تاریخ انتشار: ۱۲:۰۲ ۱۳۹۳/۷/۸ | کد خبر: 80607 | منبع: | پرینت |
سلام بی بی گل!
می دانم که نامت و هویتت را تغییر دادند تا افغانستانی باشی و همراه با تمام عقاید و رسوم با قدامت مردمان این سرزمین عادت کنی؛ شاید بی بی گل شدی تا صدای هزاران بی بی گل دیگر را در چرخه های تند زن ستیزی در افغانستان بشنوی، فریادهای آنان را در کولاکی از تازیانه های زن ستیزانه درک کنی و خُرد شدن استخوان های آنان را در میانه برهه های تاریخ حس کنی.
بی بی گل! اینجا زن بعنوان یک زن کشته می شود چون اتهام و جرمش تنها زن بودن است. شاید ندانی که دختری هشت ساله همسر مردی هشتاد ساله شد و پس از مرگ شوهرش ایور هفتاد ساله اش او را به زنی گرفت و سال ها است که تسلسل محنت زندگی را بر شانه های ظریفش حمل می نماید.
بی بی گل!
اینجا زنان از روی زنده ماندن به یکدیگر لبخند هدیه می کنند و برای از دست ندادن بینی و لب و گوش شان سال ها است چون بردگان در نمودار زمان رسوب میشوند و حتی فریادشان را در گلوهای بغض کرده شان مدفون می کنند.
بی بی گل! جرم من و تو یکی است، من زنی در کنج خانه ای نمناک و تاریک فقط همنشین گاوها و چهارپایان شوهرم هستم و تو در داخل ارگ شاهی و در محاصرۀ محافظان و روسای دمدمی مزاج و وزرای دربار شوهرت تنها احساس یک ملکه را داری اما هر دوی مان در مسلخ بی هویتی گردن زده می شویم.
بی بی گل!
خوش باش که تو را از رولا به بی بی گل کشاندند و چون بی بی زندگی می کنی و همچون گل یاد می شوی اما من در میان دخمه تاریک زندگی با شلاق هایی از جنس تنفر بعنوان شکننده ترین القاب و کشنده ترین اسامی یاد می شوم. کسی مرا به نام واقعی ام یاد نمی کند؛ حس می کنم ملکیت شوهرم، پسرم، قومم و جامعه ام شده ام.
بی بی گل حرف های زیادی با تو دارم؛ حال می روم تا چای سبز خوشرنگی برای شوهرم آماده کنم تا او نگوید که همسر سومش برای او چای سبز هل دار آماده کرده است و این بهانه ای باشد برای داغ های چند روزه بر سر و روی زخمی ام.
هموطن
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است