از این داستان عبرت بگیرید...
 
تاریخ انتشار:   ۱۰:۱۹    ۱۳۹۷/۷/۳۰ کد خبر: 155462 منبع: پرینت

در زمان اشغال هند توسط بریتانیا، روزی افسر انگلیسی بدون هیچ دلیلی یک شهروند هندی را با سیلی محکم به رویش کوبید، در جواب شهروند ساده هندی چنان با مشتِ به روی افسر بریتانیوی زد که از اثر شدت ضربه وارده به زمین افتاد...
افسر بریتانیوی که از این عکس العمل هندی دهشت زده شده بود و خشم از سر و روی اش می بارید ولی بخاطر تنها بودن چیزی نگفت و بطرف محلِ که عساکر بریتانیوی در آن اقامت داشتند راه افتاد تا با گرفتن عساکر اضافی برگردد و جواب مفصلِ به این هندیی دهد که جرات کرده به روی افسر امپراطوریی سیلی زند که آفتاب در قلمرو آن غروب نمی کند....
وقتی به قرارگاه برگشت، مستقیم پیش جنرال انگلیسی رفت و واقعه را برایش بازگو کرد و از او خواست تا سرباز برایش دهد تا برگردد و جواب این بی ادبی را به هندی دهد ---
اما جنرال انگلیسی بدون اینکه جواب او را دهد از دست اش گرفت و به اطاقِ او را برد که پول در آن نگهداری می شد، برایش گفت : 50000 هزار روپیه هندی بردار و برو نزد آن هندی و در مقابل کارِ که انجام دادی برایش بده و ازش معذرت بخواه !
با این حرف جنرال نزدیک بود افسر انگلیسی دیوانه شود با صدای بلند گفت:
صاحب! این هندی بدبخت به یک افسر ملکه سیلی زده است و این یعنی بی احترامی به امپراطوی انگلیس ولی شما بجای مجازات برای من می گوید به او 50000 هزار پول دهم و معذرت بخواهم؟
جنرال به افسر انگلیسی به خشم گفت : این یک دستور است و بر تو است تا بدون چون چرا آنرا اجرا کنی، افسر به ناچار پول را برداشت و نزدِ مرد هندی رفت، پول را برایش داد و از بابت آنچه میان شان گذشته بود معذرت خواست ...
هندی معذرت او را پذیرفت و با خوشحالی تام پول را از او ستاند و فراموش کرد که او حق داشت که اشغالگر وطن اش را به سیلی بزند ...
50000 هزار روپیه در آن زمان پولِ هنگفتی بود و هندی جز آن را برای خویش خانهِ خرید و باقی آن را چندین ریکشا گرفت و با استخدام دریوران آنها را به کرایه داد... روزگار می گذشت و روز به روز وضع زندگی او بهتر می شد تا اینکه به یکی از تجاران در شهر خود تبدیل شد .....
او فراموش کرده بود که با گرفتن پول از کرامت اش گذشته ولی انگلیس ها آن سیلی او را فراموش نکرده بودند ....
روز جنرال انگلیسی، افسرِ را که از هندی سیلی خورده بود فراخواند و برایش گفت: آیا آن هندی را که به تو سیلی زده بود به یاد داری؟
افسر پاسخ داد : بلی چگونه می توانم او را فراموش کنم ..
جنرال گفت : حال وقت اش است که بروی و انتقام آن سیلی را ازش بگیری، ولی او در حالی با سیلی بزن که مردم در دورو برش جمع باشند ...
افسر گفت : دیروز که هیچ کسی نداشت مرا از زدن او باز داشتی حال که صاحب جا و جلال و خدمه شده است مرا می گوی برو او را بزن؟ می ترسم افرادش مرا بکشند ..
جنرال گفت : خاطرت حمع ترا نمی کشند، فقط برو و آنچه را گفته ام انجام بده و باز گرد...
افسر انگلیسی بطرف منزل همان هندی راه افتاد که او را روزِ در حالیکه فقیر بود بدون هیچ هراسی با سیلی زده بود ولی امروز او به یکی از تجارهای معروف شهر تبدیل شده است، وقتی داخل خانه هندی شد او را در میان جمع کثیری از مردم یافت در حالیکه خادمان و محافظان اش او را احاطه کرده بودند، بدون مقدمه بطرف او رفت و با سیلی چنان محکم به رویش کوبید که بر زمین افتاد، افسر انگلیسی ایستاده بود تا عکس العمل او را ببیند ولی هندی نه اینکه هیچ عکس العملی نشان نداد بلکه از جایش هم بلند نشد و بطرف انگلیسی حتی چشم بالا نکرد...
افسر انگلیسی درحالیکه از تعجب دهنش باز مانده بود ولی خوشحال از گرفتن انتقام نزد جنرال خود برگشت..
جنرال به افسرش گفت : خیلی خوشحال به نظر می آیی و فکر می کنم متعجب شدی .
افسر پاسخ داد: بلی برای بارِ اول که او را با سیلی زدم او از من محکمتر بر روی ام کوبید درحالیکه فقیر و نادارِ بیش نبود ولی امروز که ا و صاحب جا و جلال و خدمه است حتی پاسخ سیلی ام را با حرف هم نداد، این مرا به تعجب واداشته است ...
جنرال در پاسخ افسرش گفت : در دفعه اول او کرامتِ داشت و آنرا بالاترین سرمایه خویش می پنداشت برای همین از آن دفاع کرد ...
ولی در دفعه دوم او کرامت خود را در مقابل 50000 هزار روپیه فروخته بود برای همین از آن دفاع کرده نتوانست چون می ترسید که مصالح و منافع خود را از دست دهد.

نوت : این داستان، حکایت کسانی است که امروز با گرفتن پول کرامتِ خویش را فروخته اند و چشم و زبان بر اعمال استعمارگر جدید خود فروخته اند.

نجوا نایاب


این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
کرامت
نایاب
نظرات بینندگان:

>>>   او گفته بود که همراه سیلی به رویش بزن،نگفته بود که او را تیر باران کن و بکش.

>>>   بسیار عالی و پند آموز

>>>   به عقیده من این قصه در قسمت طرفداران امیر صاحب شهید مسعود قهرمان صدق می کند .که با سرمایه اندوزی این جنابان کرامت خودرا فروختند .مانند عطا معلم وغیره .

>>>   از خانم نجوا یک جهان سپاس که این داستان را برای خوانندگان نوشته اند. این داستان و سرگذشت در مورد رهبران پوشالی ما و جنگسالاران کشور خیلی صدق می کند ، که باعث شده اند که مردم ووطن را به تباهی بکشند.
شمس تمنا

>>>   قربانت ! خیلی موضوعات خوبی نشر میکنی
حقجو

>>>   Saboor Raheel
چرا در پروان؟‌

شنیده شد که جاده‌یی را در مرکز ولایت پروان به نام جنرال عبدالرازق اچکزی کرده اند. در کنار لوحه‌یی که این جاده را نشان می دهد، فضل‌الدین عیار والی پروان و یکی دو نفر دیگر در حال دعا، شاید دعای افتتاح جاده،‌ دیده می شوند.

پرسشهایی که در این مورد به میان می آید:
۱- آیا تصمیم گشایش جاده از سوی کدام مجمع مردمی (شورای ولایتی) گرفته شده است یا از جانب والی.
۲- اگر از جانب شورای ولایتی چنین تصمیمی گرفته باشد، در کدام جلسه و به اشتراک چه کسانی؟
۳- اگر از سوی والی تصمیم گرفته شده باشد- بدون امر رییس جمهور و مقامات بالا یک عمل خودسرانه است.
۴- اگر والی به امر رییس جمهور چنین کاری کرده باشد، چرا این امر تنها به پروان داده شده است؟ چرا به کندهار، ننگرهار، هلمند و ارزگان... داده نشده است؟
۵- اگر نه امر رییس جمهور است و نه هم شورای ولایتی چنین فیصله یی را به عمل آورده است که به یقین چنین است،‌ آیا عمل والی پروان یک عمل چاکرمنشانه به دربار فاشیزم قومی نیست؟ آیا پروانی یی که نام قوماندان جهاد و مقاومت دارد به چاه ذلت و چاکری سرنگون نشده است؟‌
۶- وقتی جنرال رازق هیچگاهی در القاب و عناوین رسمی اش «اچکزی» خوانده نشده است، چرا در لوحه یی که در چاریکار روی جاده برایش نصب می کنند او را اچکزی می خوانند؟
۷- راستی- آیا در کندهار جاده یی به نام عبدالرحمن سیدخیلی و یا احمدشاه مسعود وجود دارد؟‌

نفرین به آنهایی که امور مردمی به آنها اعتماد می شود و آن را به نفع منافع و کمایی‌گریهای شخصی مورد سوءاستفاده قرار می دهند.

پروانیان!
متوجه فرزندان تان باشید. امکان این که راه خائنین در پیش بیگرند وجود دارد.

>>>   بسیار عالی، در انتخابات 28 میزان نیز این عمل تکرار شد.

>>>   بسیار آموزنده اما در عین حال تعنه بر غلامان فعلی کشور خود ما است.


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است