تاریخ انتشار: ۱۲:۱۶ ۱۳۹۳/۱۰/۱ | کد خبر: 85955 | منبع: | پرینت |
امتحان دانشگاه با تمام چپترهای زخیمش مرا رها کرد و من هم با نقل قول های مستقیم و غیر مسقتیم، امتحان پایانی لیسانسم را سپری کردم و مهم تر این که این بار شانس دوباره امتحان دادن را نیافتم و از آن محروم شدم... (خاطره های دانشگاه باشد برای بعد) و آمدم هرات کنار خانواده ام و فصل سردی و بی برقی را در این نا آرامکده به سر می برم. من در هرات اما پر از درد و رنج هستم.... و این نوشته، مال دو سال پیش است. زمانی نوشته شده که تازه از هرات برگشته بودم کابل. پس از دو سال سری به نوشته هایم زدم. این نوشته توجه ام را جلب کرد.
کودک که بودیم می گفتند عزراییل بالای سر آدم با گرزهای آتشین ایستاده است و هرکسی که زندگی اش به آخر رسیده باشد، به امر خدا، عزراییل جانش را می گیرد. بعد در قبر انکر و منکر می آیند و سوال و جواب می کند، اگر خوب نماز خوانده بودی، مسلمان بودی و به سوالهایشان جواب گفتی به بهشت می برند، آن هم از بالای پل سراط که هفت بار از موی باریک تر، از دم شمیشیر تیزتر و... است، اگر جواب سوال ها را نگفتی به دوزخ می افتی و لقمه مارها، اژدها و هزاران هیولای دیگر خواهی شد.
در سفری که به هرات داشتم، به یاد آن دوران افتادم و قصه های مادر بزرگم به یادم آمد، با خود گفتم: راه کابل، هرات کمتر از پل سراط نیست که در هر لحظه، مرگ تهدید می کند و آن عزراییلی را که در کودکی ام ترسیم کرده بودم، بالای سرم ایستاده است و به سوی جهنمی هدایتم می کند و از طرفی دورانی را در ذهنم ترسیم می شد که در کودکی فکرش به ذهنم تلقین شده بود و حالت های فجیع مرگ و مردن را به یادم می آمد که چگونه دیگران برایم خیرات می کنند و می گریند و جنازه ام را در قبر می گذارند و آخندی نماز می گذارد و بلاخره فشار های قبر و سوال و جواب و...
سرک کابل، هرات، سرک طولانی است که از مرکز به جنوب و بعد به غرب وصل می شود. موترهایی از جنس سی صد و سه در این راه طولانی از کابل، ساعت دو نیم صبح به قصد هرات، حرکت می کند و ساعت چهار و یا پنج بعد از چاشت به مقصد می رسد. اگر خرابی نکند و مسافران در راه از رفتن به رفع ضرورت جلو گیری کنند وگر نه شب را باید در مسافرخانه های فرارود، دلارام و یا قندهار بگذرانند، از آن هم مهمتر، اگر موترهای پیوسته نیروی ناتو در راه برابر نشود چون آنان تا به مقصد نرسیده اند، موترها را راه نمی دهند. در کناره های سرک، تانکرهای تیل دیده می شود که ماهای قبل یا روزهای قبل و یا هم چند ساعت پیش، توسط انفجار ماین کنار جاده از بین رفته است و یا هم در حادثه ترافیکی، افراد آن ماشین ها کشته شده اند.
سرک آنقدر به هم ریخته است که اگر موترها نیم ساعت در جاده پخته شده برود، نیم ساعت دیگر از کناره های سرک که ناپخته است، می رود. هرلحظه ای مرگ در انتظار انسان است و عزراییل در کنار جاده ایستاده است و یا لای مرمی های برادران ناراضی خود را قایم کرده است، یا هم عزراییل بین ترافیک ها و تیزرانی موترها درحال دوش است و همان چهره وحشتناکی که قبلا در فیلم دیده بودم و با گرز آتشین زمان کودکی ام بسوی هر مسافر می آمد...
در بین راه متوجه آدم های پیر می شدم که با خود چیزی را زمزمه می کنند، بلی از ترس و وحشت در بین راه آدم های با ایمان، صلوات می فرستند و ذکر می گویند تا خوبتر از راه عبور کنند و به سلامتی به منزل و مقصد شان برسند. کودکان یا خواب اند و یا هم مشغول بازی و سرگرمی خود اما کسانی که بی خیال همه چیز اند، چه؟ آیا آنان هم مثل من مرگ را احساس می کنند و به فکر اند یا مانند آدم های دیگر به ذکر و تسبیح مشغول هستند؟ خوشم می آید که بدانم چه فکر می کنند و در کدام حالت روحی قرار دارند. از نفر نزدیکم احوالش را جویا شدم، از چشمانش فهمیدم که بی خیال همه چیز است و هیچ غصه ای در راه پر خطر او را ناراحت نکرده است، می خندد و مثل این که در قلیان خانه ای باشد، سکرت دود می کند. البته بعضی ها خوش باورند و بعضی ها هم بد باور. یکی خوبی قضیه را می بیند و یکی بدی آن را. با خودم گفتم که شاید من همه چیز را بد فکر می کنم و یا هم فکرهای کودکی به سرم زده است و آنچه ما را در کودکی می ترساندند، حقیقت ندارد...
این قبیل فکر ها بازهم در کله ام آمد. لحظه ای سرم را گذاشتم بالای دستم که به چوکی پیش رویم قایم کرده بودم، نفر بغلی ام گفت که موتر گیجت کرده است یا نه، من کله ام را جنباندم که نه و به خواب رفتم...
عجب رسم است که سری با آن بزرگی را به جای یک توته گوشت می جنبانیم. این قستمی از سرگذشت آمدن ام به هرات بود که نویشتم و راه کابل – هرات چه پلی است که آدم ها هر روز از آن عبور می کنند...
امیری
>>> آقای امیری فلم رسا و روانی دارید. موفق باشی منتها اغلاط املایی نظیر پل سراط که صحیح آن پل صراط است و ... در آینده دقت کنید. ادبیات شما نیز در برخی موارد ادیبانه نیست.
ناصح
>>> جناب ناصح ...مهم این است که قلم دست گرفته است و انچه که درذهنش است را نوشته ونشر کرده است .حال اگر ادبیاتش ادیبانه نباشد چه اهمیتی دارد مگر مسابقه ی ادبی است ؟
>>> دل رهبران خوش که عجب تحفه به مردم افغانستان اوردن وداد زدند که وطن را آزاد میکنیم خوب شد که اسلام پیروزشد که حالا خودرا هم درخانه خود آزاد فکر نمیکنیم تحت شعار اسلام هر کار دل مردار شان شد بحق مردم میکنند وهمان کار را دراین وطن نکرده اند کدام است .
مسافرجبری
>>> ها ها ها سلام . برادر امیری سلام از نویشته هایت معلوم است که در افغانستان زندگی خوبی داری حد اقل امتحان دانشگوی که داری پس معلوم است که زیاد هم بد نگذشته است خوب برادرم زندگی چنین فراز نشیبهای هم دارد نباید آن قدر زود دل گیر شوید شما که فقط یک بار یا دو در راه هرات رفتن یا برگشتن این قدر آه ناله می کنید پس آنهای که کاری همیشگی شان در راه هرات است مثل موتر داران ویا تاجران آنها چی میکشند خود تان را لحظه ای بجای آنها بگذارید خیالتان راحت خواهم شد البطه از نظز امنیتی اگر شما ناراحت هستید من به شما حق میدیهم ولی ضربالمثلی است حیوانی به اشتر خندید گفت چرا گردند صاف نیست اشتر گفت کجایم صاف است که گردنم صاف باشد حال برادر کجای افغانستان امنیت است که در راه هرات امنیت باشد ..
طاهر از تهران
>>> امیری جان سلام چه توصیف خوبی از جاده های افغانستان بود دلم لک زده برای یه دیدار از هرات لطفا باز هم بنویس
میر احمدایران لرستان
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است