من از ادم ها دلزده شده ام
 
تاریخ انتشار:   ۰۸:۲۶    ۱۳۹۹/۷/۲۹ کد خبر: 165212 منبع: پرینت

من تا جایی که یادم می اید، اجتماعی نبودم، شاید هم به دلیل اینکه از کودکی در هر شهری که ما زندگی کردیم، خویش و قوم نداشتیم و همیشه در خانه بودیم و به انزوا، به گذران ساعات روز طبق یک تقسیم اوقات فردی، از کودکی عادت کردیم و تا حال، اگر انتخابی میان رفتن به یک مهمانی با ماندن در خانه را داشته باشم، ماندن در خانه را ترجیح میدهم.

در بجنورد در ایران، روز ما در مکتب سپری میشد و بعد مادرم برای ما تقسیم اوقات داشت، ظرف شستن و خانه تمیز کردن بعد از مکتب و من زیر درخت خانه در حویلی بعد از انجام وظایف ام در خانه به نوشتن شعر و کتاب خواندن میپرداختم و خواهرم به نقاشی و برادر و خواهر کوچکم نیز با اسباب بازی و بایسکل های خود مصروف بودند. در پاکستان و بعد در کانادا نیز تماس ما با نزدیکان محدود بود، در شهر مانتریال شاید بیش از دو سه خانواده را بیشتر نمیشناختیم و این نوعیت زندگی در مهاجرت باعث شد که من در خانه بودن را بر همه چیز ترجیح بدهم.

ولی حال بعد از گذشت سالها، حس میکنم که این انزوا چقدر خوب بود و چقدر خوب است، من هر روز بیش از قبل به شکل فجیع و هولناک و عجیبی از ادم ها بدم می اید و مانند برخی از شما، از انسان ها گریزان شده ام و به دشواری میتوانم حتی برابر انگشتان دستم، ادم های را بیابم که کرامت انسان گفتن را دارا باشند....از ان نوع انسان های که ما را به بودن همنوع ما امیدوار میسازند.
شاید برای برخی اصلا این موضوع مهم نباشد و خیلی سریعتر از من و امثالم به این نتیجه رسیده باشند که ادم های عصر تکنالوژی انفرادی هستند و انفرادی زندگی میکنند، ولی برای من این موضوع نوعی تاسف و ناامیدی از ادم ها را ایجاد کرده است.

من وقتی داستان ها و اثار ادبی نویسنده های مشهور جهان را از هر ژانرای میخواندم، همیشه محو شخصیت ها و قهرمان های این اثار میشدم، رمان بینوایان و یا برباد رفته و یا باغ البالو، و یا اناکارنینا و یا ربه کا و یا همان شاهنامه و یا دیوان شمس مولانا و ده ها اثر ادبی دیگر که شخصیت های ان برای من واقعی مینمودند و نمادی از انسانهای که من همیشه فکر میکردم تعدادشان کم است ولی در میان ما هستند.

من فکر میکردم که این شخصیت ها را میتوان در میان ما انسانها یافت ولی نادرند...ان ژان والژان که زندگی و ثروت اش را وقف کوزت یتیم میکند تا او زندگی کند و یا ان اسکارلت و ریت در رمان بربادرفته که محبت را خام و واقعی با خلوص و احساسات شدید ان به اسطوره یی مبدل میسازند ...یا رمان نوزده هشتاد و چهار و مصممیت وینستن برای تامین عدالت در جامعه یی دیکتاتوری و یا رمان کشتن مرغ مینا، دختر سفید پوستی که علیه همنوعان خود، بی باکانه به دفاع از پسری سیاهپوست محکوم به تجاوز، میپردازد...

اما، دنیای امروز ما، دنیایی نیست که کسی ثروت اش را به پای کسی بریزد، بخاطر نجات ملتی از اهداف شخصی خود دوری کند و رهایی انسان ها را از بند ظلم و رنج، بر خویش ترجیح دهد، به محبت واقعی عقیده داشته باشد، خود را با جامعه در تقابل قرار دهد تا حق یک مظلوم را از حلق ان جامعه بیرون بکشد.
دنیای ما، دنیا ان انسان های ایده ال نیست..دنیا ما دنیا انسان های خارق العاده نیست...
دنیای ما پر است که از ادمک های که مغز هایشان فراتر از خودشان به چیزی نمی اندیشد...در دنیا ما کسی نیم قدم بخاطر کسی، از اهداف خود منحرف نمیشود..در دنیا ما فقط هنر کلاه گذاشتن و برداشتن است که در میان انسان ها تکرار میشود..و حرفه پر کردن جیب و گذشتن از تمام اصالت ها، رسالت ها و احساسات انسانی...ان عیار ها، ان قهرمان ها، در میان ما نیستند.

من از ادم ها دلزده شده ام.... چون در هر سکوی که ادمی در ان ایستاده....چه جامعه....چه کشور...چه نهاد...چه سیاست...چه اجتماع.....و یا هر بخش دیگر... ادم های را میبینم که همه نقاب دارند....همه دروغ میگویند...و همه فقط به این می اندیشند که از یک انسان دیگر، چه گرفته و برده میتوانند.
من از ادم ها دلزده شده ام...و حس میکنم که دنیا مثل سر گردنه است و مشتی رهزن در کمین نشسته اند تا از جان و پوست و استخوان یک مسافر خسته که راه اش را گم کرده...برای خود، پیرهن و کاسه و چماق بسازند...این قرنطین، انقدر زیباست که میخواهم تا سالهای سال، دوام بیاورد و این انزوای با شکوه و زیبای با خود بودن را، هر روز بیشتر از دیروز تجربه کنم....من چه ساده لوحانه، ایده ال فکر میکردم و ایده ال عمل...

لینا روزبه حیدری


این خبر را به اشتراک بگذارید
تگ ها:
آدم ها
انزوا
نظرات بینندگان:

>>>   واقعاً من هم همینطور !
طور مثال وقتی خانم روزبه را میدیدم که هنگام خواندن خبر های افغانستان که در آن از حملات انتحاری و جنگ ها و قتل و خونریزی ها خبر میداد و جسد های بیجان و تکه تکه و پارچه و پارچه را در صفحه تلویزیون نشان میداد و اشک از چشمانش جاری میشد و دیگر توان خواندن خبر ها را نداشت و در نیمه راه خبر ها را رها میکرد و در پس خانه استدیو میرفت و از زیر دل گریان میکرد و اشک میریخت و هرچه مجریان برنامه برایش میگفتند که خیر است،این حوادث وجود دارد .بیا و دوباره به خواندن خبر ها ادامه بده،اما او توان این کار را نداشت و هی اشک میریخت و اشک میریخت.من واقعاً به این احساس خانم روزبه آفرین میگفتم.

>>>   درود خانم حیدری، واقعاً ما واقعیت های عینی جامعه و مردم و اجتماعی رو در قالبی داستان های کوتاه و کتاب های گذشته می یابیم اما در دنیای واقعی این حرفها جای ندارند ،کاش داستان ها روزی به حقیقت پیوست و دنیای انسانیت رو به رشد فکری و عدالتی اجتماعی برسانن و ممکنه صد سال طول بکشد و در دنیای که درگیر انسان ها و انسان نما وجودی خارجی نداشته باشند و همه ربات ها جای احساس انسان ها بگیر مثلاً که فعلا ربات جای انسان با رو گرفته،با محبت تر و با احساس تر با آدم های بزرگ سال حرف و غذا میده آلن که آنسان ها از پدر و مادر کهن سالی که سنی از اون ها گذشته در پیر خونه ها زندگی می کنند ، وای به حال مردم این کره خاکی که جز نابودی شعور بشری و چشم به مادیات چسبیده و دنبال پول اندوزی و از هیچ جنایتی چشم پوشی نمی کند و کاش هم کفن جیب می‌داشت تا بعضی ها از حریص بودن چیزی رو با خودشون می بردن در جهنم . جای اینجوری مردم تو جهنم هستش ،به آرمان بهشت باید تحمل آتیش جهنم رو بچشند آمین.

>>>   دخترم لینا جان
یک نکته را در مورد اش کمی بیندیش و آن اینکه قهرمان های کتاب هیچگاه وجود خارجی نداشتند بلکه نویسنده مثل خودت احساس نیاز به وجودشان میکرد اما چون نمی یافت به تخیل پناه میبرد و آن شخصیت های دلخواه را می آفرید و بعد مدینه فاضله را.

مگر مولا نا نمیگوید که
دی شیخ با چراغ ....الی آخر
آن آرزوی یافت نشونده است که در متن شاهکار های جهانی جلوه گری میکنند ورنه همین حالا هم یافتن اش کار آسان نیست.
اما از منظر دیگر
یکی از اهداف گردانندگان پروژه طالبان این بود که بعد یک دوره حاکمیت آنچنانی طالبان زیر نام دین مردم جان داده به دین و مجاهد افغانستان به مجرد سقوط طالبان دیگر نه ملایی را زنده خواهند ماند و نه مسجدی را آباد و نه نامی از دین و نشانی از دینداری.
اما دیدیم که مردم دوباره بر سکوی اعتدال دینی ایستادند و به ریش طالب و سازندگان طالب خندیدند.
آنهاییکه خودت در جستجوی شان هستی در متن همین توده های ملیونی جامعه در گیر زندگی روزمره خود هستند و خودت هم با عزلت گزینی ات چانس مقابل شدن با ایشان را نداشتی.
اما آنهاییکه هرکجا قابل دید هستند همان خناسان انسی هستند که از شر شان باید به خدا پناه برد.

شاد و کامگار باشی

>>>   نکته تلخ داستان اینجاست:اگر دست کسی از میان فقرا رو هم کسی بگیره وکمکش کنه و در کارش موفق بشه و پولدار بشه اونهم بعدش با اینکه درد فقر و نداری رو چشیده و میدونه دوستان و اطرافیان سابقش به همون کمک احتیاج دارند. ولی اونهم تمام دوستان سابق خود را فراموش کرده و از آنها دوری میکند و اگر هم جایی اتفاقی ببینه سعی میکنه رو در رو نشود که یک سلام کوچک رو حتی نده چه برسه بخواد کمک مالی بخواد بکنه.طرف فقیر بود از پولدارها نفرت داشت که مثلا برای سگش وسایلی گرون میخره درحالیکه کلی آدم گرسنه هست.ولی بعدها اگر پولدار بشه واسه رفع عقده سگ گرونتر میخره با لوازم گرونتر

>>>   به نظر دهنده دوم!
هیچ انسانی در دنیا خوب و یا بد تولد نمیشود،بلکه این محیط و اطرافیان وی است که فرد مذکور با الهام از آنها خوب و یا بد میشود.
همچنان هیچ روباتی خودش خود بخود خوب ویا بد شده نمیتواند،بلکه این پروگرامبست است که آن را بطرف خوب بدن و یا بد بودن پروگرام میدهد.
روبات را میشود پروگرامی داد که از کهن سالان مواظبت کند و حتی احساس برایشان داد که با خوشی دیگران خنده کند و برای غم دیگران غمگین شود و گریه کند.
همچنان روبات ها را میشود پرو گرام های جنگی داد که یک سلاح را بگیرد و بالای هر زنده جانی که در اطراف اش است ضربه کند هیچ موجودی را زنده نماند.
گذشته از آن روبات را میشود قسمی ساخت که مرد ویا رن باشد و وظایف خانه داری را پیش ببرد.
بنأ در قرن بیست و یکم سرحد بین انسان و دیگر موجودات زنده و روبات ها و ماشین ها و هوش مصنوعی از بین میرود و با پیدایش علم بیومیخانیک،با گذشت هر روز انکشاف میکند و ماشین ها و روبات هایی ساخته میشوند که به مراتب توانایی آنها از انسانها بالاتر است.

>>>   إنّهُ لا يَيأس من رَوح الله إلاّ القوم الكافرون ( يوسف ٨٧ )
خواهر جان !
از افغانها تير هستى ، از آدم ها دلزده شده اى. مى ترسم خداى ناكرده به سرنوشت روشنفكر ايرانى صادق خان هدايت دچار نشوى ( خاك به دهانم ).
ما به خدا نصف موقعيت ترا نداريم اما خدا را شكر نه از افغانها تير هستيم و نه از آدم ها دلزده شده ايم چون در اين مملكت ويران شده با چشمان خود ديده ايم مردانى را كه وارثان بر حق عياران و جوانمردان خراسانى هستند و همين تعداد اندك مايه ى دلگرمى و اميد ما به حال و آينده شده است.
تا شقايق هست زندگى بايد كرد.
گل عذارى ز گلستان جهان ما را بس ** زين چمن سايه آن سرو روان ما را بس
من و هم صحبتى اهل ريا دورم باد ** از گرانان جهان رطل گران ما را بس
قصر فردوس به پاداش عمل مى بخشند ** ما كه رنديم و گدا دير مغان ما را بس
نقد آزار جهان بنگر و بازار جهان ** گر شما را نه بس اين سود و زيان ما رابس
آجه از دايزنگى


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است