یکی از آسیب های هزاره ها
 
تاریخ انتشار:   ۱۴:۰۸    ۱۳۹۴/۷/۱۸ کد خبر: 103859 منبع: پرینت

یکی از آسیب ها و ناگزیری های هزاره ها این است که همیشه در محور یک عده افراد مشخص سرگرم بوده اند، به جای اینکه انسجام ساختاری داشته باشند.

رهبری فردی یا تک محور، همواره در بر اساس تمایلات و علایق شخصی عمل می کند؛ بی آنکه تعهد سازمانی مطرح باشد یا این که هوادران و پیرو ها بتوانند بر رفتار شخص رهبر تاثیر بگذارند. تجربه رهبری سازمانی و ساختاری صرف در یک دوره کوتاه و آن هم در زمان عبدالعلی مزاری پشت سر گذاشته شد. او با تاسیس حزب وحدت و کار بر اساس یک اصول و آرمان، توانست که نظم و انسجام سازمانی و ساختاری را در میان هزاره ها ایجاد کند.

بعد از او، احزاب دیگر، جز با چهره سران آن، با معیار و اصول دیگر قابل درک و شناسایی نیستند.

هزاره ها با وجود آمار بلند تحصیل کرده و افراد با سواد، هنوز نتوانسته اند که در قالب حزب، سازمان یا نهادهای دیگر، از انسجام سازمانی برخوردار شوند. این روزها حرف و سخن از شخصی به نام استاد شفق است. دید و بازدیدها جریان دارند و خیلی ها ابراز شادی و خوشی می کنند که گویا او آدم توانا است و یار و هم سنگر شهید مزاری بوده است. من هیچ شناختی از ایشان ندارم، از همین رو، هر نوع قضاوت در مورد این شخص، خالی از اعتبار است اما خوب باشد یا بد، او یک فرد است.

جمع شدن در اطراف یک فرد، بدون اصول و نظم ساختاری و سازمانی، هیچ مشکلی را حل نمی تواند کند. رهبری فردی و تک محور و بدون اصول سازمانی و حزبی که با شرایط امروزی همخوانی داشته باشد، کاری را به جای نمی رساند. این نوع محوریت آسیب پذیر و رها شده است. زود در میان زد و بندها آب می شود.

آصف مهاجر


این خبر را به اشتراک بگذارید
نظرات بینندگان:

>>>   مه استاد شفق ره میشناسم نویسنده توانا است شاعر است و در همین دو رشته استعداد خاصی دارد قدیما که سخنرانی های آتشین مود بود خیلی سخنرانی های آتشین میکد و خیلی مؤفق هم بود. بعضی ها اوره به خاطر سخنرانی های احساساتیش با کارمل مقایسه میکدن. ولی همو سال اول جنگ کابل خاطره جالبی از بچه های کوچه و بازار کابل از استاد شفق دارم. ده پانزده نفر از بچه های کابل از جنگ فرار کده بودن، مه ده ایران بودم اینا آمده بودن اتاق ما، ساعت های ده بجه بین خود قصه میکدن به لهجه کوچه و بازاری کابل، یکیش میگه او بیادر چه حال بود قریب بود کشته شویم، یکی دیگیش گفت یک روز کتی زلمی از راه تیر میشدم دیدم مردم جم است یک نفر غالمغال میکنه، زلمیه گفتم او غم درون بیا بریم جیب کدام تاره کیسه بر زده زورش نمیرسه، پیش رفتیم از یکی پرسیدیم بیادر چه گپ است، ای نفر چرا غالمغال میکنه پولشه کیسه بر زده گفت نی بیادر ای استاد شفق اس سخنرانی میکنه، همان شب تا صبح خنده کردم حالا هم هر وقت یادم میایه خندم میگیره

>>>   بلی ضرب المثل است == فکری نان کن == که خربزه اب است این سیاست انکلیس است برسر افغا نستان اورد...
وسلام هم وطن مهاجر


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است