بانویی‌ که صدایش خبر را «اهمیت» می‌بخشید
 
تاریخ انتشار:   ۱۱:۵۶    ۱۳۹۶/۳/۲۳ کد خبر: 134452 منبع: پرینت

سال ۲۰۰۴ بود. من و دکتر دیاگوبنگ ماموریت گرفتیم تا برنامه آموزشی «مدیریت حقوق بشر» را برای کارمندان کمیسیون تازه‌ایجاد شدهء حقوق بشر راه‌اندازی کنیم. در این برنامه شخصیت‌های کلیدی کمیسیون حقوق بشر که امروز سمت‌های مهم و کلانی در کشور دارند شرکت داشتند. برنامه برای سه روز دایر شده‌ بود.
در جمع شرکت‌کنندگان این گارگاه آموزشی بانوی سخن‌ور و نطاق معروف رسانه‌های افغانستان شفیقه حبیبی قرار داشت. او با دقت تمام برنامه‌ها را دنبال می‌کرد.

صدای بانو شفیقه حبیبی برای من یک خاطره بود. خاطره‌ای‌ که مرا به رویاهای کودکی‌ام می‌کشاند. وقتی کودک بودم و پدرِ زنده‌یادم خبرهای رادیو افغانستان را می‌شنید، صدای اطلسی این بانوی با ظرفیت در گوشم طنین‌انداز بود. صدای بانو لطیفه‌ کبیر سراج، بانو شفیقه حبیبی و بانو فریده انوری در میان زنان و شادروان مهدی ظفر، زنده‌یاد اکرم عثمان، زنده‌یاد ظاهر هویدا و جناب عبدالله شادان برایم خیلی دل‌انگیز بودند.

من به نطاقی و سخن‌گفتن عشق فراوانی داشتم. بانو شفیقه حبیبی کلمات را نظر به مفهوم و پیامِ خبر با ظرافت‌های عجیبی ادا می‌کرد. او با صدایش خبر را اهمیت می‌داد. وقتی می‌دیدم که این بانوی فرزانه در کارگاهی نشسته و با دقت تمام به من گوش فرا می‌دهد، دنیای عجیبی به من دست می‌داد. من در واقع آیین و آهنگ سخن‌رانی را از او بگونه غیر مستقیم از ورای رادیو آموخته بودم. وقتی برنامه تمام شد بانو حبیبی با لطف بی‌کرانی به من نزدیک شد و گفت:«یکی شیوه تدریس است و دیگری مفاهیم تدریس. شما در هردو فوق‌العاده هستید».

ارزیابی از بانویی‌ که ژانر سخن‌وری را به خوبی می‌دانست و بهترین گوینده خبر در کشور بود بر من خیلی اثر گذاشت. از استاد دکتر محمود حبیبی پرسیدم. با ملایمت پاسخ داد خوب‌است اما اندکی ناتوان و نحیف شده است. استاد حبیبی سیاست‌مدار، پژوهش‌گر، روشن‌فکر و نویسندهء برجستهء کشور، هم‌سر این بانوی تابوشکن بود. شفیقه حبیبی در برابر هرگونه تعصب «نه» گفت و در رسانه‌ها به‌مثابهء یک زن روشن‌گر ظاهر شد. او با شهامت تمام نمایان کرد که زنان بهتر از مردان می‌توانند سخن گویند.

در سفر بعدی به کابل در سال‌ ۲۰۰۶ به دعوت استاد حبیبی به منزل شان واقع مکرروریان سوم رفتم. زنده‌گی مرتب و باسلیقهء این زوج روشن‌گر خیلی خوش‌آیند بود. هر دو خوش‌بخت و خرسند بودند. آن‌جا دریافتم که یکی از دختران خانواده حبیبی هم‌دوره هم‌سرم ناجیه عزیز بوده است. پوهاند حبیبی قصه‌های زنده افغانسبتانِ امروز بود. وی در سمت‌های مدیر تحریر، مدیر مسوول رسانه، والی، دیپلومات، رییس امور مطبوعاتی، وزیر و رییس سنای پارلمان افغانستان ایفای وظیفه کرده است. او چندین مقاله پژوهشی و آثار تاریخی و فرهنگی ارایه کرده است. وی‌را شخصیت متین، باوقار و با فهمی یافتم. جالب‌تر از همه که وی انسان با فرهنگ متعالی بود. چه زیبا و دقیق سخن می‌گفت.

وقتی از ملاقات‌اش با شاه سخن می‌گفت، وقتی از نخستین رییس جمهور داوودخان حرف می‌زد وقتی از کارهای فرهنگی و سیاسی‌اش دهن باز می‌کرد، و وقتی از ریاست یکی از شاخه‌های اساسی پارلمان کشور گپ می‌زد، وقتی از دیدگاه‌هایش در دوران جنگ سرد سخن‌ می‌راند، وقتی از مذاکرات سیاسی لب می‌گشود، دقت و ملاحظات علمی را در گفتارش به نمایش می‌گذاشت. هردو تصاویر تاریخی را برایم نشان دادند. تصاویری هنگام ملاقات‌های بسا مهم سیاسی. وقتی می‌دیدم که شفیقه‌جان حبیبی با لباس رسمی و زیبایی در کنار هم‌سر دیپلوماتش ایستاده و از مهمانان مهم و کلان کشور پذیرایی می‌کند، احساس «باهم‌بودن» در ذهنم زنده می‌شد.

بانوی خوش لباس، جوان، ظریف و فوق‌العاده زیبا در کنار یک سیاست‌مدار مدبر با سیمای جدی و روشن‌گرانه! وقتی این تصاویر را با امروز افغانستان مقایسه می‌کنم، فکر می‌کنم این تصاویر رویاها هستند و واقعیت ندارند. چیزی‌که هیچ‌گاهی در مورد این زوج ارزش‌مند فراموشم نمی‌شود، عشق بود. آن‌ها هم‌دیگر را بسیار دوست داشتند. من در نگاه‌های‌شان عشق را می‌خواندم. وقتی می‌دیدم زنی به بزرگی بانو شفیقه حبیبی، چه‌سان از هم‌سرش مواظبت می‌کند، نگاهم به عشق پخته‌تر می‌شد. دکتر حبیبی از گفتن و اظهار عشق‌ به هم‌سرش بانو شفیقه حبیبی امتناع نمی‌کرد. او برایم‌ گفت که چگونه دشوارترین روزهای زندگی را در دوران طالبان با همین هم‌سر زیبا و با شخصیت‌اش سپری کرده است. استاد حی برایم گفت که بانو شفیقه حبیبی دشوارترین روزهای زنده‌گی‌اش را با او دست‌یار و هم‌کار بوده است. او با بانویی زندگی کرده بود که به‌شدت دوست‌اش داشت. وقتی دکتر حبیبی این حرف‌ها را برایم می‌گفت، در سیمای بانو شفیقه حبیبی لبخندی می‌شگفت. انگار از یک‌سو نمی‌خواست این حرف‌ها گفته شوند و اما از سوی دیگر مباهات در چشمان مقبول‌ش می‌شگفت. دکتر حبیبی آن‌روز آن‌قدر به‌من لطف کرد که امروز گفتنش خودشیفته‌گی پنداشته می‌شود. اما هیچ‌گاهی تشویق بی‌کرانش را از من پنهان نکرد. به‌یاد دارم دکتر حبیبی به من دین سپرده بود تا هر باری کابل می‌آیم، یک‌باری همرا‌یش بنشینم. شفیقه‌جان این پیش‌نهاد را خیلی استقبال می‌کرد. انگار آن روز خیلی خوش گذشته بود.
اما سوگ‌مندانه این آخرین دیدار من با دکتر محمود حبیبی بود.

از اینکه تا مرگش در سال ۲۰۱۱ نتوانستم دوباره ببینم‌اش، سخت رنج می‌برم. گرفتاری‌های کاری و سفرهای گوناگون مرا از چنین نصیبی بی‌بهره ساخت. از سویی هم از رفتن به خانه دکتر حبیبی ناراحت می‌شدم. آن‌ها زحمت می‌کشیدند و مرا شرمنده می‌ساختند. در سال‌های ۲۰۰۷ بانو شفیقه حبیبی در کابل به دفتر کارم در کارته سه آمد تا گفت‌وشنود رسانه‌یی با من داشته باشد. درآن‌زمان بانو حبیبی در یکی از رسانه‌های مهم برنامه‌یی گفتمان‌محور را مدیریت می‌کرد. مصاحبه را ژورنالیست جوان و مانا همدرد غفوری زیر هدایت بانو حبیبی گردانندگی می‌کرد. اقرار می‌کنم، آن‌روز از این‌که نتوانسته بودم به وعده‌ام پابند باشم، خجالت کشیدم.

به باورم بانو شفیقه حبیبی الگوی ارزش‌مندی برای زنان فعال افغانستان است. ما مردان در استقبال و خجسته‌سازی این گونه زنانِ تاثیرگذار در کشور کم آورده‌ایم. باید روی شخصیت این گونه زنان برجسته و پرافتخار بیش‌تر بنویسیم، بگوییم و برنامه سازیم. زیرا آن‌ها سزاوار گفتن و نوشتن هستند. زیرا آن‌ها راه را برای نسل جوان باز کرده اند. زیرا آن‌ها افتخار ما هستند. عمر شفیقه‌ جان حبیبی پرگهر باد!
اینجا نگاره‌هایی را از این بانو ارزش‌مند می‌گذارم. گارگاه سال ۲۰۰۴، تصویری هنگام شرکت در کارگاه و تصویری که با زنده‌یاد دکتر محمود حبیبی هستند. این تصویر را بسیار می‌پسندم.

ملک ستیز


این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
بانو
حبیبی
نظرات بینندگان:

>>>   پدرام ، امید نسل جوان !
در حیرتم که برای کوبیدن و تخریب کردن و زیر فشار قرار دادن یک نفر چه پولها که به مصرف می رسانند، چه دسیسه ها که می سازند ، چه تبلیغات دیوانه وار که میکنند . در حیرتم که این دولت فاسد ، این دستگاه کشتار ، این فاشیست های اوغان، چه وحشتی ، چه هراسی ، چه نفرتی از داکتر " پدرام " دارند. این مرد چه میگوید و چه میکند که چنین مورد خشم و غضب آنان قرار دارد ؟!
باز ، همین " پدرام " چه کرده است و چه گفته است که بعضی از تاجیکهای بالا نشین خود مان نیز با او بی مهری و حسودی و کینه ورزی و دشمنی می کنند؟! همین ها که حاضرند دست و پای گلبدین راکتیار را ببوسند، حاضرند با تنی و طاقت و گلابزوی و سلیمان لایق و انورالحق احدی و اسماعیل یون و بسیار دیگر سور خلقی ها و افغان ملتی ها و طالبها و گلبدینی ها هزار رشته و معامله و نشست و برخاست و دوستی و رفاقت داشته باشند، اما از گرفتن نام " پدرام " و از یک سلام و علیک عادی با او پرهیز می نمایند . چرا ؟!
خوشبختانه که مردم و به ویژه نسل جوان ، به پدرام ارج می نهند و میدانند که پدرام فریادگر عدالت و آزادیست. به همین سبب هزاران جوان میگویند که تنها امید ما در این کشور ویران ، پدرام می باشد.
برای من ِ تاجیک ، همین بس که پدرام گرامی نخستین شخصیت مطرح سیاسی در افغانستان بود که استوار ایستاد و بلند صدا کرد که : جای تاجیکان در این نظام کجاست؟! پدرام نخستین شخصیت نامدار تاجیک است که اقدام به ساختن شورای عالی همبستگی تاجیکان افغانستان کرد. تنها برای همین کارش هم که باشد ، من تا زنده باشم ازش سپاسگزارم و حمایتش می کنم.
در تجربه تاریخی کنونی جنبش دادخواهی برای تغییر ( رستاخیزتغییر) نیز پدرام ثابت کرد که روشن ترین پیام را دارد و در کنار مردمش استوار ایستاده است.
با سپاس . عمر راوی .

>>>   كوچى كه قصر نشين شد شهرنشينان خيمه نشين شد

>>>   کجا است آن نگاره ها و ان تصاویر ؟ من به گذاشته ای اشخاص با افتخار
ارج گذاری دارم . شاید هم کوتاهی تخنیکی باشد
م.ش. فروغ کابل


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است