تاریخ انتشار: ۱۱:۲۱ ۱۳۹۷/۴/۳۰ | کد خبر: 152914 | منبع: | پرینت |
گفت: بنویس!
گفتم: از چه بنویسم؟
گفت: از تن خسته و پژمرده و بی روحم به مردان آزادیخواه سرزمینم از این زندان تاریک وحشتناک زنان بنویس!
بنویس در این شهر وطن فروشان پدرم را به جرم نسل کشی (طالب کشی) به زندان فرستادند، شوهرم را در هلمند به جنگ با طالب فرستادند و از پشت خنجر زدند و او را کشتند و من از سر ناچاری از اینکه لقمه نانی برای فرزندان بی پناهم پیدا کنم به کارکردن در خانه های مردم مشغول شدم اما به اتهام فحشا سال ها است که حبس شده ام!
گفت: بنویس وقتی از پنجره زندان می بینم قاتلان شوهرم دسته دسته آزاد می شوند اما به دست و پاهای من بیگناه زنجیر بسته اند از دلم آتش می بارد
گفت: ما زنان زندانی قالیچه ای از مسعود بزرگ بافته ایم و در آن نماز می خوانیم و اشک می ریزیم و چنین زمزمه می کنیم مسعود خدا رحمتت کند که نیستی و سوال کنی چرا زنان سرزمینم را زندانی و مردان قاتل را آزاد می کنید؟!
گل امیری
>>> واقعن خیلی درد اور است لعنت به خاینین و منافقین قومگرایان دشمن انسان و سر زمین ما افغانستان لعنت بک حامیان ترورستان طالبان و دیگر از ترورستان لعنت به منافقین نفاق افگن بین اقوام کشور ما و لعنت بکسانی که زنان مادران وطن ما را بجرم های نا کرده زندانی کرده اند .
>>> پدرام چه شد!٬
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است