تاریخ انتشار: ۲۲:۳۱ ۱۳۹۷/۶/۲۸ | کد خبر: 154761 | منبع: | پرینت |
اينها براى چه دعا مى كنند؟ براى سرفرازى اسلام و مسلمين يا گسترش نفوذ و سيطره امريكا و انگليس.
جنرال اسكات ميلر فرمانده جديد نيروهاى حمايت قاطع با رهبرى شوراى شمالى بزرگ ديدار نمود. اكثر آنهايى را كه در اين عكس ها مى بينيد فرماندهان معروف حزب اسلامى، اتحاد اسلامى و جمعيت اسلامى در مربوطات شمالى بزرگ بوده اند. فرمانده الماس و اقبال صافى از افراد حكمتيار، فضل الدين عيار و ايوب سالنگى از جمعيت و داوود كلكانى از افراد استاد سياف و همينطور ديگران.
اينها روزگارى مجاهد بودند و صادقانه براى اقامه دين خدا و بر ضد شوروى مى رزميدند اما امروز مخلصانه براى استقرار دموكراسى و در ركاب امريكا مبارزه مى كنند. اين سوال براى من لاينحل است كه آيا ديروز جانبِ حق بودند؟ يا امروز حق به جانب اند؟
اينها ديروز مجاهدت مى نمودند تا عساكر شوروى خاک افغانستان را ترک نمايند و پرچم اسلام و آزادى در افغانستان به اهتزاز درآيد اما امروز از جنرال اسكات ميلر خواستند كه يگانه راه حل مشكلات، تقويت نيروهاى نظامى افغان است كه نقش خارجيان در آموزش و تجهيزشان قاطع و تعیين كننده است اين يعنى اسارت و وابستگى هميشگى به خارجى ها.
نتوانستم جواب سوالاتم را در اين تناقضات دريابم. به قرآن رجوع نمودم تا كلام الهى در مورد اين سربازان اسبق راه خدا چه مى فرمايد:
نوشته شده بود: تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ
هر کس را بخواهد عزت می دهد و هر که را بخواهد ذلت مى بخشد.
>>> مجاهدین شما از ۴۰ سال به اینطرف چوکره های امریکا بودند وهستند.اینکه بعد از ۴۰ سال هنوز هم درک نکرده اید تقصیر من که نیست.سرفراز باشید
>>> من هم هم نظرهستم درست فرمودید
ولی همان کسی که وابسته ومعامله گر نباشد کیست یک نفر را خو نام ببرید که
این آقای محترم یک انسان نیک پاک نفس که بجز بخدا به هیچ کدام سازمان استخباراتی وکدام کشور وابسته ومذدور نیست ویک روپیه را هم اختلاص نکرده است بفرماید:
" احمدی "
>>> در صورتیکه خدا هر که را بخواهد عزت یا ذلت میدهد پس چرا در مقابل نجیب جنگیدید.خدا برای او عزت داده بود.
>>> شما اگر براستی به کلام خداایمان میداشیدماامروز اینقدر بدبخت نمیبودیم.اسلام ما رابه حب وطن امر میکندولی شما انفجارمکتب٬کودکستان٬پل وسرک رااحکام اسلامی میدانید.
>>> ببینید کسانیکه حکومت را اخطار میدهند وهمیشه گپ از بحران میزنند درچی حالی قراردارند رهبران تنظیمی از بیت المال میزنند وسردستک های تنظیمی از رهبران میزنند صرف موضوع پول باعث ارتباطات شان است :
جان گل خان ملامت است:
روایتی از جلسهی احمدضیا مسعود با هوادارانش پس از برگزاری تطاهرات «ائتلاف ملی نجات افغانستان» در مقابل میدان هوایی کابل
دوازده سنبله دوشنبهشب بود که یک دوست من که از اعضای حزب جمعیت اسلامی است به من پیام داد که فردا نزد احمدضیاء مسعود میرود و اگر علاقمند باشم، میتوانم او را همراهی کنم. من هم بدون اینکه از او برنامهی دیدار را بپرسم، پذیرفتم و ساعت دوی فردای آن شب به خانهی مسعود در کارتهی پروان رفتیم تا او را از نزدیک ببینم و بشنوم و اگر فرصت شد با وی گفتوگوی کوتاه داشته باشم.
وقتی وارد خانه شدیم، خلاف توقع من، نشست نسبتا بزرگ بود. در سالن زیرزمین مبلهای زیادی کنار دیوار چیده شده بود و آهستهآهسته همهی مهمانان از راه میرسیدند. یک ساعت گذشت، انتظار بسیار خستهکننده بود و از سوی هم وقتی به سروصورت افراد میدیدم، میپنداشتم گروهی از ولایت دوردست به دیدار آقای مسعود آمدهاند و موضوع بحث این نشست شاید برایم بیشتر خستهکننده باشد. میخواستم مجلس را ترک کنم اما نیم ساعت دیگر هم ماندم و حوالی ساعت ۳:۳۰ بود که آقای مسعود وارد شد.
پس از گذشت چند دقیقه او ( ضیاء مسعود) نخستین کسی بود که به سوی سخنرانی رفت و بدون درنگ به هدف نشست اشاره کرد، اینکه چرا چند روز پیش تظاهرات ضد دولتی ائتلاف ملی نجات افغانستان که او عضو رهبری آن است در برابر میدان هوایی کابل بسیار کمرنگ، نامنظم و حتا شرمآور برگزار شد. با شنیدن این سخنان دانستم که در میان چه کسانی هستم. علاقمند شدم و خستگی انتظار فراموشم شد. هریک از تنظیمکنندگان تظاهرات را از چشم گذراندم و دوباره روی سخنان آقای مسعود تمرکز کردم.
نخستین کسی که او نام گرفت، جانگل خان بود؛ مردی سالخورده که در راس تنظیم این تظاهرات بود. آقای مسعود از او با تندی انتقاد کرد که نتوانسته دستکم دوهزار نفر را گردهم بیاورد. سخنانی میان آنان ردوبدل شد و درعین حال از هر طرف صدایی بلند شد اما آقای مسعود گفت که بگذارند او سخنان خود را بگوید و بعدا هر کسی دلیلی داشت، پشت میزخطابه برود و آن را مطرح کند.
من غرق تماشای این وضعیت شدم. با گذشت هر لحظه علاقمندی من بیشتر میشد. اندیشیدن به اینکه چه کسانی با چه تواناییهایی و دانشی مسوول تنظیم تظاهرات برگزیده شدهاند، تمرکز ذهن مرا از سخنان آقای مسعود پرت میکرد. به یکایک آنان نگاه کردم، کماکان همهی آنان از مجاهلین پیشین و جوانانی بودند که حتا یک نفر آن هم فارغ پوهنتون به نظر نمیرسید. شمار زیادی با سروصورت نامرتب به این نشست توضیحی آمده بودند. برایم بسیار شگفتانگیز بود. به آنها مینگریستم و به آینده و سرنوشتی میاندیشیدم که اگر دست آقای مسعود بیافتد، چگونه خواهد بود. چیزی بهجز ناامیدی بیشتر، سراغم نیامد.
همهی تاکید آقای مسعود روی شمار مظاهرهکنندگان بود و با وجود فراهمبودن وسایل حملونقل، نیامدن افراد کافی، به جز کمکاری تنظمیمکنندگان، برای او هیچ توجیهی نداشت. یکبار جانگل خان گفت دستکم ۴۰۰ نفر آمده بودند اما آقای مسعود نپذیرفت. مسعود ناتوانی در گردهمآوردن دستکم چند صد نفر را بیآبرویی سیاسی برای ائتلاف ملی نجات و بهویژه به خود بهعنوان معاون جمعیت اسلامی وانمود کرد و از تکتک افراد حاضر در نشست خواست که بگویند چرا نتوانستند مردم را بسیج کنند؟
سخنرانی جانگل خان برای مسعود قناعتبخش نبود و پس از وی بیش از پنج نفر از کسانی که تعهد کرده بودند که شمار مشخصی از افراد را میآورند اما ناکام شدند، به پشت تریبون آمدند و دلایل خود را مطرح کردند. همهیشان ساده و دهاتی سخن میگفتند و در این میان یکی از کوچیان هوادار آقای مسعود، دستکم دوبار سخنانی همراه با دشنام داشت که حتا برای یک نشست دوستانهی کوچک هم بسیار زشت است.
یک جوان نسبتا مرتب بلند شد و گفت که من هشت نفر در دو موتر با خود داشتم اما همینکه از چهارراهی مسعود میگذشتیم، زنگ خطر سفارت آمریکا به صدا درآمد. همه پنداشتند انفجار و یا انتحاریی درکار است و شاید تظاهرات را هدف بگیرد و همین بود که از ترس مرگ پراکنده شدند و به مظاهره نرفتند. من بهسوی آقای مسعود دیدم که با دل ناخرسند، سر خود را بهرسم تایید، تکان داد.
شخص دیگری با جسم نحیف و ریش انبوه سیاه و با تیپ لباس مجاهلین دههی هفتاد به گفتن دلایل آغاز کرد. او تلاش میکرد ادبیتر سخن بگوید اما از بافت جملاتش دانسته میشد که دانشآموخته نیست. بیآلایش به مساله پرداخت. آدم مهربانی بود. سخنانش به دل من چنگ زد. او گفت برای برگزاری تظاهرات جای درستی انتخاب نشده بود. بیمارانی که برای درمان بیرون از کشور میرفتند، باید وارد میدان هوایی کابل میشدند. همینگونه مردههایی که از بیرون آورده شده بودند، باید از میدان هوایی انتقال مییافت. ما نمیتوانستیم جلوی آنها را بگیریم. مردم به کشورهای گوناگون پرواز داشتند.
همینطور دیگر تنظیمکنندگان تظاهرات مسالهی امنیت را دلیل آوردند. یکی گفت پولیس درست امنیت نگرفته بود. دیگری گفت مشکل در ما بود و پولیس نمیتواند امنیت تظاهرات پراکنده را که اشتراککنندگان آن، گروهگروه شده بودند، تامین کند. همینگونه به کاروان موترهای ظاهر قدیر -از اعضای ائتلاف ملی نجات افغانستان- اشاره شد که به محل برگزاری تظاهرات آمد و مردم از احتمال وقوع حملهی انتحاری و یا انفجاری خود را کنار کشیدند.
یکی گفت راهبندان بود و نتوانستیم زودتر بیاییم. دیگری گفت ما ساعت هشت آمدیم وسازماندهندگان مظاهره در محل نبود و ما رفتیم. دیگری گفت که به ما گفته شده بود که با افرادم به چهارراهی بیاییم اما نگفته بود کدام چهارراهی. میپنداشتم شاید چهارراهی قومندان مسعود باشد اما آنجا نبود.
در این میان یک تن که خود را کوچی معرفی کرد، برخاست و سخنان تند و تیزی گفت. او گفت که بیپرده سخن میگوید و آن این که هرکسی که تعهد کرده بود که ۵۰، ۱۰۰ و یا ۲۰۰ نفر میآورد، همه دروغ گفتهاند. هیچکسی بیشتر از پنج، شش نفر نیاورده بود. او وانمود میکرد که از مخلصان آقای مسعود است و گفت ۴۰ سال است از اینجا (از همراهی با خانوادهی مسعود) نان میخورد و در عین حال با تاکید و آشکارا گفت که هرکس اینجا آمده دنبال هدفی است و خودش نیز هدفی دارد، در غیر آن اگر کسی ثواب بخواهد، دروازهی مسجد را دیده است. سخنان عامیانه و فریبندهی او با غوغای تشویق حاضرین در مجلس روبهرو شد و برای او دست نیز زدند. وی خطاب به آقای مسعود گفت که اینگونه حرکتها بدون مصرف پول نمیشود و باید در چنین روزهایی دست خود را بگشاید. آقای کوچی بگونهی غیرمستقیم گفت اگر آقای مسعود پول ندارد، پیشنهاد میکند یک صندوق اعانه ایجاد شود و شخص خودش حاضر است ۱۰ هزار دالر بپردازد و بعدتر کلیدی را از جیب کشید و گفت خانهی نو در محلهی کوتهسنگی کابل خریده و میتواند آن را برای تنظیم بهتر این چنین مسایل سیاسی در اختیار آقای مسعود بگذارد.
سخنان بلندوبالای او شاید برای برخی خوشایند نبود. یکی گفت که حالا بگو خودت چند نفر وعده کرده بودی و چند آوردی؟ آقای کوچی گفت که نخست اینکه دیر به او خبر دادند و دوم اینکه نگفتند تظاهرات است اما با آن هم ۲۰ نفر را که وعده کرده بود، تقریبا همه را به تظاهرات آورده بود. اما اعتراض او متوجه جانگل خان بود که به گفتهی آقای کوچی بستههای پول در اختیارش بود اما به او تنها دو هزار افغانی داد، آن هم بخاطر وسایل حملونقل. او گفت خودش پولی در جیب نداشت که برای افرادی که همراهش آروده بود، آب و نانی بخرد و همین بود که همه پس رفتند.
من با خود خندیدم و لاف دههزار دالر و وقف خانهی آقای کوچی به ذهنم آمد و آن را با نان و آب ۲۰ نفر مقایسه کردم که او نتوانسته بود آن را تهیه کند. جالب بود. بهسوی آقای مسعود دیدم و برای یک لحظه دلم به بیکارگی او سوخت؛ به شخصی که تمام هنر و داشتههایش در همین محفل پیش چشم من مجسم بود؛ به بیبرنامگی و سرگردانی و همینگونه در نهایت به بیچارگی او که در تصور خود شایستهی رهبری مردم و مدیریت کشور است. به شخصی دلم سوخت که مسیر کردههایش که او خود هم نمیداند، به ناکجاآباد است و به مردمی دلم سوخت که ناآگاهانه بسوی میراثداران شهرت هستند، نه درایت سیاسی.
من سالهاست با دلایلی که دارم آقای مسعود را یک شخص بیبرنامه و ناتوان میدانم، اما آنچه در نشست روز سهشنبه دیدم، واقعا تصور نمیکردم به این حد فاقد درایت سیاسی باشد.
آقای کوچی در پایان سخنانش برای اینکه خود را مخلصتر جلوه داده باشد، گفت در مبارزهی سیاسی نباید از انفجار و انتحار هراس داشت. پیش از نشستن در جایش پکول خود را از سر کشید و به حاضران نشست گفت که از برای خدا دروغ نگویید و این آدم (آقای مسعود) را بیحیثیت نسازید و در عین حال رو به آقای مسعود کرد و گفت که اینگونه سیاست نمیشود باید تندی کند و از هر کس که وظیفه میسپارد، پاسخ قاطع بخواهد. آقای کوچی برای اینکه آقای مسعود را از اخلاص خود نسبت به او مطمیین کند، گفت: شما باید بگویید کوچی صاحب ۵۰۰ نفر از شما میخواهم اگر نیاوردید در … تان چوب میزنم.
نه تنها کسی از او بهخاطر سخنان دشنامآمیزش انتقاد نکرد، بلکه همه او را تشویق نیز کردند. ادب و اخلاق و شکوه اجتماعی و سیاسی احمدشاه مسعود به ذهنم خطور کرد و آن را با این وضعیت مقایسه کردم، خیلی ناامید و غمگین شدم. تلیفونم را گرفتم و خواستم کمی در فضای مجازی مصروف شوم تا این وضعیت را فراموش کنم. پس از چند دقیقه صدای آقای مسعود به گوشم رسید که گفت ناوقت است و میخواهد نشست را جمعبندی کند.
بار دیگر به پشت تریبون رفت. هرچند در آغاز اندکبودن شمار مظاهرهکنندگان را شرمآور خوانده بود، اما حالا گفت که آنقدر بینتیجه هم نبوده و دستکم قطعنامه در آن خوانده شده و برای خارجیها و دفتر سازمان ملل بیتاثیر نبوده است. من سخنان آقای مسعود را به دقت گوش میکردم و با شنیدن هر کلیمه، بیشتر درماندگی او را حس میکردم. آقای مسعود گفت که او نیاز به شهرت ندارد و مزهی قدرت هم را چشیده اما به مردم میاندیشد که چگونه آنها را از استبداد و قومگرایی اشرف غنی، نجات دهد. این جملهی اخیر را آنقدر پراکنده گفت که تو گویی زبانش را به زور وادار به گفتن میکند.
این همان مسعود است که در سال ۲۰۱۴ به تکت انتخاباتی اشرف غنی پیوست. از او تعریف و تمجید کرد . این همان نمایندهی ویژه اشرف غنی است که تنها پسر خود را لایق عضویت شورای امنیت ملی دانست. حالا این همان کسی است که پس از برکناری از وظیفه، سخن از استبداد و قومگرایی غنی میزند. آن سخنانش که گفته بود پس از برکناری او بحران افغانستان و جنگ داخلی آغاز میشود، هنوز در خاطرم بود؛ سخنان غیرواقعیی که به جز اوج نادانی، چیز دیگری تعریف شده نمیتواند.
آقای مسعود به جز پذیرفتن مشکل امنیتی، به هیچیک از دلایل تنظیمکنندگان مظاهره پاسخ نگفت، بهویژه در مورد محل برگزاری که واقعا مردم را با مشکل مواجه کرده بود. اگر آقای مسعود درک کرده باشد که توانایی بسیج مردمی را ندارد، برای خودش یک پیروزی و برای دنبالهروهایش، نوید بزرگی است. هر سال در آستانهی ۱۸ سنبله روز ترور احمدشاه مسعود، شماری تفنگ بهدست بهنام هواداران مسعود، نظم شهر کابل و آرامش کابلیان را بههم میریزند. جالب این بود که آقای مسعود نه تنها مخالفت خود را با آن ابراز نکرد که برنامهی سوءاستفاده ازین کاروانهای مسلح بدنام را نیز در سر داشت. او گفت اگر یک روز پس از ۱۸ سنبله یک کاروان ۵۰۰ موتری تنظیم شود و در گوشههای مختلف شهر بگردد، کاری بزرگیست که حکومت را زیر فشار قرار میدهد و جامعهی جهانی را متوجه نیروی مخالفان سیاسی حکومت میکند. او اضافه کرد که اگر این کاروان بتواند بهسوی کمیسیون انتخابات در مسیر پلچرخی برود، فوقالعاده خواهد شد و به حکومت خواهد فهماند که آنان توان بستن کمیسیون را نیز دارند.
تظاهرات ائتلاف ملی نجات در مقابل میدان هوایی کابلاعتراض ائتلاف ملی نجات در میدان هوایی کابلمسعود گفت که برای زیر فشارگرفتن حکومت باید بتواند راه شمال کابل را ببندد اما مطمین نبود که کسی چنین کاری بتواند. افزون براین گفت که در آیندهی نزدیک یک محفل در هوتلی میگیرد و دوهزار نفر دعوت میکنند که پس از خوردن غذا به سرکها بریزند تا ازین طریق بتواند دربرابر دولت نمایش قدرت بدهد.
همه این سخنان را که در کمال ناباوری از زبان آقای مسعود شنیدم، با خود گفتم شاید او ملامت نیست، بار شهرت میراثی که بر شانههایش گذاشته شده بسیار سنگین است. سخت است که نه توان بر دوش کشیدن آن را داشته باشی و نه هنری که آن را تحویل توانمندان کنی.افغانستان با این چنین رهبرنماهای نیشخند آینده نامعلوم .
د
>>> سلام. از دید ما اینها نه دیروز جهاد کرده بودند و نه امروز ارزشی برای جهاد قایل اند . اینها را اگر یک یک با صوانع شان از قریه و ولایات شان و با مردم محل در تماس شویدخواهید شناخت . اینها نه بلکه تمام قومندانهای جهادی همچو اشخاص رزل و اوباش بودند و هستند که بخاطر دزدی و کار های دور از ارزشهای اسلامی بخاطر منفعت سلاح برداشته بودند نه بخاطر جهاد و اسلام . و امروز بخاطر منفعت برای امریکایی ها دم تکان میدهند . اینها بخاطر قدرت و ثروت مثل باداران خود گلبدین ربانی سیاف محقق دوستم وووو جز بخیش بدیگری نمی اندیشن . پس ای مردم باز فریب نخورید . اینها نماینده گان ما مردم شمالی نیستند و نخواهند بود.مثلی که گل بیدین از پشتونهای خوب نمایندهگی نمکند و محقق و خلیلی از هزارها .
>>> جالب است، به نظر میرسد تنها هدف نهایی کسب قدرت وریاست است، اما اسلام فقط بهانه وسیله برای این هدف است. اسلام تنها یک شعار بوده وهست. هیچ کسی به فکراسلام نبوده ونیست، چراکه اسلام میگوید انسان هستید و انسانی زندگی گنید، چرا اینهمه رئیسان ومجاهدان و... انسانی رفتار و زندگی نمیکنند؟ نکته همانست که گفته شد.
باکول
>>> اينها روزگارى مجاهد بودند و صادقانه براى اقامه دين خدا و بر ضد شوروى مى رزميدند اما امروز مخلصانه براى استقرار دموكراسى و در ركاب امريكا مبارزه مى كنند. اين سوال براى من لاينحل است كه آيا ديروز جانبِ حق بودند؟ يا امروز حق به جانب اند؟
>>> قرآن کریم: لن ترضی عنک الیهود و لا النصاری حتی تتبع ملتهم یهود و نصارا از شما راضی نمی شودند مگر آن که از دین آنان پیروی کنید. راضی نمی شوند تا یهودی و نصراین شوید.
>>> وای بران مسلمانیکه کفر به حقش دعا کند به حق چیزهای ندیده یا خدا
>>> مجاهدنماها درکنار امریکائی می نشیند اما با نجیب صحبت نمیکند
>>> این اقبال و الماس نوکران امریکا وانگلیس وهر کسی که برای شان پول بدهد هستند حتی...رند.
محموداز خلا زیی
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است