چند گامی در رکابِ قهرمان ملی
 
تاریخ انتشار:   ۰۹:۴۹    ۱۳۹۶/۶/۱۸ کد خبر: 138390 منبع: پرینت

آمر صاحب در پایگاه خیلاب (ولسوالیِ گذرگاه نور فعلی) بود که موعدِ آتش بسِ تاریخی و معروفِ او با فرماندهیِ مستقر در افغانستانِ ارتش شورویِ وقت، به سر رسید.
نیروهایِ مشترک شوروی و دولت ببرک کارمل، از زمین و هوا به پنجشیر یورش آوردند. آنان می پنداشتند که مسعود با تمام نیرو در برابر شان ایستاده است؛ چیزی که هر نیرویِ برتر، از دشمن خویش می خواهد. آنها می خواستند که جنگجویان زیر فرمان مسعود را، در میدان جنگ در مقابل خود داشته باشند، تا آن نیرویی را که تعبیه کرده بودند برسرِ او بکوبند.
ولی وقتی از زمین و هوا به پنجشیر فرود آمدند، و آن دره را از پایان تا بالا، و از «نِشَر تا پَیتو» مسخر کردند، اثری از مجاهدین، و خبری از اهالی و ساکنان پنجشیر نیافتند؛ همه جا با ماین- با این دشمن پنهان- روبرو شدند. دستگاه تبلیغاتی مشترک شوروی ها و دولت کارمل با پخش ورق پاره هایی از هوا، جبهه را فروپاشیده، و آمر صاحب را فراری می خواندند.

در روستایی در خوست در حضورِ آمر صاحب نشسته بودیم؛ کسانی چون شهید داکتر عبدالرحمن، انجنیر محمد اسحق، سید اکرام الدین آغا، شهید محمد ناصر فورمول، صالح محمد ریگستانی و کسان دیگری که حافظه یاری نکرد تا نام آنانرا بر قلم آورم، حاضر بودند؛ راجع به «چرایی و چگونگی خروج مجاهدین و مردم از پنجشیر» سخن در میان بود. انجنیر محمد اسحق گفت: حمله‌یِ شوروی به پنجشیرِ خالی از مقاومت، مانند مشتی است که حواله شود ولی به هدف نخورد؛ این دست اگر نشکند، بی گمان از بازو خلع خواهد شد. آمر صاحب گفت: همینطور است؛ از حالا باید به فکر برنامه ریزی مرحله‌یِ بعد باشیم؛ به زودی پایگاه های‌ دیگر مورد‌ حمله قرار خواهد گرفت، اندراب، خوست، خیلاب، اشکمش، فرخار-ورسج. حالا باید مجاهدین دوباره و به ترتیب وارد پنجشیر شوند، و با جنگهایِ ایزایی و چریکی آنها را خسته بسازیم.

شهید هاشمی گفت: این مطابق آن قاعده‌یِ جنگ چریکی است که می گفتی چون دشمن حمله کرد، عقب بنشین و او را در قفایِ خود به عمق دره ها و پایگاه ها بِکَشان؛ چون مستقر گردید به ستوهش بیاور؛ چون عقب نشست، او را دنبال نما و از جوانب بر او حمله کن. هاشمی معلم قطعات چریکی مسمی به «قطعات مرکزی» بود.
از آمر صاحب پرسیدم: وقتی شوروی ها به پایگاهایِ دیگر مثل خوست حمله کنند، امنیت مهاجرین چه خواهد شد(من در آمریتِ شهید فورمول صاحب، مسئولِ امور فرهنگی و جابجایی بیجا شدگان در خوست بودم). آمر صاحب گفت: حمله به سایر پایگاهها، به قدرت و دحشتِ حمله به پنجشیر نیست؛ مردم باید روزانه به پناه گاه ها بروند و شبانه به خانه هایِ خود بر گردند؛ در ضمن این نکته را نیز یاد آور شد که روس ها به زن وبچه‌یِ مردم کاری ندارند.

آمر صاحب از راه کوتل خاوِش( گردنه ای که در ارتفاعات خوست،و خاواک، اندراب را به پنجشیر وصل می کند- ارتفاعات شمال گذر گاه و کوتل معروف خاواک) به پنجشیر رفت، و قطعات مجاهدین، یکی بعد از دیگری، در پی او به پنجشیر رفتند، و هر گروپی در قرار گاه قبلی خود جابجا گردید.
آمر صاحب بطور بلا وقفه به هریک از قرارگاه ها سر می زد، مدام در حالِ حرکت بود؛ تا از یکسو به امور قرارگاه ها رسیدگی کرده باشد، از جانب دیگر خود را -که بیش از همه زیر تعقیب بود-از آسیب حمله‌یِ دشمن مصون نگهدارد.

اواسط تابستان سالِ ۱۳۶۳ش بود؛ آمر صاحب مسوولین پایگاه هایِ فوق الذکر را به پنجشیر فرا خواند. جمله گرد آمدیم؛ سه شب را در زیر سنگ بزرگی - در هزار چشمه‌یِ‌ پارنده- گذرانیدیم؛ از آن جمله شبی را به نظارت شخص آمر صاحب مشاعره داشتیم. صورت کامل مشاعره‌یِ آن شب، نزد معین الدن سنگری و ریگستانی است.
از آنجا، با عبور از یک کوتل بلند، به قرارگاه شابه رفتیم، شبی را آنجا بودیم؛ صبح وقتِ وقت به قرارگاه بعدی، روز دیگر به پیشغور رفتیم؛ شب را در آنجا بودیم، فردایش را همانجا ماندیم، بمبارد خفیف و بی تلفاتی را پشت سر گذاشتیم. روز دیگر به قرارگاه سفید شیر گذشتیم؛ در آنجا کسانی که تازه از پاکستان امده بودند، شامل چهار داکتر- دو داخلی هر یک داکتر عبدالله و داکتر حیدر معین سابق وزارت تجارت، و دو خارجی- به ما پیوستند. بامداد، هنگام صرف چایِ صبح از بمبارد وحشتناکی جان سالم بدر بردیم. از انجا به قرارگاه دشت ریوت رفتیم، و در استحکامات طبیعی و سوف های‌ کنده شده توسط ماشین، احساس راحت کردیم. در این قرارگاه دیرتر ماندیم؛ آمر صاحب مراجعین خود را که از اطراف کابل، پروان و کاپیسا آمده بودند، ملاقات نموده مرخص کرد.

راه پریان در پیش گرفتیم؛ طیارات جیت گشت می زدند، با اینحال، ارتفاعِ «بام وردار» را بالا شدیم. بام وردار در آغاز تنگی‌ معروف خاواک قرار دارد، وقتی از راهی که در دامنه‌یِ کوه کنده شده و مَیْلی رو به بالا دارد بالا شدیم، میدانی به پهنای‌ حدود صد متر مربع یافتیم؛ جایی که هر از راه رسیده‌ای می خواهد درنگ کند( وقتی گفته بودم: که بر خسته کافی بود یک دمی). آمر صاحب با همراهان خاصش پیش از همه رسیده بودند؛ ما از پیِ او رسیدیم، و هر کدام بر سنگی نشستیم؛ آن همواری از سنگ هایی - با تفاوت از پنج سیر تا ده، بیست، سی ... تا صدها سیر- مملو بود. سنگ ها عموماً شکل تقریباً کروی داشنند که به آن نوع سنگ، و به آن نوع در کنار هم قرا گرفتن- اصطلاحاً- « انبه سنگ ها»[شاید انبوه سنگ ها] می گویند. بعد از دم راستی، آمر صاحب همه را به سنگ اندازی دعوت کرد؛ آمر صاحب - مثل شطرنجش- در زمره‌ی‌ متوسطین بود. قهرمان این میدان، حاجی عبدالمحمد( از دستیاران سارنوال صاحب دقیق- در آن زمان آمر پنجشیر) بود. کسی از آن میان، جایزه‌یِ تاریخی ای را یاد آور شد، که بالا کننده‌ی‌ یکی از همان انبه سنگها نصیب می شود. بسیاری از ماها زور آزمایی کردیم، بازهم تنها حاجی عبدالمحمد توانست آنرا فقط از زمین بلند کند، چه رسد به آینکه آنرا به سینه برساند؛ آمر صاحب در این مسابقه تماشاچی بود.

از آنجا در درون تنگی پیش رفتیم؛ در دو کیلومتری این موضِع، به «آب تُل» رسیدیم. پلچک روی رود خانه را سیل برده بود. یک اسب داشتیم که بعضی از لوازم ضروری و شخصی آمر صاحب مثل کتاب، قلم و کاغذ، دوربین، رو پاک، برس و کریم و عطر و از این قبیل چیز ها را حمل می کرد. پیش از پیش همه می دانستیم و می خواستیم که برای عبور از رود خانه‌یِ تندی که بیش از شش متر عرض نداشت، باید بوت هایِ عسکری و جوراب های خود را از پا در آوریم، «پاچه ها را ور بزنیم» و سر انجام از آب با پای بگذریم. اما آمر صاحب که می خواست یکی از شوخی های‌ِ مطرحِ آن روز ها را (که داشت فراموش می شد) به خاطرِ ما بیاورد گفت: من که از آب گذشتم اسب را پس می فرستم تا شما به نوبت بگذرید. ما دست از کار برداشتیم و هر کدام در جا نشستیم.

آمر صاحب از آب گذشت؛ حینیکه با ضربِ آهسته‌یِ قمچینْ اسبش را می راند، رویش را به قفا- به سوی‌ ما- گردانید و با تبسم ملیحی گفت: « مَه رفتم شما ره دِلتان»!
این وجیزه، عبارتی بود که تبلیغاتچیان دولت ببرک کارمل، در پای «کاریکاتورِ» در حال فرار آمر صاحب نوشته بودند.

محی الدین مهدی


این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
قهرمان ملی
مسعود
نظرات بینندگان:

>>>   یاران آمر صاحب کی ها هستند؟
نظربه نوشته جناب مامون مرحوم مسعود در ماه های آخر حیاتش فهیم وقانونی را از خود دور ساخته بود وبر آنها مشکوک شده بود در اشاره به قانونی گفته بود : اگر من نباشم شمارا به یک افغانی می فروشدد، بسم الله خان را که دیدیم در شفاخانه چهارصد بستر چی کرد ، حالا جز برادرانش کی پیرو مسعود است ؟؟

>>>   خوش به حالش که رفته است امروز


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است