تاریخ انتشار: ۱۱:۲۹ ۱۴۰۱/۷/۱۱ | کد خبر: 171480 | منبع: | پرینت |
>>> آنقدر به آموزش ادامه میدهیم تا همه انتحاری های طالب ته بکشد و دیگر چانته اش از انتحاری خالی شود اما پشت دروازه مکاتب و کورس ها هنوز هم صف دختران نترس طولانی تر و طولانی تر خواهد شد.
نسل روشنایی تازه سفر را آغاز کرده.
>>> Rassul Fedai
«اشکِ کباب موجبِ طغیان آتش است»
در طول دو دو دههی گذشته، آموزشگاه هایِ آمادگی برای کنکور، نقش برجستهیی داشته است در پذیرفتهشدنِ جوانان بیشماری در دانشگاهها و مراکز تحصیلات عالی .
هدف مراکز آموزشی آمادگی برای کنکور علاوه بر ارتقاء سطح علمی جوانان برای پذیرفته شدن در دانشگاهها، کسب درآمد پولی برای خودشان نیز بوده است ، تجمیع بیش از ششصد دانشآموز در زیر یک سقف ، توجیهی ندارد مگر کاهش در هزینه ها.
هدف کاهش در هزینه ها با تجمیع صد ها دانشآموز در زیر یک سقف اما ، در شرایطی که دشمن در کمین نشسته است قابل قبول نیست.
از دشمن نمی توان گلایه کرد ، ما پس از بار بار، ضربه خوردن از همین منفذ، به آن حد از هوشیاری باید می رسیدیم که مانع نفوذ مجددِ دشمن از این منفذ می شدیم.
آموزشگاهی که توان تأمین امنیت مرکز آموزشی تحت اداره شان را نداشت نمیبایست صدها نفر را تحت یک سقف جمع کرده در معرض انفجار دشمن قرار می داد .
انفجار در مرکز آموزشی کاج کار دشمن است ، اما مسئولین آن آموزشگاه هم در تامین امنیتِ جان ِ فرزندانِ مردم ، سهلانگاری کردهاند و در این راستا خالی از مسئولیت نیستند .
>>> روایت محمدجاوید نظری، یکی از دانشآموزان مرکز آموزشی کاج از انفجار امروز
بسم رب الشهدا و الصدیقین!
حوالی ساعت ۶:۱۵ صبح روز جمعه ۸ میزان، برنامه برای یکی از معیاریترین آزمونهای آزمایشی در کورس کاج بود و در ختم امتحان قرار بود سیمناری تحت نام «نکات لازم برای کانکور» برگزار گردد، چون شاگردان ولایتها تصمیم به رفتن به ولایتهای خود و اشتراک در پروسه بایومتریک و آزمون کانکور را داشتند.
حوالی ساعت ۷:۳۰ صبح، در حالی که فضای صنف را سکون آزمون فرا گرفته بود، صدای چند فیر مرمی از نزدیک صنف درسی از قسمت محل تلاشی شنیده شد. همگی با هیاهو و دادوفغان زیر چوکیها پنهان شدند، تا اینکه مهاجم در داخل حویلی، پیشروی دروازه صنف A، با فیر چند مرمی باعث ترس بیشتر خواهران ما شد.
بلاخره بلندترین صدا که صدای انفجار واسکت انتحاری بود به صدا درآمد، شیشهها همه ریخت، لباسها همه خونآلود شده بود، حتا فهمیدن این هم سخت بود که خون از خود شخص است یا کسی دیگر، دنیا تاریک شده بود، همگی پا به فرار گذاشتند، یکی طرف دروازه خروجی میدوید، یکی طرف دروازه ورودی میدوید. خیلیها از جمله خودم بالای بام دستشویی که در حویلی بود، بالا شده و از زیر سیمخاردار خود را داخل کوچه انداختم.
یکی از همصنفیهای من به دلیل داشتن وزن زیاد، پایش ضربه دیده بود، وی را با دوستاش گرفته و از ساحه دور بردیم و در یکی از پسکوچههای بالاتر از کورس ماندیم. دوستاش رفت تا موترسایکلاش را از پارکینک کورس بگیرد. موبایلام کریدیت نداشت، به او خاطر رفتم تا کدام جای میتیو پیدا کنم تا از سلامتی خودم به دوستها و فامیلام احوال دهم.
کوچهها ناآشنا بود، شنیدن صداهای اطرافیان برایم سخت آزار دهنده بود، همه مردم از خانههای خود بیرون آمده بودند، یکی گریه میکرد، یکی کوشش میکرد با موبایلاش با کدام کس ارتباط بگیرد. یکی دیگر نام فرزندش را جیغ زده و طرف کورس میدوید. یکی از همصنفیهایم را نیز در کوچه دیدم و از احوالاش پرسیدم و گفت: "خوبم، ولی خواهرم نیز در صنف ما بود، خدا کند سالم باشد."
پرسیده پرسیده خود را به سرک عمومی برچی رساندم، بعضی از دوستان و همصنفیهایم را پیدا کردم. جلیل رسولی و حمزه صفدری پایشان زخمی شده بود، مصطفی دستاش توسط سیمخاردار زخم عمیق دیده بود و علی فیاض هم دستهایش در اثر افتادن از بالای دیوار زخمی شده بود.
داخل یک شفاخانه که ناماش را نمیدانم چی بود، رفتیم و برای دوستانام داکتران آرامبخش تزریق کردند و زخمهایشان را شسته و بخیه کردند.
به بیرون رفتم تا برای علی فیاض یک جوره پاپوش پیدا کنم، چون کفشهایش را گم کرده بود. با یک همصنفی دیگرم که فکر کنم امیر نام داشت روبهرو شدم، خیلی ترسیده بود، مرا برادر خواند و به آغوش گرفت، گریه میکرد، خواهرش نیز همراهاش گریه میکرد. امیر را با یک شخص که فکر کنم راهگذر بود، داخل همان شفاخانه بردیم. بعد دنبال کفش رفتم و یک کفش از یک دکان وسایل تعمیرات؛ دکانداری به نام کاظم برایم یک جوره کفش داد و برای علی فیاض بردم.
داخل شفاخانه رفتم، دیدم امیر از هوش رفته و همان لحظه مادر امیر زنگ زده بود و گپ خواهر امیر که میگفت: "امیر خوب است" را قبول نمیکرد. خواهر امیر از من خواست تا با مادرش صحبت کنم و برایش بگویم که امیر خوب است. تلفن را گرفته برای مادر امیر گفتم: "امیر کاملاً خوب است، فقط کمی ترسیده"، ولی مادر امیر گفت: "دروغ میگویید" و تماس را قطع کرد.
وضعیت خیلی بد بود. صدای آمبولانس، گریه والدین زخمیها و شهدا که تازه به شفاخانه رسیده بودند.
رفتم کارت موبایل گرفتم و برای پدرم احوال دادم و در فیسبوک نیز نوشتم: "از سلامتی بنده کاملاً خاطر جمع باشید"، چند دقیقه بعد تماس دوستان و آشنایان که فیسبوکام را دیده بودند، شروع شد.
به خانواده دوستانم تماس گرفتم و آدرس شفاخانه را دادم تا دنبالشان بیایند. بعد چند دقیقه خانوادههایشان آمدند و رفتند طرف خانههایشان.
طرف خانه میرفتم و به آرزوهای خودم، به خاطرههای یکونیم ساله کورس کاج و به صحنههایی که در وقت حمله دیده بودم، فکر میکردم که متوجه شدم نزدیک خانه رسیدهام. داخل خانه شدم، مادرکلانم از دیدن من روح تازه گرفت و به شکرانه زنده بودن من مقدار پولی را بالای قرآن گذاشت و خدای خود را شاکر شد و گفت لباسهایت پر خون شده، دیدم واقعاً چند قسمت از لباسم پاره است و مقدار زیادی خون به لباس سفیدی که به تن داشتم، مالیده شده.
باز هم به صحتمندی خودم شک کردم و دوباره بدنام را بررسی کردم که کدام جراحت در بدنم وجود نداشته باشد.
تا شب درس خوانده نتوانستم، یا برای زخمیها دعا کردم و یا تماسهای دوستان را جواب دادم. یکییکی خبر میشدیم که فلان همصنفی ما مجروح شده و بعضیشان شهید، از جمله فرشته رضایی، خواهرزادهام زخمی شده بود؛ تنها کسی که در شهر کابل برایم مثل یک خواهر واقعی بود، نه فقط خواهرزاده و بدتر از همه همصنفی دیگرم وحیده حیدری؛ دختری که شبانهروز تلاش میکرد تا اول نمره کانکور شده و انتقام شهدای دانایی سالهای قبل را بگیرد.
خلاصه آمادگی کانکور ما خیلی پر ماجرا بود. از بهار ۱۴۰۰ شروع شده بود و تا امروز ادامه داشت. برای اکثریت روز آخر بود و فردا برای امتحان کانکور طرف ولایتهای خود میرفتند.
در این یکونیم سال، حوادث زیادی اتفاق افتاد، حمله بر مکتبهای سیدالشهدا و عبدالرحیم شهید، کورس ممتاز، سقوط نظام جمهوریت، عدم برگزاری آزمون کانکور به موقع و غیره حوادث. هیچ کدام دلیلی نشد تا از مسیر دانایی منحرف شویم.
خلاصه همان گونه که پروسه آمادگی کانکور ما از اول با مشکلات زیادی که در بالا ذکر کردم دچار بود؛ بدترین برنامه ختم پروسه را نیز شاهد بودیم.
در اخیر برای تمامی شهدای دانایی، بهشت فردوس و برای زخمیهای این حادثه، شفای عاجل و برای بازماندگان صبر و استقامت از بارگاه خداوند دانا خواهانم.
راه شهدای دانایی دامه دارد!
کاج سبزتر از قبل خواهد شد!
>>> میپرسند که چه اسناد وجود دارد که هزارهها نسلکشی شده اند ؟
جواب بسیار روشن است .
اول : فرمان نسلکشی هزاره ها توسط امیر عبدالرحمن داده شده است .
دوم : فتوای ملا ها که به امر عبدالرحمن راجع به قتل عام شیعیان و هزارهها صادر گردید .
متن فرمان و فتوای در سراجالتواریخ وجود دارد .
>>> خطاب به برادران و خواران هزاره خودم من هم یک شیعه هستم اما از هراتم و ساکن ایران
دوست ندارم مانند بعضی ها در سایه خنک بنشینم و برای دیگران نطق کنم اما نمیتوانم حرف دلم را هم نزنم دنیا بس جای زشتی است مظلوم همیشه پامال است چرا شما برای خود کاری نمیکنید ؟ببینید شما بقدری توانمند هستید که در سوریه مردانه مقابل داعش ایستادید تا از تشیع و حتی اهل سنت دفاع کنید که وظیفه مسلمانی منو شماست اما نوبت به دفاع از خودتان که میرسد ضعف بزرگی به نام اعتماد بنفس دارید اگر قرار است در کوچه و خیابان خلوت یا محل اموزش و بیمارستان کشته شویم چرا در میدان جنگ شهید نشویم تا به کی قرار است مردان هزاره نظاره گر این جوی خون باشند تا به سال پیش طالبان ادعا میکردند که این کار دولت افغانستان است که با داعش همپیمانی دارد و باعث کشته شدن هزاره ها میشوذ اکنون ثابت شد که پای ثابت این کشتار صرفا طالب است و بس کشتار سیستماتیک هزاره ها پیش از عمر داعش است که از ابتدا متاسفانه پشتون های هموطن ما اینکار را میکردند وتمامش از روی جهل است حالا همان پشتون ها خودرا صاحب مملکت میدانند و امروز راحت تر از دیروز ادم میکشند وقتش نیست بلند شوید واز این انفعال دست بردارید ؟تا به کی فقط تماشاچی هستید هیچکس دلش برای شما نمیسوزد منتظر کدام نهاد حقوق بشری نباشید اینها مضخرفی بیش نیست خودتان بلند شوید در افغانستان جور کردند صلاح خیلی سخت نبست بجنگید با این طالبان وحشی صفت حیوان مسلک سخت هست اما شدنی است اگر انسان اراده کند خدا راه را باز میکند یقین کنید
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است