لیبرالیسم و سوسیالیسم (4)
آزادی، تن به تعریف نمی دهد. هرچه شما از آزادی، مراد کنید پرتوی از ازادی است نه «آزادی» هر کس برای خود تعریف از آزادی دارد، تعریف نیست. قلب آپنده لیبرالیسم سیاسی اقتصادی حاکمیت قانون است 
تاریخ انتشار:   ۰۹:۱۱    ۱۳۹۹/۶/۲۹ کد خبر: 164864 منبع: پرینت

نظریه هایی درباره آزادی ما در بررسی لیبرال و لیبرالیسم به این پرسش مرکزی برخوردیم که لبیرال {آزادیخواه} و لیبرالیسم {آزادی خواهی} چیست؟ البته، برای این که بدانیم لبیرال و لیبرالیسم چیست؟ باید نخست کلمه «آزادی» را تعریف کنیم. دیدیم که «تعریف قانع کننده ای از آزادی، امکان ندارد.». آزادی از مفاهیم فلسفی و یا علمی و منطقی نیست. کانت هم درباره آزادی گفته است که آزادی از مقولات فلسفه نیست. ما در فلسفه با مفاهیم کلی-آگاهی کلی عقلانی رو برو هستیم. در علم با مفاهیم جزیی استقرایی در تماس هستیم و در علم ریاضی با اشکال حرکت فکر و مفاهیم به غایت انتزاعی ریاضی و سمبول های به غایت انتزاعی عقل مجرد ریاضی موج کوانتوم در تماس هستیم قسمی که در علم منطق ما با صورت ها و معانی ذهنی روبرو هستیم.

آزادی، صورت گوهری یکتا است در جلوه های متفاوت ما واقعاً نه تنها نمی دانیم آزادی چیست؟ بلکه ما واقعاً حقیقتاً نمی دانیم جهان هستی از چه ساخته شده است؟ طبیعیت واقعیت عینی چیست؟ حقیقت انرژی-ماده چیست؟ فضا چیست؟ زمان چیست؟ حرکت چیست؟ وقتی که سخن بر سر واقعیت چیستی چیزها است ما هیچ دانش علمی و فلسفی از واقعیت چیستی چیزها از جمله الکترون و نور=فوتون و جاذبه و یا ماده تاریک و انرژی سیاه است ما هیچ دانشی علمی و یا تعریف از واقعیت، نداریم.

ما فقط با قیودی که بر آزادی حمل می کنیم تعریف لغتنامه ای یا تعریف از اقتصاد سیاسی بازار آزاد اقتصادی می آوریم و یا تعاریف از آزادی بیان، آزادی عقیده، آزادی انتخاب، آزادی تصیمیم و اراده آزاد می آوریم که در واقع تعاریف تصریحی هستند که نه درست و نه نادرست بلکه خود سرانه هستند.

در اینجا در قلمرو آزادی و همچنان در قلمرو فلسفه و علم و فلسفه های سیاسی ما با مفاهیم روبرو هستیم که مصادیق واقعی چیستی آنها مثلاً چیستی «آزادی» و یا چیستی «وجود» و هستی، چیستی انرژی-ماده یعنی وجود چیست؟ انرژی=ماس-ماده چیست؟ از فهم فلسفه و علم و صاحبان غول های اندیشه بیرون باقی مانده است ما حتی یک ذره مثلن الکترون را هم در قیافه اصلی اش یعنی واقعیت چیستی اش به صورت مستقیم نمی شناسیم ما از «واقعیت» از «حقیقت» بی خبر هستیم. مادر فضا-زمان چهار بعُدی سرگیجه آور انشتاینی در گوشه ای نفقه مانند زمین در مقایسه با پهنه و وسعت بیکران هستی- که تهداب بنیادی آن صفر-انرژی خلا کوانتوم است زندگانی می کنیم که ایده فضای خالی را در اذهان احیا والقا می کند همراه با ایده تقارن=یکسانی=همانندی یک سیب دو نصف پس، بدین ترتیب، ما در حوزه پدیده های جزیی که به صورت تناقض دار به ما عرضه می شود که «بی واقعیتی واقعیت» را می نماید، دسته ای از مفاهیم از جمله وجود، هستی، انرژی-ماده، فضا و زمان و حرکت و آزادی را بکار می گیریم مفاهیم که در جهان روابط اشیا جزیی آشوب نمودها یافت نمی شوند. م باید به اندازه کافی هوشیار و زیرک و چالاک باشیم و بدانیم که فلسفه و علم امروزه با دسته از سوالات بسیار بزرگ که ماهیت ما بعد الطبیعی متافیزیکی دارد تا فلسفی و علمی، روبرو هستند.

دسته ای از سوالات که در ذهن فلیسوفان و علمای نیمه دوم قرن نوزدهم از جمله هگل، کارل مارکس آلمانی ولاپ لاس و اصحاب ما دیگرایان دایره المعارف بی خدایان هم خطور نمی کرد. «علم وقتی قوه محرکه خود را پیدا می کند که ذاتاً فلسفی می شود». فلسفه وقتی بنیادش حقیقی می شود که هستی را یا در رابطه با خدا، می بیند یا اصلن هستی وجود ندارد به جز خوش خیالات بستر ذهنی تصورات و احساسات و مدرکات ذهنی نفسانی انشا هستی خودآگاه خودمان همان بحث های شکاکان و سو فسطاییان که سقراط معلم اخلاق با حربه حکمت و فضیلت و مفاهم بسیط جامع کلیات تعریفات» مُِثُل به جنگ سو فسطاییان بر آمد و تمایز روح و ماده را آورد.

در هر صورت، دیدیم تعریف قانع کننده ای از آزادی امکان ندارد. ما فقط نظریه های درباره آزادی داریم. نظریه های که برای صاحبان آنها آزادی آنطور که با ویژه گی های ذاتی هستی فردی آنها پیچیده است به صورت تصریحی تعریف شده است. مثلاً دانزاسکوتیس یونانی به آزادی چنین نگریسته است: «آزادی، کمال اراده است» {تاریخ فلسفه ی،کاپلستون جلد 2 ص3}. جان لاک به آزادی چنین نگریسته است: «آزادی قدرت است که انسان برای کردن یا احراز از عملی خاص دارد.: {مقاله درباره فهم آدمی ص 73}. هابز انگلیسی که به رستگاری بشر چندان خوشبین نبود و فرد را ذاتاً خودخواه و پرخاشجو درنظر است که در همه احوال منفعت جواست درباره ای آزادی گفته است که: «آزادی، چنانجه شاید، دال برغیبت مخالف است.»

کانت آلمانی به آزادی چنین نگریسته: «آزادی عبارت است از استقلال از هر چیز سوای فقط قانون اخلاقی.» {نقادی عقل مطلق، چاپ آکادمی ص 93} فردریک هگل آلمانی که اساس فلسفه تاریخ و شتاخت تاریخی از هستی را آورد و به پیدایش دو طبقه ای سرمایه داری و کارگران در متن جامعه سرمایه داری اشاره نمود که بعداً مارکس از آن فلسفه اقتصاد سیاسی و کتاب سرمایه را استخراج کرد، به آزادی اینطور نگریسته است: «آزادی ضرورت تبدیل شکل یافته است.» {منطق، بخش259} هایدگر آلمانی از فیلسوفان اگزیستانسیالیسم قرن بیستم به آزادی چنین در هستی روان فردی نگریسته است: «آزادی عبارت است از مشارکت در افشای آنچه-چنان است.» {وجود و هستی. هایدگر. چتپ انگلیسی ص 334} اسپینوزا درباره آزادی چنین گفته است: «انسان آزاد کسی است نه تنها به موجب حکم عقل مزید.» {اخلاق، قیضیه 67} انگلیس در کتاب آنتی دورینگ در فصل 11 درباره آزادی آورده است: «آزادی عبارت است از نظارت و اختیارداری بخودمان و بر طبیعت بیرونی که بر معرفت ضرورت طبیعی بنیان گرفته اسن.» شینلگ آلمانی درباره آزادی گفته است» «آزادی چیزی نیست جز تعیین مطلق امرنامتعین از طریق قوانین طبیعی ساده هستی.» {درباره «من» ص 188}.
بونه درباره آزادی گفته است: «آزادی قوه ای است که با آن ذهن اراده اش را اجرا می کند.» {مقاله تحلیلی درباره قوای نفس ص 149} البته، سایر فیلسوفان مثل هیوم آلمانی، ولتر فرانسوی، و دستوت دوتراسی فرانسوی وولف، باومگارین و دیگران نیز درباره آزادی نظریه های دارند. که دریعض از آن ها «آزادی قوه و قدرت است» قسمی که به جان لاک تعلق دارد که آزادیخواهی انگلستان برآن بنیاد یافته و در نزد فرانسوی ها و آلمانی ها به قدرت و قوه سیاسی تبدیل شده است. در بعضی دیگر از گروه نظریه پردازان، « آزادی، حکومت عقل است.»

در اینجا ما در پی شرح و توضیح و کشودن نظریه ها نیستیم. چیزی که در پی بیان آن هستم این است که این فیلسوفان آزادی را با به تعریف نمی گنجد با کلمه دیگر مثل «قدرت» وـعقل» که به تعریف نمی گنجنند تعریف تصریحی خود سرانه به ذوق طبع هستی فردی می کنند. آزادی، تن به تعریف نمی دهد. هرچه شما از آزادی، مراد کنید پرتوی از ازادی است نه «آزادی» هر کس برای خود تعریف از آزادی دارد، تعریف نیست.

رسدیم بر سر این مطلب که لُب جوهر توری های لیبرالیسم سیاسی و لبیرالیسم اقتصادی که با هم ننیده اند و همچنان لُب جوهر تیوری های سیوسیالسیم بشر دوستان و سوسالیسن علمی کارل مارکس و سوسیالیسم عصر نوین را بیاوریم تا بابیان دیدگاه های اصلی این دو مکتب فکری که از دو صد سال تا امروزه با هم ناسازگار و در مساله مالکیت خصوصی به دو دشمن فکری آشتنی ناپذیر تبدیل می شوند روشن شویم که جنگ اصلی لیبرالیسم و سوسیالیسم بر سر کدام موضوع ها و مسئبل کلیدی در جامعه و تاریخ و اقتصاد سیاسی است؟

نگاهی به تفاوت های بنیادی لیبرالیسم و سوسیالیسم اینطور به نظر می رسد که جنگ کلیدی لبیرالیسم و تولیبرالیسم سیاسی و اقتصادی در هم تنیده با تیوری های سیوسیالیستی و به ویژه «سوسیالیسم علمی «مارکس بر سر مالکیت خضوسی و بر سر بازار رقابتی آزادی اقتصاد سیاسی است که لیبرالیسم سیاسی-اقتصادی با محکم کردن کتاب «ثروت ملل» از آدم اسمیت انگلیسی که به امور سیاسی و اقتصادی در بستر بازار رقابت آزاد اقتصادی توجه و به مالکیت خصوصی بر ابزار تولید تاکد دارد، استدلال می آورند که: «لیبرالیسم سیاسی و اقتصاد بازار آزاد با هم تنیده هستند یعنی شما بدون ایجاد یک اقتصاد جامعه سرمایه داری اصلاً امکان پیاده کردن اندیشه های لیبرال رانداریم.»

این درست همان چیزی است که محافل سوسیالیست وفادار به کتاب کاپیتال و رساله نقد بر اقتصاد سیاسی کارل مارکس آلمانی با محکم کردن شعار کردن مالکیت مردم بر زمین و ابزار تولید والغا بازار رقابت آزاد اقتصادی که بر اساس رابطه سرمایه با کارمزدی یعنی استثمارکار گران به وسیله سرمایه استوار است به جنگ لیبرالیسم سیاسی اقتصادی می روند. بکوشیم نکته های مهم و اصلی دو دیدگاه متخاصم لیبرالیسم و سوسیالیسم را بطور فشرده بیاوریم و سپس به بخش دوم اینباره نوشتارها یعنی به سوی سوسالیسم گذر کنیم و به تحلیل و نظریه های این دو مکتب فکری بپرادازیم و نقد و تقریظ بیاوریم.

نکته های مهم اولین نکته مهم و اصلی تفاوت دیدگاه هایی فکری میان دیدگاه لبیرالیسم سیاسی-اقتصادی ونئولیبرالیسم که در پی سیاست اقتصاد خصوصی سازی تمام شرکت ها صنعتی بزرگ و بانکها و شفا خانه ها و موسسات تعلیمی هستند، و سوسیالیست های طرفدار کتاب کاپیتالیسم و رساله نقد بر اقتصاد سیاسی کارل مارکس آلمانی بزرگترین منتقد اقتصاد سیاسی و شیوه تولید سرمایه داری که بر پایه سرمایه و کارمزدی می چرخد، مساله مالکیت خصوصی بر ابزار تولید است: تیوری های لیبرالیسم سیاسی در واقع تیوری های هستند که در آن «لیبرالیسم سیاسی و اقتصاد بازار آزاد در هم تنیده هستند یعنی شما بدون ایجاد یک جامعه سرمایه داری اصلاً امکان پیاده کردن اندیشه های لیبرال نداریم.

سرمایه داری ضرورت برای لیبرالیسم است. یعنی یکی از مهم ترین شرط های زیرا بدون وجود یک جامعه سرمایه داری لیبرالیسم یافت نمی شود اما لزوماً یک جامعه سرمایه داری جامعه لیبرال هم است.
جامعه مدرن به مثابه نقطه اتصال مردم و دولت چیزی دیگری نمی تواند جایزش کند. تنها این انجوها سازمان های غیر وابسته هستند که مطالبات مردم را در یک سیستم دموکرت از پایین به دولت انتقال دهید این در بستر سرمایه داری شکل می گیرد اما در شرایط که دولت خوداش مالکیت را در دست دارد و قوانین را تعیین می کند اصلاً جامعه مدنی نمی تواند در آن شرایط باشد.»

قلب آپنده لیبرالیسم سیاسی اقتصادی حاکمیت قانون است که تفیک قوا ازپی آن می آید و نظام دموکراتیک شکل می گیرد که بطور درونی با اصل های ارزشی دموکراسی و حقوق بشر و عدالت و اخلاق حق مدار و آزادی بیان و آزادی عقیده و آزادی های مدنی و نا فرمانی های مدنی بطور ناکشودنی پیچیده شده.

دومین نکته کلیدی اختلاف دیدگاه میان لیبرالیسم و سوسیالیسم مساله اقتصاد سیاسی است که بازار اقتصاد آزاد لیبرالی بر پایه آن اساس یافته است. بازار آزاد اقتصاد سرمایه داری لیبرالی بر اصل مالکیت شخصی و قوانین اقتصادی در حرکت است. بازار اقتصاد سیاسی نیولیبرالیسم اساس یافته است بر پایه سرمایه ثابت {فابریکه ها و بنگاه های تولید و موسسات مالی نولید و سرمایه متحرک {مقدار سرمایه که روزانه سرمایه داران برای خریدد نیروی کار و مواد مورد ضرورت بکار می اندازند به هدف سود سرمایه از ارزش کار که بصورت کالا ها ی اقتصادی در آمده است} قلب تپنده لیبرالیسم که حاکمیت قانون است و در همان حال عاشق حفظ مالکلیت خصوصی و بازار رقابت اقتصادی است تا سرمایه بازار کار را برگردش آورد و ایجاد سرمایه گذاری و کار نماید.

در غیر آن لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم اقتصادی و اصلاً جامعه دموکراتیک مردم نهاد وجود خارجی ندارد، مورد نقد تیر سوسیالیست های طرفدار سیوسیالیسم نوین مارکس قرار می گیرد که با محکم کردن کتاب کاپیتال و رساله نقد بر اقتصاد سیاسی سرمایه داری، به جنگ علیه تیوری سن های لیبرال و لیبرالیسم و تیولیبرالیسم می روند و با شعار مالکیت خصوصی -یعنی زمین و جنگلات و معادن نخستین دزدی تاریخ است به الغا مالکیت شخصی رای می دهند و زمین را ثروت مردم مردمی اشتراکی اعلام می نمایند و به قلب بازار آزاد رقابتی حمله می کنند و آن را بازار کار که بوسیله سرمایه استثمار می شود انسانی و غیر اخلاقی تعریف می کنند که سرمایه آن را ایجاد کرده که در واقع تفنگ سیاسی اقتصادی است که به شقیقه کارکران جهان گرفته اند تا بیاند و کارشان را که اضافه ارزش تولید می کند به قیمت که سرمایه دار از قبل تعیین کرده است بفروشند.

کار کارگران که ارزش اضافی تولید می کند که به صورت کالاهای مصرفی تولیدی متراکم شده که ارژش اقتصادی دارند منبع اصلی سود سرمایه دار می باشد که از کارگران در جریان کار دزدیده اند. سوسالیست های طرفدار مارکس در پی بر اندازی مالکیت خصوصی و بر اندازی بازار رقابتی آزاد هستند که در آن کارگارگران خرید و فروش می شود.

محمد صدیقی


این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
لیبرالیسم
سوسیالیسم
نظرات بینندگان:


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است