار توران٬ 28 بار خراسان؛
ناصرخسروبلخى : 1 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 79 بار خراسان؛
سنایی غزنوى :11 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 13 بار خراسان ؛
مهستی گنجوی: 1 بار پارسى٬ 1 بار خراسان؛
انوری: 13 بار ايران٬ 3 بار توران٬ 20 بار خراسان؛
خاقانی: 2 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 40 بار خراسان؛
عطار: ٬ ٬ 4 بار خراسان؛
کمال‌الدین اسماعیل: 6 بار خراسان؛
نظامی گنجوی: 37 بار ايران٬ 2 بار توران٬ 25 بار خراسان ؛
امیرخسرو دهلوی: 2 بار ايران٬ 7 بار توران٬ 13 بار خراسان؛
سعدی: 1 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 9 بار خراسان؛
ظهیر فاریابی:3 بار خراسان؛
سلمان ساوجی: 4 بار خراسان؛
مولوی: 1 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 6 بار خراسان٬ 29 بار پارسى؛
حافظ: 6 بار توران ؛
سیف فرغانی: 4 بار خراسان؛
عبید زاکانی:1 بار ايران٬ 1 بار توران٬ 1 بارخراسان٬؛
محتشم کاشانی:12 بار ايران٬ 9 بار توران٬ 4 بار خراسان؛
صائب تبریزی: 10 بار ايران٬ 7 بار توران٬ 5 بار خراسان ؛
جامى: 4 بار خراسان؛
هلالی جغتائی اَستَرآباد ی ا کنون گرگان- هروى: 2 بار خراسان
اقبال لاهوری: 19 بار ايران٬ 4 بار توران؛
پروین اعتصامی: 2 بار ايران ؛
در مجموع بزرگان ادبيات فارسى ايرانزمين بر پايه آثار شان در گنجور
ايران: 1013 بار
توران: 214 بار
خراسان: 308 بار

>>>   اگر تمدن خراسان را از تاریخ حذف کنیم، کمتر چیزی برای افتخار باقی می ماند، پایه گذاران؛ الجبر، ریاضیات، پزشکی ،هنر ، نجوم ، فلسفه ،فقه، تفسیر،کلام ،شیمی،شعر ،عرفان و ادب همه و همه برخاسته از همین سرزمین مقدس خراسان بوده اند.
عصر تمدن خراسان را عصر طلایی نامیده اند و عصر روشنگری و مدنیت..
زمانی که ما از نهضت احیاء خراسان صحبت می کنیم به طور طبیعی از میراث مقدس و شکوهمند خود پاسداری و حراست می نماییم.
این تمدن متعلق به یک هویت قومی نیست، بلکه معمار این تمدن تمام هویت های ساکن چهار مرکز و پایتخت مهم خراسان بوده اند.
اینکه کسی مدعی شود؛ که خراسان متعلق به تاجیک هاست، سخنی سخیف و غلط ایست ، تمدن خراسان متعلق به تمام هویت ها و ساکنان این مرز و بوم از هریوا تا بخارا و ار نیشابور تا سیستان و طخارستان و فرارود بوده است.
نهضت احیای خراسان به منظور حذف پشتونها یا افغان‌ها نیست، بلکه دعوت پشتونها از محیط کوچک ذهنی و جغرافیایی به پهنای تاریخ و سپهر بلند مدنیت و تمدن می باشد.

>>>   بتو گویم عزیزم درد دل را
که باید بحث قومی را بمانیم
یکی گوید که من ایران نژادم
دگر گوید که من ترکی نهادم
دگر گوید که هستم قوم سادات
دگر گوید که من هزار نژادم
به والله همه ما هستیم فرزند انسان
چه پشتون چه تاجیک چه ترکمان
بنزد حق قومیت ارزش ندارد
مهم آن است که انسان چی می کارد
هدف این نیست که ما اینیم و آنیم
مهم آن است که ما از زندگی چی دانیم
وجود قومیت بهر شناخت است
نه اینکه در مسابقه کی از کی باخت است
همه در یک وطن زندگی داریم
همه ما معتقد با کردگاریم
همه ما پیروی دین محمد (ص)
همه از خالق خود منت گذاریم
چه خوش گفته بما اقبال دانا
به راستی خوب توجیه کرده مارا
(نه افغان و نه ترک و نه تتاریم
چمن زاریم و از یک شاخساریم
تمیز رنگ و بو برما حرام است
که ما پروردۀ یک نو بهاریم )
به روز حشر کس از ما نپرسد
که ما از کدام قوم و از کدام تباریم
مگر پرسند از ما حساب اعمال
که تا بینند ما با خود چه داریم
حساب هرکسی در عمل اوست
نه اینکه فرزند فلان تباریم

>>>   طلوع «آفتاب» از «خاوران» است
«خراسان»، «سِفْرِ» آغاز جهان است
تمدن‌ها شروع شان ز«شرق» است
نخستین شهر دنیا «بامیان» است
زبان مردمش دُرِّ «اَوِستا»
پر از گنجینه‌هایِ باستان است
هزاران چشمه و رود از «هزاره» است
دیار «مهر» قلبش مهربان است
«هرات» آیینه‌ای «عرفان» شرقی است
و «بلخ» اندیشه‌گاهِ باستان است
در این‌جا شعله ورشد جان «خورشید»
از آن پس «نور» آیین زمان است
بهار فکر از «پندار نیکو» است
خزانش ظلمت «سُوفَسْطِیان» است
فراق بلخ را «نی‌نامه» نالید
طنین آهِ «مولانا» نشان است
وصالش شعر«جوی مولیان..»گفت
حدیث عشقِ «سرو و بوستان» است
شراب «حکمتِ» سینایی بلخ
نیوشای وجود عرشیان است
تمام «هفت شهر عشق»، «غزنه» است
«سنایی» در تن این «عشق» جان است
تپیدن های قلب «شمس» از این جاست
سرِ «عطارْ» بر این آستان است
دل «بیدل» در این «حیرت‌سرا» ماند
که او بیدل ترین عارفان است
شکوهِ «شاهنامه»، شعر«غزنی» است
در اوج قله‌ی شعر جهان است
شروع «بادغیسی» دارد این «شعر»
«ادب» آغازگاهش «سیستان» است
بدخشان «لعلْ»، نه، ماهِ تمامی است
که بر «بامِ» جهانش آشیان است
هوای دَرّه‌یِ «یُمْگان » بهشتی است
که «پیرِ خسروی» را میزبان است
دیار «رستم» و «رودابه» کابل
همانجا که «درفشِ کاویان» است
صدف خاک شریف آن «مزار»ي است
که جنس گوهرش از آسمان است
کبوتر، بال در بال ملائک
شب و روز آن«حرم» را پاسبان است
عجب شیدا و شوریده است «مُلاّ»
که او دل داده ای این آستان است
در آن‌جا «مدفن» پاک «شهیدی» است
که «راه» و «آرمان» اش جاودان است
همان «خونی» که بر این «خاک» بنوشت
«عدالت» مکتب «آزادگان» است
همان جامه سیاهانی که گفتند
سر افرازی به روی «دارِ»مان است
هنر یعنی که نقشِ کلک «بهزاد»
تو گویی دست «نقاش جهان» است
«منارجام» اعجازی که امروز
جمالش جلوه‌ای از «غوریان» است
شکوه و شوکت تندیس «بودا»
نشان ناخن «چِلْ‌دختران» است

>>>   ان به سه ناحیه خراسان غربی(ولایات هرات و فراه و بادغیس و غور و نیمروز که مشمول ولایت بزرگ هرات باستان بود) به مرکزیت هرات خراسان شمالی(بلخ و سمنگان و جوزجان و فاریاب) به مرکزیت بلخ و خراسان شرقی(بدخشان و تخار و کندوز و کاپیسا و لغمان و بغلان و پروان)
و خراسان جنوبی(هزاره جات) به مرکزیت بامیان باشد.
و اما کابل بزرگ همچنان منحیث پایتخت بزرگ کشور و تمام ناحیه های ۶ گانه فدرال باشد.
امیر از هرات باستان

عبدرحمن وقتی آنطرف دیورند را به انگلیس ها فروخت در توجیه عمل خود گفت شما سرحدی های شرور هیچگاه از شرارت دست بر نداشتید و همین سزای تان که زیر تسلط کفر قرار بگیرید.
و حال ترامپ به مغز دوم غنی و احمق اول کرزی میگوید که شما هم پول ما را برباد دادید و هم فرزندان ما را به کشتن دادید و بعد ۱۸ سال گرسنه تر و بد بخت تر از قبل هستید ما میرویم و سزای شما همین که سر نوشت شما را میدهیم دست سلطان جهالت ملا هیبت بیسواد تا با الهام از دستورات ISI کشور شما را به صوبه پنجم پاکستان تبدیل کند و چون این ممکن نیست چون شیران جهاد و مقاومت دم روزگار پاکستان را شاه تر از روس خواهند کرد پس کار آسان این است که اقلیت پشتون افغانستان را به اکثریت پشتون پاکستان ملحق کنیم و یک خراسان منهای پشتون و یک پختونخوای کاملن پشتون ایجاد کنیم و غیره دیورند را برای همیشه ختم کنیم.

اما چگونه؟
خط دیورند سرحد رسمی است و رسمی تر میشود.
تمام پشتون های دو آتشه از افغانستان کوچ میکنند به پختونخوا و تمام هزاره ها و تاجک ها و غیر پشتون ها می آیند به افغانستان
مشکل حل است
غنی میرود آمریکا و کرسی میرود مسکو
یون و یونه میروند در دیگری
ملا هیبت پا ملا فضل رحمن را چاپی میکند و بچه مولوی نبی پای نغمه خانم را
دنیا گل و گلزار

>>>   ای اوغان!
اگر تو کدام اثر و یا کدام نشانی تمدنی ات را آوردی و یا ثابت ساختی که قدامت آن بیش از 350 سال باشد؛ مطمئن باش که من پس از این هرچه را تو بگویی، هرچه را تو بخواهی و هرچه را که تو نیک بشماری من آنرا بی درنگ و بدون تردید خواهم پذیرفت و با تو دیگر سر ستیزی نخواهم داشت!
اگر نمیتوانی مطمئن هم هستم که نخواهی توانست.
قبل ازینکه بحث بجایی بکشد که آنگاه دست نوشته ها، سنگ نوشته ها، آثار علمی، فرهنگی و تاریخی تعیین کننده صاحب وطن اصلی باشد، و ثابت کند که اوغان کیست!؟ چه زمانی کشف شده است!؟ چه مکانی در چه زمانی افغانستان نام داشته است!؟ و آنگاه که ثابت شود قبل از اوغان چه کسانی بر خراسان حاکمیت داشته است!؟ و همینگونه ده ها نشانی و ثبوت دیگر؛ این تو خواهی بود که بایستی کشور من (خراسان) را به خودم بگذاری و خودت به عنوان یک مهاجری که در قرون نهم تا دهم به سرزمین من (خراسان) پناه آورده بودی یا آرام و بدون مزاحمت با من و هم میهنان گرامی ام، زنده گی کنی، و یا از همانجایی که آمده ای برگردی! به حق و موجودیت دیگران احترام قایل باش تا دیگران نیز کم از کم هم که شده تو را به عنوان مهاجر نه بلکه به عنوان هم میهن و برادر بشناسند.
پس حد و اندازه ات را بشناس!
ادریس خراسانی

>>>   لعل ما مشترک‌ است و دو بدخشان داریم
ما دو جسم‌ایم جدا مانده که یک جان داریم
دور کردند مرا از تو که دشمن باشیم
بعد دیدند به‌هم عشق دوچندان داریم
نه به خطهای سیاسی و سیاست بازی است
در دل کابل اگر مهر به تهران داریم
دخت شیراز گل تازه به گیسو زده است
با وجودی که خزان است بهاران داریم
چشمهایش دو بخارا دو سمرقند من اند
از لبانش چقدر قند فراوان داریم
رستم از زابل اگر بار دگر می آید
هرکجا پانهد ار شوق سمنگان داریم
در ادبگاه سخن با دل ویرانه بیا
تا ببینی که در این سینه چه پنهان داریم
هان مگو خواب و خیال است که من میگویم
تا که یادی ز قدیم است خراسان داریم
عاقبت از من و تو ما به میان می آید
روی این امر نه تاکید که ایمان داریم.

>>>   رودکی سمرقندی سخنور نامی قرن چهارم از نخستین سخن سرایانی است که خراسان و ایران را چونان نام یک کشور پرداز نموده است. او در ستایش ابو جعفر احمد بن محمد سامانی در قصیدۀ «مادر می» او را شاه خراسان و مفخر ایران توصیف می کند. ناگفته پیداست که پادشاهی سامانیان بیشتر در فرارودان در شمال خاوری فلات ایران متمرکز بود.
خسـرو بر تخت پیشگاه نشسته- شاه ملوک جهان امیر خراسان
شادی بوجعفر احمد ابن محمد- آن مه آزادگان و مفخر ایران

>>>   ای برادر تاجیکستان هم خراسان تو است
گر خراسان تن بود این پاره جان تو است
در بخارا و سمرقند و خجند و وخش و چاچ
ریشه فرهنگ اجداد درخشان تو است
کابل و بلخ و هرات و گنجه و مرو و حصار
همچو شیراز و سپاهان است، ایران تو است
مرز و بوم آریانا مرز و بوم حکمت است
گر فرو پاشیده است خاک پریشان تو است
ذره-ذره خاک اورا جمع می باید نمود
قطره قطره آب پاکش اشک چشمان تو است
رستمی باید که باشد حافظِ ناموس و ننگ
ورنه داغ بی وفایی نقش دامان تو است
شاعر: بهروز ذبیح الله از تاجیکستان

>>>   خیام ، مولانا وحافظ بلخ ونیشابور
مرو بخارا وسمرقند وکمی انگور
حافظ بخارا را به ترکی ، داده اما نصر
ازبوی جوی مولیان رودکی مغرور
خیام در ده قرن با بهرام درگیر است
من با خودم ، با عشق ، با اندوه حتی گور ...
تنها سنایی درمیان باغ خوشحال است
شهنامه ی منثور دردست ابو منصور
آینه ها تصویر دنیای ریا هستند
پیچیده بیدل را درون حاله ی از نور
بیدل میان واژه ها آرام می گرید
صائب که رقصیده است بین واژه ها مسرور
شرح پریشانی شکایات دل وحشی است
وقتی که غم را آشکارا می کند مجبور
با فرخی تنها پری رویان خوشحال اند
چون کاروان حله وقتی می رسد از دور
پیر هرات ونقش های از کمال الدین
شبها که می آید کلیم از سرزمین طور
حرف خدا را ذره ذره شعر می گوید
سرمست از حرف خدا با بربط وتنبور
چون مولوی صد قونیه با شوق می رقصد
صدقرن دیگر می زند شعرش به جانم شور

>>>   بـه آيين بـهاران می‏ ستيزند
بـه لطف گوهر جان می‏ ستيزند
به شور و نغمه‏ های عندليبان
به باغ و طرف بستان می‏ ستيزند
بـه آهنـگ لطيـف آبـشاران
به عطر خاک و باران می‏ ستيزند
به لبخند نـشاط‏ انگيز نـوروز
به مهر و ماه و کيهان می‏ ستيزند
به آهـو بـرگان مست و زيبـا
خيابـان در خيابـان می‏ ستيـزند
به چنگ و بربط و آواز مطرب
به بـزم شـاد مستان می‏ ستيزند
بـه آثـار گــران بـاســتانـی
به خشت و خاک ايوان می‏ ستيزند
به خلق باميان و مهد شيران
به تنديسان بی جان می ستيزند
به خط و واژه و گفتار مـردم
بـه تصويـر عـزيـزان می‏ ستيزند
بـه احساس لطيـف شاعـرانه
به نظم و شعر و ديوان می‏ ستيزند
به شعر حافظ و خيام و جامی
به جوش باده نوشان می‏ ستيزند
به رسم پاک مستان خـرابات
بـه دسـتاويـز رندان می‏ ستيزند
بـه افکار سـنايی، پنـد عـطار
به گنج علم و عرفان می‏ ستيزند
به سوز مثنوی و حالت شمس
بـه خورشيد فـروزان می‏ ستيزند
به شـعر رودکی، قند سمرقند
به خط و خال ترکان می‏ ستيزند
بـه فـارابی و سينا، فـخر رازی
بـه افـکار حکيمان می‏ ستـيزنـد
به فـردوسی خـداوند اسـاطير
به پارسی ارث دهگان می‏ ستيزند
بـه رسـم جـاودان پهـلوانـان
به رستم، خصم ديوان می‏ ستيزند
به پندار و به گفتار و به کردار
بـه آداب بـزرگان می‏ سـتـيزنـد
به ارث باستان و گنج شـايـان
بـه فرهنگ خـراسان می‏ ستيزند
به سيس و قارن و سنباد و مسلم
بـه طـاهر مـرد ميـدان می‏ ستيزند
بـه عيـاران و شيـران خـراسـان
بـه تـاريـخ درخشـان می‏ ستـيزنـد
بـه خوجند و سمرقند و بخارا
به آمـوی خروشـان می‏ ستـيزند
به غزنی و هـری بلخ و فرهرود
به پروان و بدخشـان می‏ ستيزند
به عشق پاک دل های پر از سوز
بـه آه سينه چاکان می‏ ستـيزند
به عـزم راستان و مهر يـاران
به قلـب صاف پاکان می‏ ستيزند
به آيين وفـا و رسـم خوبـان
به لفظ و عهد و پيمان می‏ ستيزند
بـه عدل و داد و قانون مدوّن
به حکم شرع و قرآن می‏ ستيزند
به نـور دانش و صبح معـارف
به شـاگـرد دبستان می‏ ستيزند
بـه پيونـد دل عشاق مسکين
به حسن نو عروسان می‏ ستيزند
به زلف مهوشان برگرد رخسار
بـه آزادی نسـوان می‏ ستـيزنـد
به نفس بيوه گان دل پـريشان
به طفل ديده گريان می‏ ستيزند
به پيران سخن سنج خراسان
بـه افـکار جـوانـان می‏ ستـيزند
بـه انـدرز طبيبان خـردمنـد
به دارو و بـه درمـان می‏ ستيزند
بـه نيروی بـزرگ زنـدگـانی
به عقل و عشق و ايمان می‏ ستيزند
بـه روح آدم و بـنياد هستی
بـه دسـت‏اورد دوران می‏ ستيزند
به عرش کبريا و اصل فطرت
بـه ذات پـاک يـزدان می‏ ستيزند
سخن کـوتاه ايـن گـرگان وحشی
به هست و بـود انسان می‏ ستيزند

رسول پویان

>>>   من اگر جای اشرفعنی بودم دستور باید میدادم تا تمام هرکس در موضوع خراسان و خراسانی متن و شعر و فلم در انترنت قرار میدهد زندان شود و با اشد مجازات محاکمه شود تا هر کس بداند این وطن فقط و فقط خاک افغانها خواهد بود هرکس افغان نیست به ایران تاجکستان اوزبکستان تورکمنستان روان شود.
تاریخ خراسان هرچه بود بدست شیران پشتون تمام شد و در تاریخ کلمه افعانستان روشن شد برخلاف دروع تاجیک در تاریخ افغانستان بسیار پشرفت حاصل شد و افغان بعد از صدها سال نام پیدا کرد و برای خود ملیت یافت.

>>>   رهروم مقصد امکان به خراسان یابم
تشنه‌ام مشرب احسان به خراسان یابم
گرچه رهرو نکند وقفه، کنم وقفه از آنک
کشش همت اخوان به خراسان یابم
دل کنم مجمر سوزان و جگر عود سیاه
دم آن، مجمر سوزان به خراسان یابم
برکنم شمع و وفا را به خراسان طلبم
کاین کلید در رضوان به خراسان یابم
طلب از یافت نکوتر من و مرکوب طلب
کن براق از در میدان به خراسان یابم
عزم جفت طلب است و طلب آبستن یافت
یافت را در طلب امکان به خراسان یابم
لوح چل صبح که سی‌سال ز بر کردم رفت
بهر چل صبح دبستان به خراسان یابم
در جهان بوی وفا نیست و گر هست آنجاست کاین گل از خار مغیلان به خراسان یابم
هفت مردان که منم هشتم ایشان به وفا کهفشان خانهٔ احزان به خراسان یابم
سالکان را که چو دریا همه سرمستانند
چون صدف عرفهٔ عطشان به خراسان یابم
از سر زانو کشتی و ز دامان لنگر
بادبانشان ز گریبان به خراسان یابم
بی‌سران را که چو گویند کمر کش همه را
طوق سر چون سر چوگان به خراسان یابم
ز آتش سینهٔ مردان که ز دل آب خورند
جگر آتش بریان به خراسان یابم
همه دل گوهر و رخ کرده حلی‌دار چو تیغ
تن خشن پوش چو سوهان به خراسان یابم آهشان فندق سربسته و چون پسته همه
ز استخوان ساخته خفتان به خراسان یابم
دل مرغان خراسان را من دانه دهم
که ز مرغان دل الحان به خراسان یابم
مرغ دل را که در این بیضهٔ خاکی قفسی است دانه و آب فراوان به خراسان یابم
بس که پیران شبیخون به خراسان بینم

>>>   هر امان کان هرمان یافت به صد قرن کنون
زین قران حاصل اقران به خراسان یابم

بر سر خاک محمد پسر یحیی پاک
روم و رتبت حسان به خراسان یابم

چون به تازی و دری یاد افاضل گذرد
نام خویش افسر دیوان به خراسان یابم

من که خاقانیم ار آب نشابور چشم
بنگرم صورت سحبان به خراسان یابم

ور مرا آینه در شانهٔ دست آید من
نفس عنقای سخن‌ران به خراسان یابم

چون ز من اهل خراسان همه عنقا بینند
من سلیمان جهانبان به خراسان یابم

محیی الدین که سلیمان صفت است و خدمش
دیو و انس و ملک و جان به خراسان یابم

گوهر افسر اسلاف که از خاک درش
افسر گوهر سامان به خراسان یابم

سخن و لهجت یحیی و محمد نگرم
عیسی و ابنة عمران به خراسان یابم

دل او ثانی خورشید فلک دانم و باز
خلق او ثالث سعدان به خراسان یابم

اتصالات فلک دانم و دل را به قیاس
خالی‌السیر ز شیطان به خراسان یابم

خضر موسی کف و نیل از سر ثعبانش روان
نیل نزد من و ثعبان به خراسان یابم

دستم از نامهٔ او نافه‌گشای سخن است
کاهوی تبت توران به خراسان یابم

چون بدو نامه کنم بر سرش از خط ملک
قدوهٔ اعظم عنوان به خراسان یابم

بهر آن نامه کبوتر صفت آید ز فلک
نسر طائر که پر افشان به خراسان یابم

از ضمیرش که به یک دم دو جهان بنماید
جام کیخسرو ایران به خراسان یابم

درد و آتش که نیستان هزاران شیر است
شور صد رستم دستان به خراسان یابم

در خراسان دلش سنجر همت چو نشست
بدل سنجر سلطان به خراسان یابم

ثانی مصری او یوسف مصری است به جود
صاع خواهندهٔ کنعان به خراسان یابم

بر درش همچو درش حلقه به گوش است فلک
کز مهش حلقهٔ فرمان به خراسان یابم

دور باش قلمش چون به سه سرهنگ رسد
از دوم اخترش افسان به خراسان یابم

گر گشاد از دل سنگی ده و دو چشمه کلیم
من بسی معجز ازین سان به خراسان یابم

از ده انگشت و دو نوک قلم صدر انام
ده و دو چشمهٔ حیوان به خراسان یابم

پایهٔ منبر او بوسم و بر سر گیرم
که در این ناحیه ثقلان به خراسان یابم

گر زمان یابم از احداث زمان شک نکنم
کز معالیش گذربان به خراسان یابم

من که خاقانیم از نعل سمندش بوسم
به خدا کافسر خاقان به خراسان یابم

>>>   ﻭﺍﮊﻩ ﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺷﺎﻩ ﺷﺠﺎﻉ (ﺷﺎﻩ ﺑﯽ ﮐﻔﺎﯾﺖ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻧﺸﺎﻧﺪﻩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ) ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻧﯿﻤﻪ ﻗﺮﻥ 19 ﺗﻮﺳﻂ ﺍنگلیس ها ﺩﺭ ﺑﺮﺧﯽ ﻣﻌﺎﻫﺪﻩﻫﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺷﺪ. ﺍﻓﻐﺎﻥ ﻣﺴﺘﻌﺮﺏ ﻭﺍﮊﻩ ﺍﻭﻏﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻗﻮﺍﻡ ﭘﺸﺘﻮﻥ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ﻫﺮ ﺗﺒﻌﻪ ﮐﺸﻮﺭ ﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﻧﻈﺮ ﺍﺯ ﻗﻮﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻥ ﺗﻌﻠﻖ ﺩﺍﺭﺩ «ﺍﻓﻐﺎﻥ» ﺍﻃﻼﻕ ﻣﯽﮐﻨﺪ.

ﻧﺎﻡ ﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻧﯿﻤﻪ ﻗﺮﻥ 19 ﻫﯿﭻ ﺭﺳﻤﯿﺖ ﻭ ﺟﺎﯾﮕﺎﻫﯽ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﻢ ﺗﻮﺳﻂ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﺑﻪ ﺩﻭﻟﺖ ﺩﺭﺍﻧﯽ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺩﺭ ﻫﯿﭻ ﻧﻘﺸﻪ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﻢ ﺍﺛﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﻧﻘﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﻟﺖ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺩﺭﺍﻧﯽ ﺑﺎ ﺍﺳﺎﻣﯽ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﻭ ﮐﺎﺑﻠﺴﺘﺎﻥ ﯾﺎﺩ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺣﻤﻠﻪ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﺑﻪ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﭘﺪﯾﺪﺍﺭ ﮔﺸﺖ, ﺟﺎﺳﻮﺱ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﺍﻟﻔﻨﺴﺘﻦ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺑﺶ ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺳﻤﯿﺖ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﻨﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﺮﺍﺳﺎﻧﯽ ﻭ ﻣﻤﮑﻠﺖ ﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ می خوانند.

خودت را از تاریخی بساز که هیچ سیاستی تو را به استسمار نگیرد (تاریخ همیشه زنده است و تکرار می شود)

>>>   عبدالحمید خراسانی باید آزاد گردد
پشتونبست فاشیست باید محاکمه گردد.

>>>   هههههه ، شما رو نمی گذارند و اسم افغانستان رو تغیر دهید حتی اجازه نمیدن که آب خوش از گلوی شما پایین بیاید، اسم افغانستان رو انگلیسی ها گذاشتند، یعین ایکه همیشه داد و فریاد و گلوی تون در گیر درد کنید، مثلا ریس جمهور هر روز جیغ نمی زند، معلومه که افغان هستند، و کشورش در قرون وسطایی به سر ببرد و خراسان از خرد ريشه گرفته یعنی فهمیده گی، دانش و.. شاعران بزرگ سر زمین خراسان، سعدی حافظ، مولوی، و دیگران، چون که این شاعران شرق بود که غرب از آنها تقليد کرد غربی که شاعر ندارند، تنها یکی رو دارند بنام شکسیر که در لیسه ها دانشگاه اشعار آنون استفاده می کنند و شاعران سر زمین خراسان تحویلی رو در غرب به وجود آورده‌اند که جهان غرب رو با اشعار شون تکون داد، مثلا به در سازمان ملل متحد شعر از سعدی است، که گفته بنی آدم اعضای یک دیگر اند، که در آفرینش ز یک گوهر اند معلومه که می خواهند شرق همیشه در بیسوادی و جهل باقی بماند و رنج بکشد و خراسان یعنی خورشید و حتی خورشید خدا دادی رو می خواهند جلوی اش بگیرند تا این سر زمین نتابد و و همیشه ابری، ظلمت، کشتن نا بودی و.. وجود داشته باشد، آگه همیشه آفتاب باشد و از نور خورشید که همه چیز جان تازه ای بخودش می گیرد، در آن سر زمین نباشد و حتی جلوی پیشرفت رو گرفتند و نا دانایی و بیسوادی صد سال دامن گیر باشد و این خورشید خود این سرزمین رو از بس نور زیاد کور کرده که حتی نمتوانن دشمن کسیت ،دوست کیست، از بس خورشید سوزان است که نمی تونن خیابان ببینن، خیابان و جاده به اسم این بزرگوار ندارد بازهم خدا رحمت کند شاه فقید ایران رو چندین شهر ها خیابان رو به اسم این پیش کسوت های تاریخ ساز جهان مسما نموده، اما افغانستان بیچاره صلاحت همچو کاری رو ندارند و نگذاشتد و اجازه ندادند که اسم آنها همیشه زنده بماند و غرب این کار رو کرد، چه توافقی داشت بذار به همان داد و فریاد بمانن و گلو پاره کنن، بیسوادی رو چه به پیشرفت و دانش، هر کس که نداند که نداد، در دهر جهالت بمانن که بماند

>>>   روزي كه نام كشور افغانستان به ايران شرفي تغيير كند از فرداي آن روز ما ايرانيان كشورمان را ايران غربي خواهيم گفت

>>>   نظر دهنده دوم نویسنده خواستار ایران شدن افغانستان نیست خود ایرانیها هم افغانستان امروز را ایران نمیدانند نویسنده اینهمه مطلب گذاشت که بگوید نام افغانستان نامی جعلی است و این منطقه خراسان بود نه افغانستان و کشوری که امروز افغانستان نامیده میشود بخشی از ایران بود که گاهی حاکمانش مسلط بر ایران بودند اما هرگز اسمش افغانستان نبود و کشور خراسان بود تو باز بخاطر اسم‌ ایران حمله میکنی ؟ ایران بهانه ای شده برای تو و امثالت که تاریخ خراسان را زیر سوال ببرید به بهانه ایران هر تهمتی بزنید هر جعلی بکنید
نویسنده تمام تلاشش را کرد که جعلیات تاریخی که وارد تاریخ افغانستان شده را اصلاح کند و حقیقت را به تو و امثالت نشان دهد اما شما متعصبید و نمی پذیرید اینهمه نوشت که بگوید نام حقیقی افغانستان خراسان بود اما امروز حتی نامش هم تغییر کرده تو میگویی نام نویسنده خواستار ایران شدن نام افغانستان است ؟! خود ایرانیها این را نمیخواهند چه برسد به نویسنده ، نویسنده خواستار خراسان شدن نام افغانستان است و نادانها به بهانه ایران و دشمنی با ایران نام خراسان را انکار میکنند از وقتی نام خراسان به افغانستان تغییر کرد بدبختی های این کشور شروع شد

>>>   نام کشورمان باید تغییر کند چون نام افغانستان بغیر از نکبت و بدبختی برای آن سرزمین چیز دیگری به ارمغان نیاورده است باید اسمی گذاشته شود بدور از تعصبات قومی و قبله ایی و نژادی اسمی زیبا برای قلب آسیا.
رحیمی

>>>   ايران در وقت سلطان محمود غزنوي وجود نداشت چند سال محدود ميشود كه فارس به ايران تبديل شد تا تاريخ اريانا را بدزدد.

>>>   نام فارس هم در زمان رضا شاه پهلوي به ايران تبديل شد حالا كجا ايراني ها دعوا كرده اند كه نام ايران تقلبي است و باييد دوباره به فارس تبديل شود؟
هر وقت ايران نام خود را دوباره فارس گذاشت ما هم نام خود را دوباره خراسان ميگذاريم.

>>>   نام افغانستان بهتر از خراسان بود
زانكه خراسان ولايت فارسستان بود
نام وطن ما چند باره نباييد تعغير كند
گر ميكند نام بهتر ان اريانا جان بود
پينه دوز

>>>   ايران در وقت سلطان محمود غزنوي وجود نداشت
ایران زمان محمود غزنوی وجود داشت و فردوسی شاعر معاصر با محمود غزنوی در شاهنامه هم نام ایران را آورده بود شاهنامه بخوان تا باور کنی.
نام فارس هم در زمان رضا شاه پهلوي به ايران تبديل شد
جعلیات و دروغهای تاریخی را از کجا می آورید قبل از رضاشاه در ایران ترکها حاکم بودند ترکها هرگز اجازه نمیدادند نام ایران فارس باشد اگر هم زبان رسمی را فارسی کرده بودند فقط به این خاطر بود که زبان میانجی در ایران فارسی بود و چاره ای جز اینکار نداشتند وگرنه حکومت قاجار همانطور که فارسها را در کرمان و کل ایران نسل کشی کرد همه فارسها را نسل کشی میکرد حتی امروز هم ترکهای ایران در شهرهای ترک نشین مهاجران افغان را به بهانه فارس زبان بودن راه نمیدهند البته فارس زبان بودن بهانه است ترکها دشمنی عجیبی با فارسها و افغانها دارند دشمن فارسها هستند و افغانها اما اگر فقط دشمن فارسها بودند چرا ازبکهای افغانستان را که در اصل ترک هستند راه نمیدهند به شهرهایشان به طور کل ترکهای ایران‌ دشمن فارسها و افغانها هستند نام ایران فارس نبود قبل از رضاشاه این اشتباهی است که در ایران هم عده ای میکنند حتی نام جمهوری آذرباییجان آران بود نه آذرباییجان که ترکها بر تالشها مسلط شدند و نام‌ آن را آذرباییجان گذاشتند تا کمترین قرابتی بین ایران و آران باقی نماند

>>>   اوغان ها جاهل ترین بیسواد ترین و عقب مانده ترین قوم منطقه خاورمیانه هستند در تقلب و غصب و عارت و هرجنایت مقام اول را کسب کردند با چه روی دم از تمدن میزنند کلمات مقدسی مانند خراسان و ایران(آریانا) هرگز نباید به زبان و لب اوعانان وارد شود.

>>>   اوغانهایی که عادت به تقلب و جعلکاری و دروع نویسی دارد بداند اولا فردوسی در طوس ربع نیشابور خراسان بود دوم حتی اگر غزنی هم بود اکسریت مردم غزنی فارسی و خراسانی و نه پشتو هستند اگر دیوان سنایی غزنوی شاعر هم عصر فردوسی دقیقی رودکی و فرخی سیستانی را ملاحطه نمایید او نیز همچون سایر شعرای خراسانی ایران را وطن خود میشناسد و مدح میگوید اما اگر امروز از قبر برون اید و بفهمد کسی او را اوغان خطاب میکند فورا سکته مغزی میشود.
اصلا ان روزها معلوم نیست اوغان ها در کجا بودند که تاجیک و هزاره در خراسان زیست مشترک داشتند.

>>>   امروز مشاهیر تاجکستان با فتخار خود را فرزند ایران زمین و نیاکان پارسی خود میدانند اما یک عده قوم پرست با فرهنگ طالب و داعش فکر میکنند مردم فارسی زبان ما اسیر خرافه آنها میشود من هیچ هراس و نگرانی نسبت به دوستان هم زبان خود در ایران و تاجکستان ندارم چون میدانم آنها خوب درک میکنند این نظرات شاخدار ضد ایرانی فقط میتواند کار یک اوغان قوم پرست متحجر باشد که نمیداند امروز عصر جهالت و حماقت نیست که با دروغ گویی بتوان تاریخ جعل کرد بلکه عصر دانش است کدام فرد مجنون و بی عقلی یافت مشود که این تاریخ های جعلی پشتونیزم ها را بپزیرد؟ یک مشت اراجیف در کله شاگردان مکاتب لیسه کردند که خود میدانند دروغ است ولی تعصب اوغانی نمیگزارد مانع جهالت شوند امروز هرکس میداند اوغانستان نامی صد و پنجاه ساله اختراعی انکلیس است و حتی حاکمان پشتونی هم خود را حاکم خراسان مینامیدند امروز دسترسی به آثار ادبا و مفاخر و دانشمندان ایران زمین و کتب تاریخ و تمدن های مشهور جهان کار سختی نیست فقط یک آدم خشک مغز متحجر میتواند در روز روشن بگوید به پدر کلانم قسم شب است و خودش هم باور کند اما مردم تابع جهالت او نمیشوند
مردم اصیل ولایت خراسان زمین هیچ مشکلی با مردمان ولایت فارس ندارند همیطور که مردم اصیل سیستان وتبرستان قدیم و آزربایجان با هم مشکل ندارند و به مفاخر و موطن تاریخی مشترک خود افتخار میکنند بلکه یک مشت بدخواه و اختلاف انداز قوم پرست که سودشان در تفرقه اندازی ببن پارسی گویان است از این یاوه نویسی شادمان مشوند اما نداند این خیال خام در کله اش تباه است و موجب رسوایی خودش میشود
عبدالحمید خراسانی

>>>   گل نیست ماه نیست دل ماست پارسی
غوغای که ترنم دریاست پارسی
از آفتاب معجزه بر دوش می‌کشد
رو بر مراد و روی به فرداست پارسی
از شام تا به کاشعر از سند تا خجند
آیینه‌دار عالم بالاست پارسی
تاریخ را وثیقه سبز شکوه را
خون من و کلام مطلاست پارسی
روح بزرگ و طبل خراسانیان پاک چتر
شرف چراغ مسیحاست پارسی
تصویر را مغازله را و ترانه را
جغرافیای معنوی ماست پارسی
سرسخت در حماسه و هموار در سرود
پیدا بودازاین که چه زیباست پارسی
بانگ سپیده عرصه بیدار باش مرد
پیغمبر هنر سخن راست پارسی
دنیا بگو مباش بزرگی بگو برو
ما را فضیلتی که ما راست پارسی

یاد_استاد قهاد عاصی پنجشیری_به عشق فارسی و خراسانی و اتحاد ایرانیان و ضد دشمنان فارسی و خراسانی
امید_هرات باستان

>>>   خاقانی شروانی (قرن ۵):

گر بپیچم در کمند زلف تو
چون کمند از شرم، رخ پیچان مشو

خون خوری ترکانه کاین از دوستی است
خون مخور، ترکی مکن، تازان مشو

کشتیم پس خویشتن نادان کنی
این همه دانا مکش، نادان مشو

چون غلام توست خاقانی تو نیز
جز غلام خسرو ایران* مشو

شروان از بلاد ارمنستان کنونی میباشد.

اسدی طوسی (قرن ۵):

چو بگرفت گیتی به شاهنشهی
فرستاد نزد شهان آگهی

به روم و به هندوستان و به چین
به ایران* و هر هفت کشور زمین

که با رأی ما هر که دل کرد راست
بجویند جمشید را تا کجاست

گرش جای بر کُه بود با پلنگ
و گر زیر آب اندرون با نهنگ

نظامی گنجوی (قرن ۵):

خسروشیرین چو یاد کردی
چندین دل خلق شاد کردی

لیلی و مجنون ببایدت گفت
تا گوهر قیمتی شود جفت

این نامه نغز گفته بهتر
طاووس جوانه جفته بهتر

خاصه ملکی چو شاه شروان
شروان چه که شهریار ایران*

نعمت ده و پایگاه سازست
سرسبز کن و سخن نوازست

این نامه به نامه از تو در خواست
بنشین و طراز نامه کن راست

>>>   ص. 30 ترجمه کتاب تاریخی التنبیه مسعودی به زبان عربی در هزار سال پیش (345 ق / 956 م.) چنین آمده است:
و ما عقاید ایرانیان و نبطیان را در باره تقسیم معموره زمین... آورده ایم و گفته ایم که آن ها نقاط شرقی مملکت خود و مناطق مجاور آن را خراسان نامیده اند که خُر همان خورشید است و این نواحی را به طلوع خورشید منسوب داشته اند و جهت دیگر را که مغرب است، خربران نامیده اند که به معنی غروب خورشید است و جهت سوم را که شمال است باخترا و جهت چهارم را جنوب است نیمروز نامیده اند و این کلماتیست که ایرانیان و سریانیان که نبطیانند به آن اتفاق دارند.
در ص. 73 آن، چنین آمده است: پارسیان قومی بودند که قلمروشان دیار جبل«فلات ایران» بود از ماهات و غیره و آذربایجان تا مجاور ارمینیه و اران و بیلقان تا دربند که باب و ابواب است و ری و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر که نیشاپور است و هرات و مرو و دیگر ولایت های خراسان و سیستان و کرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان که در وقت حاضر باین ولایت پیوسته است، همه این ولایت ها یک مملکت بود، پادشاهش یکی بود و زبانش یکی بود، فقط در بعضی کلمات تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی که زبان را بدان می نویسند یکی باشد و ترکیب کلمات یکی باشد زبان یکی است و گرچه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبان های پارسی.

>>>   عبدالرحمان جامی (قرن ۹):

منبع جود و مجمع الطاف
مخزن عدل و معدن انصاف

خاک ایران زمین* ازو گلشن
جان یونانیان ازو روشن

کاشف عقده های یونانی
شارح نکته های ایمانی

رای او گنج علم را مفتاح
روی او بزم ملک را مصباح

کرده طبعش به فکرت صافی
در کلام خدای کشافی

>>>   صائب تبریزی (قرن ۱۰):

کار خامان می توان از پخته گویی ساختن
گرمی آتش کند کوته، زبان خار را

به که طفل اشک خود را رخصت بازی دهم
چند دارم در گره این اختر سیار را

بر حریفان چون گوارا نیست صائب طرز تو
به که بفرستی به ایران* نسخه اشعار را

محو دنیا را به گرد دل نگردد یاد مرگ
از معلم طفل هنگام تماشا غافل است

هند چون دنیای غدارست و ایران* آخرت
هر که نفرستد به عقبی، مال دنیا غافل است

گر سبو از تنگدستی راه احسان بسته است
خم چرا از ساغر لب تشنه ما غافل است؟

دام ها در خاک از چشم غزالان کرده است
گر به ظاهر لیلی از مجنون شیدا غافل است

فیض کاشانی (قرن ۱۰):

هم چشم مستت فتنه جوهم مست چشمت فتنه خو
در هند و در ایران* فتد بس فتنه ها زآن ترک مست

گرچشم بیمارت بلاست بیمار چشمت را دواست
هم از بلا یابد شفا آنکش بلای عشق خست

در پیش خورشید رخت باشد رخ خورشید سهل
در پیش شمشاد قدت باشد قد شمشاد پست

موئی شدم زاندیشهٔ تنگ آمدم از فکرتی
آیا میانی هست نیست آیا دهانی نیست هست

کمال الدین اصفهانی (قرن ۹):

برعیارملک ایران* غش ظلم ارهست،باش
تیغ توسرسبز بادا کش بپا لاید زغش

بافلک گفتم کجادانی پناهی آن چنانک
بخت افتاده شود درسایۀ اومنتعش؟

صبح صادق بالبی خندان اشارت کردوگفت:
حضرت سلطان علاءالدّین والدّنیا،تکش

سایۀ حقّست،یارب سایه اش پاینده دار
زانکه فرضست ازمیان جان دعای دولتش

کمال خجندی(قرن ۸):

امشب آن ماه دل افروز به مهمان که بود
خط او سبزی لبهای نمکدان که بود

چون خضر شد ز نظر غایب و معلوم نشد
که به تاریکی شب چشمه حیوان که بود

آن لب لعل کز او ماند دهان همه باز
باز پرسید خدا را که به دندان که بود

سر ما بود و در او همه شب تا دم صبح
تا خود او شمع سرای که و ایران* که بود

سوختم از غم دردش نشد این نکته هنوز
که شب آن شمع شکر لب به شهرستان که بود

خجند از بلاد تاجکستان امروزی میباشد.

>>>   سعدی شیرازی (قرن ۷):

بگفت ای خداوند ایران* و تور
که چشم بد از روزگار تو دور

من آنم که اسبان شه پرورم
به خدمت بدین مرغزار اندرم

ملک را دل رفته آمد به جای
بخندید و گفت: ای نکوهیده رای

تو را یاوری کرد فرخ سروش
وگر نه زه آورده بودم به گوش

نگهبان مرعی بخندید و گفت:
نصیحت ز منعم نباید نهفت

>>>   خواجوی کرمانی (شاعر قرن ۶):

ز بندگی تو دارم چو سوسن آزادی
ولی تو سرو خرامان ز بندگان آزاد

گمان مبر که ز خاطر کنم فراموشت
ز پیش می‌روی اما نمی‌روی از یاد

ز باد حال تو می‌پرسم و چو می‌بینم
حدیث باد صبا هست سربسر همه باد

اگر تو داد دل مستمند من ندهی
به پیش خسرو ایران* برم ز دست تو داد

برآستان محبت قدم منه خواجو
که هر که پای درین ره نهاد سر بنهاد



سعدی شیرازی (قرن ۷):

بگفت ای خداوند ایران* و تور
که چشم بد از روزگار تو دور

من آنم که اسبان شه پرورم
به خدمت بدین مرغزار اندرم

ملک را دل رفته آمد به جای
بخندید و گفت: ای نکوهیده رای

تو را یاوری کرد فرخ سروش
وگر نه زه آورده بودم به گوش

نگهبان مرعی بخندید و گفت:
نصیحت ز منعم نباید نهفت

>>>   فرخی سیستانی (شاعر قرن ۵):

پیک غزنین نرسیده‌ست که من
خبری یابم از دوست مگر
سفر از دوست جدا کرد مرا
گم شود از دو جهان نام سفر
من شفاعت کنم امسال ز میر
تا مرا دست بدارد به حضر
میر یوسف پسر ناصر دین
لشکر آرای شه شیرشکر
چون شه ایران* والا به نسب
با شه ایران* همتا به گهر
آنکه بر درگه سلطان جهان
جای او پیشتر از جای پسر


سنایی غزنوی (شاعر قرن ۵):

جان بابا مکن این کبر مبادا که به عدل
روزگارت کند از رنج دل من ادبی

ابلهم خوانی و گویی که به باغ آر زرم
خار ندهند تو بی‌سیم چه جویی رطبی

ابله اکنون تویی ای جان جهان کز پی زر
طعنه بر من زنی اکنون و بسازی شغبی

تو بدین پایه ندانی که چو این شعر برم
از سخا کار مرا خواجه بسازد سببی

ناصح ملک شه ایران* ایرانشاه* آن
که نزاد از نجبا دهر چنو منتجبی

آن بزرگی که ز بس فضل و کریمی نگذاشت
در مزاج فضلا از کرم خود اربی

آن کریمی کاثر سورت خمش در کون
همچو نار آمد و ارواح حسودش حطبی

آن خطیبی که به هر لحظه خطیبان فلک
جمع سازند ز آثار خصالش خطبی

خواجوی کرمانی (شاعر قرن ۶):

ز بندگی تو دارم چو سوسن آزادی
ولی تو سرو خرامان ز بندگان آزاد

گمان مبر که ز خاطر کنم فراموشت
ز پیش می‌روی اما نمی‌روی از یاد

ز باد حال تو می‌پرسم و چو می‌بینم
حدیث باد صبا هست سربسر همه باد

اگر تو داد دل مستمند من ندهی
به پیش خسرو ایران* برم ز دست تو داد

برآستان محبت قدم منه خواجو
که هر که پای درین ره نهاد سر بنهاد

>>>   ابوریحان بیرونی دانشمند قرن ۴ هجری در چند جا از کتاب آثار الباقیه به مناسبت از «ایران‌شهر»، «فرس»، «فارس» به معنی ایرانیان و ایران یاد کرده است (ایران‌شهر: صص ۱۲۰، ۲۶۸، ۲۷۴،۲۸۳، ۲۸۴؛ ممالک فرس: ص ۱۱۴؛ علماء الفرس، ص ۱۱۵؛ ملوک الفرس: ۱۱۶؛ لقب الشاهانشاهیه للفرس: ص ۱۱۵). او در وصف تیرماه و تیرگان (یعنی تیر روز از تیرماه) آورده است که درباره وضع تیرگان که به جشن نیلوفر هم موسوم بوده است گفته‌اند که چون افراسیاب بر ایران‌شهر مستولی شد و منوچهر را در طبرستان به محاصره گرفت، توافق شد که قلمرو ایران‌شهر به پرتاب تیر معین شود و ماجرای آرش کمانگیر پیش آمد و آن روز را تیرگان خواندند (صص ۲۷۰-۲۷۱). یاقوت به نقل از ابوریحان ایران را نام پسر ارفخشذ پسر سام دانسته است و به نقل از یزید بن عمر الفارسی گفته است که ایرانیان، سواد (عراق) را به قلب و بقیه ولایات ایران را به پیکر آن سرزمین تشبیه کرده‌اند و عراق را دل ایران‌شهر خوانده‌اند. هریک از ولایات بزرگ و اصلی ایران هم نام یکی از ۱۰ پسر ایران، نواده سام بن نوح را، که بر آن ولایات حکومت می‌کرده‌اند، گرفته است: خراسان، سجستان، کرمان، مکران، اصفهان، گیلان، سندان، گرگان، آذربایجان و ارمنستان (معجم البلدان، ۱/ ۲۸۹).

>>>   حکیم ابوالقاسم فردوسی(قرن۴) :
ندانی که ایران نشست منست
جهان سر به سر زیر دست منست
هنر نزد ایرانیان است و بـــس
ندادند شـیر ژیان را بکــس
همه یکدلانند یـزدان شناس
بـه نیکـی ندارنـد از بـد هـراس
دریغ است ایـران که ویـران شــود
کنام پلنگان و شیران شــود
چـو ایـران نباشد تن من مـبـاد
در این بوم و بر زنده یک تن مباد
همـه روی یکسر بجـنگ آوریــم
جــهان بر بـداندیـش تنـگ آوریم
همه سربسر تن به کشتن دهیم
بـه از آنکه کشـور به دشمن دهـیم
چنین گفت موبد که مرد بنام
بـه از زنـده دشمـن بر او شاد کام
اگر کُشــت خواهــد تو را روزگــار
چــه نیکــو تر از مـرگ در کـــار زار

>>>   مقدسی تاریخ نگار قرن دوم آورده است که بهترین و معتدل‌ترین نقطه زمین، «ایران‌شهر» است که سرزمینی است از شرق به غرب، میان رود سند و بلخ (یعنی جیحون) تا رود فرات؛ و از شمال تا جنوب میان دریای آبسکون تا دریای پارس و یمن (البدء و التاریخ، ۴/ ۹۷-۹۸)

>>> قاضی عبدالجبار معتزلی (د۴۱۵ق) هم در کتاب «تثبیت دلایل النبوه» عراق را از ولایات ایران دانسته است: (ص ۱۶۹)؛ ابن خرداذبه (د ح۲۸۰ق) نویسنده یکی از مهم‌ترین و کهن‌ترین آثار جغرافیایی موسوم به «مسالک و ممالک»، پس از شرحی درباره شیوه سنجیدن جهات چهارگانه سرزمین‌ها و قلمروها نسبت به نزدیک‌ترین مرکز سیاسی و شهری، تصریح کرده است که در این تاریخ مرکز جهان اسلام، عراق است و ایرانیان که از قدیم در آن ساکن بوده‌اند، آن را «دل ایران‌شهر» می‌خوانده‌اند. عرب‌ها نیز همین نام ایران را معرب کرده و آن سرزمین را عراق خوانده‌اند (المسالک، ص ۲۳۴). ابن خرداذبه، دینوری (د۲۸۲ق)، طبری (د ۳۳۰ق)

بو نعیم اصفهانی (د۴۳۰ق) در وصف اصفهان آورده است که قباد ساسانی برای اقامت در بهترین نقطه به جست‌وجو برخاست و مهندسان را فرمود به همه شهرها روند و خاک و آب آن نقاط را بیازمایند و در اخلاق مردم تفحص کنند؛ و آنها پس از مدتی مطالعه، اصفهان را که بهترین نقطه«ایران‌شهر» بود، برای سکونت قباد پیشنهاد کردند (۱/ ۵۷).

>>>   مقدسی تاریخ نگار قرن دوم آورده است که بهترین و معتدل‌ترین نقطه زمین، «ایران‌شهر» است که سرزمینی است از شرق به غرب، میان رود سند و بلخ (یعنی جیحون) تا رود فرات؛ و از شمال تا جنوب میان دریای آبسکون تا دریای پارس و یمن (البدء و التاریخ، ۴/ ۹۷-۹۸)
قاضی عبدالجبار معتزلی (د۴۱۵ق) هم در کتاب «تثبیت دلایل النبوه» عراق را از ولایات ایران دانسته است: (ص ۱۶۹)؛ ابن خرداذبه (د ح۲۸۰ق) نویسنده یکی از مهم‌ترین و کهن‌ترین آثار جغرافیایی موسوم به «مسالک و ممالک»، پس از شرحی درباره شیوه سنجیدن جهات چهارگانه سرزمین‌ها و قلمروها نسبت به نزدیک‌ترین مرکز سیاسی و شهری، تصریح کرده است که در این تاریخ مرکز جهان اسلام، عراق است و ایرانیان که از قدیم در آن ساکن بوده‌اند، آن را «دل ایران‌شهر» می‌خوانده‌اند. عرب‌ها نیز همین نام ایران را معرب کرده و آن سرزمین را عراق خوانده‌اند (المسالک، ص ۲۳۴). ابن خرداذبه، دینوری (د۲۸۲ق)، طبری (د ۳۳۰ق)

بو نعیم اصفهانی (د۴۳۰ق) در وصف اصفهان آورده است که قباد ساسانی برای اقامت در بهترین نقطه به جست‌وجو برخاست و مهندسان را فرمود به همه شهرها روند و خاک و آب آن نقاط را بیازمایند و در اخلاق مردم تفحص کنند؛ و آنها پس از مدتی مطالعه، اصفهان را که بهترین نقطه«ایران‌شهر» بود، برای سکونت قباد پیشنهاد کردند (۱/ ۵۷).

>>>   سوال از بچه اوغانان که خود در تاریخ ۳۰۰ سال پیش معلوم نیستند:
اگر نام ایران،فارس بود این همه دانشمند فارسی زبان و شاعران فارسی زبان از ولایات مختلف فارس و کرمان خراسان و آذربایجان و سیستان که ففط بخشی از آثار آنها اینجا نگارش شده چرا اصرار داشتند پیوسته در طول قرون بعد از اسلام خود را ایرانی بخوانند و ایران و خراسان و فارس و فارسی را مدح گویند و حدود ایران را اینچنین وسیع شمردند!؟
فرص بگیریم فارسی زبانها مجموعا دروغ گو بودند چرا تاریخ دانان عربی حدود ایران را از سند تا فرات تاجیحون و ارس شمرده اند ؟!
سوال سوم :چرا تاریخدانان قوم شناسان زبانشناسان جهان همه اقوام و زبانهای تحت فلات ایران را زبانهای ایرانی و اقوام ایرانی میشناسند؟!
دراینجا دروغ و تقلب های اوغان رسوا میشود.

>>>   در زمان پهلوی فقط کشورهای غربی یا همان رومیان قدیم ایران را پرشیا میخواندند و تاریخی که تو اوغان ادعا داری نام ایران نهاده شد ( ١٣١٣) فقط از کشورهای غربی که موسس سازمان های مستکبر و جعلی ( مثل شورای امنیت!) به نفع خود بودند در این تاریخ از آنها خواسته شد به مردم ایران احترام بگذارند و کشور آنها را با همان نام که خود میگویند نام ببرند آن هم بدلیل این بود که از سابقه جنگ های ایران و روم این نام در ذهنشان مشهور بود و غربیها هنوز کینه جنگ های ایران و روم را دارند و یکی از علت های دشمنی و کینه شان از ایران همین است نمونه آن ساخت فیلم هایی افسانه ای همچون سیصد میباشد.
پایتخت ساسانیان مدائن بود و بیش از ده مورخ معتبر از عرب و ایرانیان به زبانهای پهلوی و سانسکریت نیز آورده اند آنها مملکت بزرگ را ایرانشهر یا ایران ویچ مینامیدند من به طور مفصل برخی از مکتوبات آنها را را استناد و ارجاع داده ام که امیدوارم افغان پیپر نشر کند( تا شاید دروغ گوهای متعصب رسوا شوند)

و اما آریانا و ایران هم یکی است که همان طور که برادر تاجیک ما نوشته است فقط آریانا نام یونانی همان ایران است مثلا نام باستانی منطقه کشور آذربایجان فعلی (که در دوره جنگ های ایران و روس از ایران جدا شد) را هم در تواریخ یونانی آریانا ذکر کرده اند پس آریانا نام عمومی منطقه خراسان نبود بلکه خراسان پهناورترین ایالت آن بود اما این که پایتخت کشور شرق بوده یا غرب هیچ فرقی نمیکند همه اش وطن ما بود و هم امروز هم هرجا پارسی زبان و مسلمان ایرانی زبان است به یکدیگر پیوند و تعلق داریم گاهی پایتخت تیسفون (مدائن) بود گاهی ری بود گاهی هکمتانه گاهی بود گاهی پرسپولیس (تخت جمشید) بود گاهی اشک آباد بود (عشق آباد امروزی دوره اشکانیان) گاهی اصفهان بود گاهی هرات بود گاهی غزنین بود و گاهی بلخ و بخارا و سمرقند هیچ فرقی ندارد این نادانی توست که میگویی ما آنجا را گرفتیم عوض شدن سلسله ها نام تاریخی و باستانی هزاران ساله مناطق جغرافیایی را تغییر نمیدهد ،هند و چین بین صدها خاندان حکومتی دست به دست شد اما نامش همان نام باستانی ماند حمد خدا که نام باستانی ایران ما هم ماند و دنیای غرب با کینه اش و استخدام نوکرهایش باز هم نتوانسته و نخواهد توانست این نام را از دل مردم فارسی زبان و سایر اقوام ایرانی بیرون کند.

>>>   دوست عزیز من خودم ترک یا بهتره بگم اذری هستم با کسی هم دوشمن نیستم نوکر فارس لر کرد بلوچ تاجیک و همه ایرانیان هستم مگه برزیلی های اسپانیایی زبان اسپانیایی هستن یا از نژاد اونان نژاد ما از قیافمون روشنه

>>>   مولوی بلخی (قرن ۷)

چرا منکر شدی ای میر کوران
نمی‌گویم که مجنون را مشوران

تو می گویی که بنما غیبیان را
ستیران را چه نسبت با ستوران

در این دریا چه کشتی و چه تخته
در این بخشش چه نزدیکان چه دوران

عدم دریاست وین عالم یکی کف
سلیمانی است وین خلقان چو موران

ز جوش بحر آید کف به هستی
دو پاره کف بود ایران* و توران

در آن جوشش بگو کوشش چه باشد
چه می لافند از صبر این صبوران

از این بحرند زشتان گشته نغزان
از این موجند شیرین گشته شوران

نپردازی به من ای شمس تبریز
که در عشقت همی‌سوزند حوران

>>>   هر کُجا مرز کشیدند، شما پُل بزنید
حرف «تهران» و «دوشنبه» و «سرپُل» بزنید

مشتی از خاک بخارا و گِلی از شیراز
با هم آرید و به مخروبه ی کابل بزنید

هرکه از جنگ سخن گفت، بخندید بر او
حرف از پنجـــره ی رو به تحمل بزنید

نه بگویید، به بت‌های سیاسی نه، نه!
روی گور همه‌ی تفرقه‌ها گُل بزنید

مشتی از خاک "بخارا" و گِل از "نیشابور"
با هم آرید و به مخروبه ی "کابل" بزنید

دختران قفس‌ افتاده ی "پامیر" عزیز
گُلی از باغ خراسان به دوکاکل بزنید

جام از "بلخ" بیارید و شراب از "شیراز"
مستی هر دو جهان را به تغزل بزنید

قاصدک حرف مرا ، پیش ز من می‌آرد
زعفران را به روی سوسن و سنبل بزنید

تو و او و من و ما هیچ به جایی نرسد
حرف «تهران» و «دوشنبه» و «سرپُل» بزنید

هرکجا مرز... -ببخشید که تکرار آمد
فرض بر این که- کشیدند، دوتا پُل بزنید

>>>   من از ایرانم ولی در شهر تهران نیستم
از دوشنبه هستم و در تاجکستان نیستم

زخم های کابلم در پیکر زخمی تان
لعل خونین دارم اما در بدخشان نیستم

آبشاران خجندم در سرود رودکی
راه می پیمایم و مرداب لرزان نیستم

از شجاعت رستم و از سربلندی هندوکش
وارث کاخ بلندم خانه ویران نیستم

دست هایت را بده یار سمرقندی من
سخت می مانم کنارت سست پیمان نیستم

ناز پرورد بخارایی کنار من بمان
از چه می پنداریم بیگانه؟ مهمان نیستم

جان خود را در ازای خال هندویت دهم
ترک شیرازی! من از ارزان فروشان نیستم

آشکارا از خراسان باز می گویم سخن
همچو خفاشان گهی پیدا و پنهان نیستم

خانه ام گسترده و هویتم شهنامه است
من دلیل اینچنین دارم که : ‫‏افغان نیستم‬!

سروده ی بسیار نغز و ناب استاد نجیب بارور.

>>>   بر فرق خویش می‌کوبم، جان شیرین‌به‌دست؛ فرهادم
قصد دارم مخاطبم باشم، درد خود را به خویش واگویم
با مزاج تو گر نمی‌آید، پنبه و گوش؛ گفتِ استادم
ای من‌ام! ای مخاطب دردم! ای‌که گم کرده‌ای نشانت را
ای من! ای بی‌شناسنامه‌ترین؛ ای تو هم‌سرنوشت و هم‌زادم!
آریایی‌تبار، یعنی تو! رفته تاریخ، از فراموشت
آریایی‌تبار، یعنی من؛ برده تاریخ، اینک از یادم
چون گلوی پرنده خونین‌است، پنجه‌های برادرش طوفان
سرخْ‌مست از غرور نادانی، گشته‌ام طعمه، اوست صیادم
پای لُچ کرده بهر آزارم، دیو جهل و تعصب و ظلمت
مادرم را به فحش می‌بندند؛ میهنم را، زبان و اجدادم
تیغ، مانده‌ست گزمه بر جانم؛ تا بگویم که بنده افغانم
من مگر ننگ دارم از نامم، من مگر بی‌اساس و بنیادم
شهرت مادرم قمرگل نیست، هرکه نامی براش بگزیند
شهرت مادر من ایران است، آریاناست خاک آزادم
گفته‌ای: داغ می‌روی شاعر! هرچه باشد برادر ماهست
خوانده‌ام من برادرش عمری، خواهرم هم نخواند این آدم
جگرم سوخته‌ست از تبعیض، زین سبب قوغ واژه دَر دادم
زین سبب گُر گرفته‌ام چون‌که؛ می‌دهد تکّه‌تکّه بر بادم
باید از پای خویش برخیزم، کشورم نام کشورم باشد
ورنه پامال هر سگی هستم، ورنه بی‌پاسخ است فریادم
شاعر : طهماسبی خراسانی

>>>   زادگاه رستم و شاهان ساسانی یکی‌ست
شوکت شهنامه و فرهنگ ایرانی یکی‌ست

ارزش خاک بخارا و سمرقندِ عزیز
نزد ما با گوهر و لعل بدخشانی یکی‌ست

ما اگرچون شاخه‌ها دوریم از هم عیب نیست
ریشۀ کولابی و بلخی و تهرانی یکی‌ست

از درفش کاویان آواز دیگر می‌رسد:
بازوان کاوه و شمشیر سامانی یکی‌ست

چیست فرق شعر حافظ، با سرود مولوی؟
مکتب هندی، عراقی و خراسانی یکی‌ست

فرق شعر بیدل و اقبال و غالب در کجاست؟
رودکی و حضرت جامی و خاقانی یکی‌ست

مرزها دیگر اساس دوریِ ما نیستند
ای برادر! اصل ما را نیک می‌دانی یکی‌ست

«تاجکی»، یا «فارسی»، یا خویش پنداری «دری»
این زبان پارسی را هرچه می‌خوانی، یکی‌ست!

>>>   بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا! شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی

امید را آن روز است که با ایران و تاجیکستان و (سمرقند و بخارا)ی پارسی گوی در آن سوی آمو یکجا شویم و خراسان و تمدن افتخاری خود را احیا کنیم
سلام بر مولوی بلخی و سنایی غزنوی و خواجه عبدالله انصاری هروی رودکی سمرقندی و فارابی و ابوریحان و ابوعلی سینا و خوارزمی و زکریای رازی و فردوسی و جامی و عطار و خیام نیشابوری و حکیم سبزواری و بابا طاهر همدانی و سعدی و حافظ شیرازی ظهیر فاریابی و شمس تبریزی و هاتف اصفهانی ناصرخسرو بلخی و فرخی سیستانی سلام بر غیاث الدین جمشید کاشانی و خواجوی کرمانی و عارف قزوینی و نظامی گنجوی و امیرخسرو و بیدل دهلوی و اقبال لاهوری و ادیب پیشاوری و..

آفرین و مدح سود آید همی
گر به گنج اندر زیان آید همی

>>>   اگـر عـشـق و امـیـد از سـینه آدم شـود بیرون
نـیـابی در نهــاد آدمی جـز رنـج روز افـزون
نگـویـد کـس دگر غمنانـه فـرهاد و شـیرن را
شـود محو از کتاب عـاشـقی افـسانـه مجـنون

نبـاشــد اعتمـادی بـر وفـا و وعـده و پـیـمـان
بـود دل های ماشین زادگان پـر از تب مظنون
نمی تـابـد دگـر نـوری ز سـینای امـل یـارب
نمی گـیـرد چـرا آخـر زوالی ثــروت قـارون

سـروشی از مـزامیـر دل تنگـش نمی خـیـزد
بخوانی گر هـزاران بار دیگـر قصه هارون
اگـر آتش زنـد شـیخ دغـل در زنـد و پازنـدم
بتابـد پـرتـو صد مهـر و مـه از دامن هامون

ز بیداد سـعـودی رگ رگ تاریـخ می سـوزد
به آب دجله شـوید خاطرات طاهـر و مامـون
هـیـولای جهـالـت پـرورد تـا خـاک پاکسـتان
نـبـیـنی در تمـام آســیـا یک خـاطـر مصون

زکین طالبان صد پاره شد شهمامه و صلصال
بـه خـون آغـشـتـه بنیاد تمـدن داعـش ملعـون
سیه پوش عرب را نیست راهی در خراسانم
اگر از خون پاکان خاک عالـم را کند گلگون

اگـر بـا طالـب بـیـگانـه بـنـدد بـارهـا پیـمـان
اگـر بـا کیـنه ســازد خـانـه اجـداد را وارون
ز پهنای خـراسـان سـربـرآرد آفـتـاب عـشـق
اگـر خنجر زند صد بار دیگـر در دل مفتون

چه می خوانی به جز حماسه از شـهنامه رستم
چه می جویی بجز مردانگی ازخامه و مضمون
نیـابی غـیـر شـیـران و عـقـابـان در دل بـابـا
نجـوشـد جـز تششع گهـر از خیـزش جیحون

بگو از همت یعقـوب و مسلم قارن و برمک
کند اولاد شان خصم دغا را در وطن مدفون
بـه نـور دانـش و آزادی و ارث تـمــدن بـاز
شـود ملک خـراسـان تا ابـد پاینـده و میمون

>>>   خطاب به پشتون خان که جواب ایرانی را داده اولا من تاجک هم خود را داخل در ایران باستانی و فرهنگی میدانم هرچند متاسفانه در ساحه جعرافیه ایران سیاسی فعلی نیستم اما تو که زمینت پشت کوه سلیمان بود گپ از خراسان و ایران نگو ما فارسی تباران خود میدانیم از یک فرهنگ و تمدن و زبان هستیم و با قوم بدوی شما فاصله بسیار داریم ایران همان آریانا است و به اساس فونتیک زبانهای رومانیایی این طور خوانده میشود از همین حیث نام آریانا فقط در زبان های تاریخ یونانی و رومی داخل شده و در تاریخ های پهلوی اوستا فارسی دری و عربی ایران و ایران ویچ و ایرانشهر بر منطقه شرقی غربی رود سند تا رود فرات و شمالی جنوبی رود ارس و جیحون تا خلیج پارس یافت میشود همین طور که تو با پشتون های پاکستان احساس قرابت و تفاهم مشترک داری بناءا من هم با فارسیوان ها و تاجک هاو هم زبان های خود در ایران و تاجکستان احساس تفاهم تاریخ و تمدن مشترک دارم و ایران را منحیث ناموس خود میشناسم و اجازه نمیدهم به هیچ یک از نام های خراسان ایران(آریانا)وتاجکستان بدگویی گفته شود.
اما فارس در تاریخ بعد از اسلام به طور قطع یکی از ایالت های مهم ایران زمین شمار میرفت و دیگر خراسان بزرگ مکران سیستات آذربایجان طبرستان و عراق ولایات دیگر ایران هستند که در تاریخ های بزرگ دانشمندانی همچون یاقوت حموی و کتاب التنجیم ابوریحان بیرونی نام برگرفته شده اند در منابع قدیمی اوستا و پهلوی این نامها بیشتر یافت میشود صمن این که نام ایران نه تنها در شعر فردوسی بلکه در دیوان شاعران بزرگ خراسان و آدربایجان و فارس و سیستان و عراق عجم پیوسته در قرنهای اسلامی تمجید شده است. بهتر است پشتونیزم متقلب حسودی نکند و تسلیم واقعیت باشد.
امید بادغیسی ساکن هرات

>>>   وطن یعنی همه آب و همه خاک وطن یعنی همه عشق و همه پاک
به گاه شیرخواری گاهواره به روز و درد پیری ، عین چاره
وطن یعنی پدر ، مادر ، نیاکان به خون و خاک بستن عهد و پیمان
وطن یعنی هویت ، اصل ، ریشه سرآغاز و سرانجام همیشه
وطن یعنی محبت ، مهربانی نثار هر که دانی و ندانی
وطن یعنی نگاه هموطن دوست هر آنجایی که دانی هموطن اوست
وطن یعنی قرار بیقراری پرستاری ، کمک ، بیمارداری
وطن یعنی هوای کوچه ی یار در آن کو دل شکستن های بسیار
نگاهی زیرچشمی ، عاشقانه به کوچه آمدن با هر بهانه
وطن یعنی غم همسایه خوردن وطن یعنی دل همسایه بردن
وطن یعنی زلال چشمه ی پاک وطن یعنی درخت ریشه در خاک
وطن یعنی کتیبه در دل سنگ تمدن ، دین ، هنر ، تاریخ ، فرهنگ
وطن یعنی همه نیک و بهنجار چه پندار و چه گفتار و چه کردار
وطن یعنی شب رحمت ، شب قدر شب جوشن ، شب روشن ، شب بدر
وطن یعنی هم از دور و هم از دیر سده ، نوروز ، یلدا ، مهرگان ، تیر
وطن یعنی جلال مانده جاوید ستون و سر ستون تخت جمشید
هزاران نقش و خط مانده در یاد صبا ، کلهر ، کمال الملک ، بهزاد
نکیسا ، باربد ، افسانه و چنگ سرود تیشه ی فرهاد در سنگ
سر و سرمایه های سرفرازی ابوریحان و خوارزمی و رازی
به اوج علم و دانش رهنوردی ابونصر ، ابن سینا ، سهروردی
به بحر عشق و عرفان ناخدایی عراقی ، رودکی ، جامی ، سنایی
وطن یعنی به فرهنگ آشنایی در لفظ دری را دهخدایی
وطن یعنی جهانی در دل جام وطن یعنی رباعیات خیام
وطن یعنی همه شیرین کلامی عفاف عشق در شعر نظامی
وطن یعنی نگاه مولوی سوز حضور نور در شمس شب و روز
وطن یعنی پیام پند سعدی زبان پیوسته در پیوند سعدی
وطن یعنی هوا و حال حافظ شکوه باور اندر فال حافظ
وطن یعنی شب شهنامه خواندن سخن چون رستم از سهراب راندن
وطن یعنی رهایی زآتش و خون خورش کاوه و خشم فریدون
وطن یعنی زبان حال سیمرغ حدیث یال زال و بال سیمرغ
وطن یعنی امید نا امیدان خروش و ویله گرد آفرینان
وطن یعنی لگام و زین و مهمیز سواران قران و رخش و شبدیز
وطن یعنی گرامی مرز تا مرز وطن یعنی حریم گیو و گودرز
وطن یعنی دل و دستی در آتش روان و تن ، کمان و تیر آرش
وطن یعنی شبح یعنی شبیخون وطن یعنی جلال الدین و جیحون
وطن یعنی به دشمن راه بستن به اوج آریو برزن نشستن
وطن یعنی دو دست از جان کشیدن به تنگستان و دشتستان رسیدن
زمین شستن ز استبداد و از کین به خون گرم در گرمابه ی فین
وطن یعنی گذشته ، حال ، فردا تمام سهم یک ملت ز دنیا
وطن یعنی چه آباد و چه ویران وطن یعنی همین جا ، یعنی ایران

>>>   ارزقی هروی(قرن ۵):

در سپهر دولت آمد کامجوی و کامران
از شکار خسروی آن آفتاب خسروان

آسمان داد و همت ، آفتاب تاج و تخت
شمس دولت ، زین ملت ، کهف امت ، شه طغان

خون و آتش در بلارگ ، زهر و باد اندر خدنگ
کوه و گردون در جنیبت ، ابر و دریا در سنان

نوک زوبین خسته اندر نافۀ آهوی مشک
زهر پیکان رانده اندر زهرۀ شیر ژیان

هر که او نخجیرگاه خسرو ایران* بدید
از شگفتی های عالم نیست طبعش را بیان

بر سپهر کوه پیکر هر طرف پر گنده بود
لالۀ شمشاد پوش و گلبن پروین نشان

جعدشان بر سوسن سیمین فکنده عودتر
زلفشان بر لالۀ رنگین نهاده ضیمران

>>>   ارزقی هروی(قرن ۵):

ای جهان آرای ماهی ، کز رخ و زلفین تو
خاک گردد سیم سیما ، بادگردد عنبری

گر پری در حلقۀ زلفین مشکینت بود
گم شود در حلقۀ زلفین مشکینت پری

بوستان چهری و عرعر قامتی ، ای نوش لب
بوستان بر چهره داری ، زان بقامت عرعری

بوی عنبر خوار شد زان زلفک عنبر فروش
آب عبهر تیره شد زان چشمکان عبهری

چون قدح گیری در ایوان زیور هر مجلسی
چون زره پوشی بمیدان رینت هر لشگری

خوبی از ایوان شاهنشاه ایران* بگذرد
چون تو در ایوان شاهنشاه ایران* بگذری

بوالفوارس خسرو ایران* طغانشه ، آنکه زوست
از عدو ایام خالی وز فتن ملکت بری

شمس دولت ، کهف امت ، زین ملت ، شاه شرق
مایۀ عدل و ثبات ملک و قطب سروری

>>>   معزی نیشابوری(قرن ۵):

اندازه پدید نیست در دولت
پیروزی میزبان و مهمان را

زیبد که ز جان ثنا کنیم این را
شاید که ز دل وفا کنیم آن را

کایشان داند قدر گفتارم
یا رب تو نگاه داری ایشان را

ای مجد و نصیرتان گه مفخر
مر دولت و ملک شاه ایران* را

بخت تو نهاد در ازل خوانی
وز عقل طعام ساخت مر آن را

گویی که ز خوان او گه قسمت
یک لقمه همی رسید لقمان را

>>>   انوری ایبوردی(قرن ۶ _متوفی بلخ):

اقبال تو بر فزون به هر روز
در دولت خسرو معظم

آن پادشهی که خسروان را
از هیبت او فرو شود دم

از ورد و تضرعت سحرگاه
بنیاد بقای اوست محکم

با خاک در تو ز ایران* راست
بر چهره صفای آب زمزم

در مدح و ثنات شاعران‌راست
تشریف و صلات خز معلم

ارواح ملک به ناله آمد
صوت تو گرفت چون ترنم

جز بر تو ثنا و مدح گفتن
باشد چو تیمم و لب یم

>>>   عنصری بلخی(قرن ۴):

مبارکست پی رای او بهر چه رود
هزار گونه پدید آمدست ازو برهان

هم از مبارکی رای شهریار آمد
امیر زادۀ بغداد سوی او مهمان

نگه توانستی داشتن ز آفت و عیب
سپاه خانه خویش و ولایت کرمان*

ولیکن از قبل آن که او همی دانست
کفایت و کرم و فضل خسرو ایران*

بیامد ایدر تا دولت استوار کند
هم از نخستش محکم فرو نهد بنیان

>>>   دو ملت ایران(نام قدیمی) و افغانستان(نام معاصر) در تاریخ و تمدن چند هزار ساله‌ی خود یکی بوده اند. روی یک فرش نشسته‌اند، زیر یک سقف نفس کشیده‌اند، هر دو از یک آبشخور سیراب شده‌اند و هر دو بر سر یک زمین عرق ریخته و در یک سنگر با دشمن جنگیده‌اند. تنها در دوره اسلامی بیش از یک هزار و صد و اندی سال یک روح و یک تن بوده اند. به همین دلیل نیز هر چه دارند مشترک است؛ از مفاخر فرهنگی و تمدنی تا آثار برجای مانده از سده‌های دور و دراز. چه کسی می‌تواند فردوسی و مولانا و بوعلی سینا و حافظ و سعدی را بین این دو ملت تقسیم کند؟ و یا کدام طرف می‌تواند ادعا کند که این سرمایه‌های معنوی تنها از آن اوست؟
چه زیباست بیان مرحوم پرویز ناتل خانلری که دربارۀ نزاع های کودکانۀ برخی‌ها بر سر این مفاخر مشترک، گفته بود: «فرهنگ و تمدن ما مانند یک تابلوی زیبای نقاشی است. از آن باید استفاده کرد و براي داشتن آن بر خود بالید. اما اگر بخواهیم کودکانه آن را بین خودمان تقسیم و از وسط نصف کنیم دیگر ارزشی نخواهد داشت.»

امروزه نیز گرچه مردم ایران و افغانستان در دو واحد سیاسی جداگانه زندگی می‌کنند، در حقیقت ملت یگانه‌اند. این دو ملت، میراث فرهنگی مشترکی دارند که یادگار چند هزار ساله نیاکان مشترک آنان است و هر دوی آن‌ها در دو سوی مرزهای سیاسی که به دست بیگانگان برای آنان کشیده شده، در غنی کردن و پر بار کردن آن اهتمام می‌ورزند و از برکات و نتایج آن‌، که همانا زنده نگهداشتن هویت ملی و باروری فرهنگ و تمدن مشترک‌شان است بهره‌مند می‌شوند.

برای یک ایرانی، شهرهای هرات، غزنه، بلخ و کابل به اندازه‌ی شهرهای مشهد، اصفهان و شیراز آشناست و دربارۀ آن‌ها آشنایی ذهنی دارد؛ چنان که برای یک افغانستانی به اندازۀ شهرهای افغانستان، شهرهای مذکور آشنا و دوست داشتنی است. اگر در هرات، فخر رازی و خواجه عبدالله انصاری پیرعرفان خفته، در شیراز حافظ و سعدی برای هر افغانستانی جاذبه دارد. اگر در غزنه، سنایی زیارت‌گاه خاص و عام است، در همدان، بوعلی سینا و بابا طاهر جا و جلوه دارند و...

اکنون سوال اساسی این است که با وجود این همه پیوندها، چرا گاهی طبل جدای‌ها به صدا در می‌آید؟ چرا برخی‌ها اسب تجزیه، تقسیم و تفرقه در این میدان مشترک می‌تازند؟

چرا گفتیم ایران قدیم و افغانستان معاصر
مثلا هر کس میداند کوریای شمالی و جنوبی و آلمان شرقی و غربی در زمان تجزیه هر دو نام اصیل خود را حفظ کردند و اکنون هم سودان شمالی جنوبی و...
اما هند و پاکستان(نیمه شرقی سند)هم هرچند یک تن و یک روح بودند اما بالاخره هرکس میداند پاکستان هرچند یک کلمه اسلامی و زیبا است ولی جهان تاریخ کل این منطقه سند تا بنگال را به نام هندوستان میشناسد و پاکستان یک نام معاصر است.
اما تفاوت دیگر که پاکستان با افغانستان دارد این که واژه(پاک) یک اسم نیکو و خوب است اما واژه افغان متاسفانه یک نام قومی است که در زبانهای فارسی و انگلیسی بدنام است.

>>>   نه تنها تاجیکان بنام ایران علاقه و پیوند دارند بلکه بلوچان و کردهایی که خارج از مرز سیاسی ایران هستند خود را از ایران زمین میدانند
مسیولان سیاسی کردستان عراق(نیچروان بارزانی) و کردستان سوریه(یعقوب خان) در مصاحبه با شبکه بی بی سی خود را از ایران باستان و وارث تمدن مادها دانستند همچنین رئیس مجلس بلوچستان پاکستان در پس از سفری که به مشهد و اصفهان داشت خود را مشترک در تمدن ایران زمین دانست. اما رییس جمهور پاکستان عمران خان نیز که از قوم پشتون است شخصیتی بسیار ایراندوست میباشد وی چند بار اعلام کرده الگویش امام خمینی(رح) و علی شریعتی میباشد و یکبار هم اعلام کرد با تاسف اگر انگلیس ما را استعمار نکرده بود من الآن با زبان فارسی سخن میگفتم!

>>>   یکی از نکات مهم در رابطه با جغرافیای خراسان و سیستان قدیم و مردمان آن این است که: در تاریخ ایران بعد اسلام، سیستان و خراسان از دو مرکز سیاسی جداگانه اداره می شد. یعنی مرکز حکومت سیستان در شهر زرنگ (مرکز نیمروز) بود و مرکز حکومت خراسان پیش از سامانیان در مرو و بلخ و هرات بود و در عهد سامانیان به بخارا انتقال یافت و در عهد طاهریان به نیشابور منتقل شد.

بدون شک و تردید میتوان گفت که ، «خراسان» و سیستان حداقل به مدت حدود 1500 سال نام واقعی و مخصوص بلاد شمالی و جنوبی مملکت ما بوده و خراسانیان با سیستانیان بطور کاملا پیوسته رابطه سیاسی و فرهنگی و نژادی داشته اند.

بیشتر تاریخ‌نگاران و جغرافیدانان دوره اسلامی، خراسان و بلاد ماوراءالنهر را دو سرزمین جداگانه نوشته اند. یعنی اکثر آنها ممالک مشرق یا خاورزمین را دو بخش جداگانه به‌نام خراسان و ماوراءالنهر ضبط کرده اند. آنان نواحی جنوب و غرب آمودریا را به‌نام خراسان و مردمش را به‌نام خراسانی نوشته اند، و بلاد شرق و شمال مرز خراسان را به‌نام ماوراءالنهر یا سرزمین هیاطله و سرزمین ترکان نوشته اند.

شمار کمتری از جغرافیدانان عربی و فارسی زبان، مانند بلاذُری و دمشقی و ابن خردادبه خراسانی و عبدالحی گردیزی و... احتمالا بر اساس منابع پهلوی، سرزمین خراسان را چهار ربع نگاشته اند و ماوراءالنهر یا بلاد هیاطله را ربع چهارم آن شمرده اند.

یک) عبدالحی گردیزی مورخ دوره غزنوی (حدود 441 ق) نوشته است: « اردشیر بابکان ساسانی خراسان را چهار بخش کرده و برای هرکدام مرزبانى گماشت. مرو شاهجان. بلخ و تخارستان. هرات، پُشنگ و بادغیس. ما وراء النهر.»

دو) ابن خردادبه خراسانی در ذیل «خبر مشرق» در باره خراسان در دوره ساسانی نوشته است: « مشرق ربع مملکت است و خراسان تحت حاکمیت اسپهبد بادوسبان و چهار مرزبان قرار دارد و هر مرزبان در ربع خراسان مستقر است؛ یک ربع آن متعلق به مرزبان مروشاهجان و اعمال آن، و یک ربع آن متعلق به مرزبان بلخ و تخارستان، و ربع دیگر آن متعلق به مرزبان هرات و بوشنج و بادغیس و سجستان مى‏باشد. ابن مفرغ گوید که ربع دیگر آن متعلق به مرزبان ماوراءالنهر است»

سه) ابن فقیه (ق 3) و صفی‌الدین بغدادی (ق 8) به نقل از بلاذُری نوشته اند: خراسان چهار ربع است. ربع اول) ایرانشهر (ابرشهر، صفی‌الدین بغدادی ) است و آن شامل نیشابور، قُهستان، دو طبس، هرات، پوشنگ، بادغیس و طوس موسوم به طابران می‌باشد.

ربع دوم) مرو شاهجان، سَرخس، نِسا، باورد (اَبِیوَرد، بغدادی و مقدسی) مرورود، طالقان، خوارزم و آمل- که هردو در کنار رود بلخ اند- و بخارا.

ربع سوم) مناطق غربی رود بلخ که در هشت فرسخی آن واقع اند. مانند فاریاب، جوزجان، تخارستان عُلیا (طالقان، قبادیان و خِتِل یعنی وخش) خُست، اندرابه، بامیان ( و بلخ، مقدسی) بغلان، والج - شهر مزاحم بن بَسطام - ، روستای بنک (بیل، یاقوت و بغدادی) بدخشان - که مدخل مردم به تبت است- و ترمذ در [12 فرسخی] شرق بلخ، چغانیان، زم، خُلم و سمنگان می‌باشد.

ربع چهارم) ماوراءالنهر بخارا، چاچ، طرازبند، سُغد - یعنی کش و نسف (نخشب، یعقوبی) و روسیان (رویان، بغدادی، روبستان، یاقوت) اسروشنه، سنام قلعه مقنع، فرغانه و سمرقند میباشد»

به نظر میرسد که این عده از مورخان و جغرافیانگاران که ماوراءالنهر را نیز به‌نام خراسان خوانده اند، به خراسان فرهنگی و سیاسی در دوره ساسانی و یا سامانی نظر دارند، نه به جغرافیای تاریخی و طبیعی و نژادی خراسان. شاید به همین خاطر است که منوچهری بلخی در اشعار خود از رودکی سمرقندی و ابوشکور بلخی و ابوالفتح بُستی به‌نام حکیمان خراسان یاد کرده است.

>>>   نام های قومی اقوام ایرانی:

پشتونستان= اوغانستان
بلوچستان
کوردستان
لورستان
طبرستان
تاجکستان
هزارستان

اقوام مسیحی تحت قیمومیت:
گرجستان_ارمنستان

نام های تاریخی ولایات ایران زمین:
(فارس_خراسان_خوارزم_سیستان_کرمان_مکران_مازندران_سپاهان_آذربایجان_عراق)


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است