سریال مهاجر در اروپا
 
تاریخ انتشار:   ۱۲:۰۸    ۱۳۹۴/۷/۲۸ کد خبر: 104492 منبع: پرینت

یاهو

قرار شنیدن نیمه مردم افغانستان به خصوص جوانان در فکر فرار از افغانستان اند. از هر کدامش بپرسی آمدنی اروپا است.

برادر و خواهر گلم، خیلی مشکل است که آدم سر این موضوع بحث کند، سوء تفاهم ها به وجود می آید، دل ها می شکند ولی من می خواهم سکوت را بشکنم و چند کلمه ی از تجربه بیست و یک ساله ام در اروپا چیزی بگویم.

دقیقا بیست و یکسال پیش از چنین روزی کوله بار سفر بستم به امید اینکه بعد از مدت زمان کوتاهی دوباره برگردم ولی هنوز نتوانستم برگردم و این را می دانم که زندگی کردن دوباره در افغانستان برای کسانی که سال ها در اروپا هستند و اطفال شان مکتب می روند، محال خواهد بود، رفتن دوباره و زندگی کردن در افغانستان برای پدر مادران به یک رویا و خیال تبدیل می شود، اطفال شان که با این محیط بزرگ وخوی می گیرند و از امکانات بی نهایت زیاد بهره مند با این زبان افهام و تفهیم می کنند، دیگر افغانستان برای شان هیچ دلچسی ندارد.

قبرستان ها پر از افغانستانی های اند که روزی آرزوی رفتن دوباره در کشور شان را داشتند، حتی انتقال یک مرده هم گاهی بخاطر مصرف گران ناممکن می شود.

برادر، خواهر و مادر عزیز، فکر نکن امروز اروپا می روی فردا پس می گردی.....نه.....
این جاده، جاده یکطرفه است، پنج سال اول را فقط تو بخاطر ٱشنا شدن به محیط، زبان، اجتماع و مدرک ضرورت داری تا بعد بتوانی دوباره عزم سفر و دیدن کوچه و شهرت را بکنی، آن هم در بعضی موارد در ده سال امکانات برگشت و سفر کوتاه نا ممکن می شود.

برادر گلم اینجا خانه خاله نیست، باید درس بخوانی، کار کنی، به تنهایی و در خلوت خود و در اتاق کوچکت که همه کس و همه چیز برایت بیگانه است بتوانی کنار بیایی.

آفتابی که صبح تو را با لبخند محبت ٱمیز و گرمش نوازش داده و برایت عاشقانه نوایی صبحگاهی را می خواند، دیگر اینجا نیست. در عوضش صاعقه وحشی با پایه قرقری خشن آرامش شب ات را بر هم خواهد زد.

روزهای اول، زیبای شب های چراغان، موترهای لوکس، پارک ها و جزایر قشنگ و شاعرانه دخنترک های بلوند و موی طلایی، موزیک های مست و شر و شور و پارک های قشنگ را دیده احساس ٱزادی و رهایی از همه قیودات و تعصبات بومی وسنتی جامعه بسته که سال ها در قید و اسارت ٱن بودی، فکر می کنی که به بزرگترین آرزویت رسیدی اما... دیری نخواهد گذشت که فضای تاریک روز را با شب اشتباهی کرفته و منتظری تا روز شود و آفتابی بدرخشد، بی خبر از آنکه همین روزت است و بس، بعد از مدتی خیالات کوچه و پس کوچه ی شهر و دیارت، محبت ها و شب نشینی های فامیلی و رفقای وفادارت، از مقابل چشمانت و نظرت می گذرند و با خود می گویی که چه اشتباهی کردم.

وقتی زبان فرزندت را ندانی و او زبان تو را.... و آنگاه از خواب بیدار می شوی و می خواهی برگردی.... اما نمی تواتی...
امراض روانی روحی با بالا رفتن سن و سال سراغت را می گیرد.

نگاه بیگانه دیگران آزارت می دهد.

وقتی در بستر بیماری افتادی چشمت به درب خیره و انتظار کوبیدن در را داری تا کسی حالت را بپرسد اما درب اتاقت فقط توسط پرستار کوبیده خواهد شد نه توسط یگانه فرزندت یا برادرت......چون او یا به دانشگاه است یا با دوست دخترش نان خوردن رفته است.

می خواهی بمیری اما مرگ هم ساده به سراغت نمی آید چون توانایی پرداخت چند هزار یورو را برای قبرستانی ات نداری...

می خواهی تشکیل خانواده بدهی تا به بیراهه کشیده نشوی......اما.... دیری نخواهد گذشت که زندگی مشترک ات با کوچکترین موضوع بی ارزشی که حاصل خستگی روز و استرس بی حد و بی حوصلگی است، متلاشی می شود و آنگاه در میدان خدا و راستی مانده نه توان ازدواج مجدد را داری و نه هم علاقه آن را.... و نه هم اجازه دیدن اطفالت را...

داستان دنباله دار است در بخش دوم به خوبی ها و بدی ها مهاجرت اروپا اشاره خواهم کرد.


لطیفی


این خبر را به اشتراک بگذارید
نظرات بینندگان:

>>>   باسلام خدمت تمامی دست اندرکاران شبکه افغان پپر و سلام خاص افغانستانی خدمت برادر محترم آقای لطیفی عزیز امید که خوب وخوش باشید.
حرفهای بسیار آموزنده تحریر نموده اید امید که همه عواقب سفر خویش را به سنجند که به کجا ختم خواهد شد.به گفته بزرگان آب را نادیده موزه کشیدن خطاست.
همشهری

>>>   کاملا درست وبجا وحقیقت را بیان کرده اید تا یید من است من هم چنین چیزی را شاهد هستم وعملا می بینم .

>>>   لطیفی صاحب تشکر!
من درخارج زندگی کرده حال درقریه سرحدی کشورم دکانداردریک کوچه قریه هستم .خوشحالم به عطوفت و سادگی صداقت قوم و خویش تاروابط اجتماعی که دارم .بخانه ام دزدآیدهمه بکمکم میشتابدکه دزدجرات آمدن ندارد.طالب اگربیکی تعدی کندهمه واسطه ووسیله میشوندتارهایم کند.چون طالب هم ازجیب مردم نان میخوردنمیتواندلحاظ شانرانکند.مریض شوم نصف شب هم باشدیکی نه چندین فردقوم مسجدمیآیندبه هرطوری شده شفاخانه میبرندبعدازتداوی و اطمینان بخانه برمیکردانندهرکسی هم چیزی خرچ کرده باشدپسان ادامیکنم .زن من گشنهگی و سیری مراتحمل کرده تامرگرهایم نمیکندروزی اگرقهرشوم تحمل اگرنازکندیاشکوه من تحمل میکنم .فرزندانم باوجوداحترام کامل بدون کدام مصرف اضافی درس خوانده علمیتشان تاحدی رسیدکه بزورخودگویا به اساس نمره امتحان و کامیابی درامتحان رقابت چانس خارج رفتندهیچ مصرف نکردم .حال خودم باهمسروفادارم دریک اتاق تنهاماندیم مگردیدوبادیدهمسایه و اقارب شب و روزما یکسان تبسم است . اگربگویی طالب چطور؟ طالب پول کاردارد.اگرماهوارپنجصدافغانی بای پولی اش را بدهی تاروزیکه دولت گمش میکندطفیل جانت است .این پنجسدافغانی حتی یک نانگداراهم نکشته که بامصرف ده هزاردالربخارج فرارکرده مرگ و زندگی راپذیراشوی .اینهاهمه تبلیغات راشنیده هوشپرک شدهاند.اگرتحصیل بگویندتحصیلات عالی دارم اگرمفکوره بگوینددموکرات تادم مرگ هستم اگرطالب بگویی مخالف سرسخت طالب هم هستم فقط به حدشرایط گپ و کارمیکنم .
وطندار

>>>   افــغــانســــتان جنــت اسـت!
وقتی یک گروه یا حزب متشکل از روشنفکران آمدند که زمین هاب رای همه تا تولید بیشتر مساوات بیشتر صورت گیرد وهمه کارکنند وبگوید که سواد را همه بیاموزند وبگوید از هرکس بقدر کارش واستعدادش آنوقت گروه دیگری فتوای کفروجهاد میدهد وهزاراان مکتب ومدرسه وپل وپلچک را ویران میکندودشمنان خاک ماهم پشتبان شان واقع میشوند وتوسطشان اهداف خودرا تطبیق میکنند آنگاه این گروه سلطه می یابند وهمه داروندار را غارت میکنند وصرف زمین های قبررستان باقی میماند گروه دیگر که نظاره گر است براسلام ورزیدن آ«ها خرده میگیرد ومیگوید ما شریعت ناب را تطبیق میکنیم می آیند وبا کیبل هرنماز را با وضو وبی وضو دومراتبه باید بخوانی در سن شصت سالگی فرض ها مستحبات سنت ها واجبات وضو را ازتو امتحان میگیرد وهر روز ریش ترا متر میکند فردایش سک گروپ دیگر براینها هم خرده میگیرد میگوید اسلام چنین نیست که اینها می نمایانند بلکه بیرق باید سیاه باشد زنها برای نکاح جهاد لازم اولاد باید به دستور ما پدر ومادرش راهم بکشد زیارت کردن اصلا در اسلام نیست شما در طی این 1400 سال به خطا رفته اید صواب در محدوم کردن قبور است وبرای اینکه اسلام بدرستی تطبیق گردد هرکس دخترجوان دارد بیرق سفید برای بیوه بیرق سرخ بربام ها باشد افغانستان جنت است اروپا وامریکا نروید !!
((ر ))

>>>   هزاران بار شکر گزار هستم که در وطنم زندگی میکنم اگرچه هر روز خبر های انتحاری ،جنگ ،وحشت بگوشم میرسد باز هم شکر میکشم این صدای وحشتناک انفجا را، کوچه های بد بوی محل زندگی ام را، فضای آلوده را، رفتار های خشن انسان های وطنم را به هزاران بهشت اروپا نمی دهم چون دیدار خانواده ام برایم همه چیز است
ع


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است