نامه ای از تهران برای گلشهر غریبم
 
تاریخ انتشار:   ۱۲:۳۶    ۱۳۹۴/۷/۱۵ کد خبر: 103713 منبع: پرینت

این روزها که تو داری از وجودت خالی می شوی، دقیقا همین روزهایی که مصیبت های عالم یکسره بر پیکر تو فرود آمده، نمی توانم از درد تو نگویم و با دردهای تو در عالم غربتی دیگر ننالم.

دسته دسته آدمهایت در حال کوچ کردن هستند، نه اینکه تو را دوست نداشته باشند، نخیر؛ تو دوست داشتنی ترین و قشنگترین محله عالمی و معروفترین و ثروتمند ترین محله های نیویورک و تاریخ مند ترین محله های پاریس هم به پای تو نمی رسند، گلشهر قشنگ من...

زندگی است دیگر، آدم را مجبور می کند برای یک لقمه نان و بدبختی کمتر آواره شود، نه اینکه کسی تو را دوست نداشته باشد، نه اینکه کسی سوار شدن در اتوبوس (بس) 57 را به متروها و ترن های اجنبی بفروشد و نه این که فکر کنی شلوغ بازارت رونق گینزا و متروپولیس لندن را ندارد؛ هرگز انطور فکر نکنی خدای نکرده!

تو بهترینی و تو آغوشی بودی که تک تک همین آدم ها از تو برخاسته اند و همین حالا هم بار کن، مصرانه تو را دوست دارند.

گلشهر، شنیدم که حلیمی هم رفت، چرا باید همیشه بدترین بدختی ها با هم سراغت را بگیرند؟
مگر کم نبود داغ کشته های سوریه و مگر کم نیست رفتن فرزندانی که خودت در آغوشت آنها را پروراندی؟
مگر چهارشنبه سیاه تلخ نبود؟
چرا صبر نمی کنند داغ یکی تمام شود تا بعدی را فرود بیاورند؟
نمی دانم از کدام مصیبت تو زبان ناله را شروع کنم، فقط بدان که در غربت گریه امان ام را بدیده است و نمی توانم با تو شرح مصیبت نکنم، بیا با هم ناله کنیم.

شیخ حلیمی دیگر چرا؟ آخر چرا باید مسجدی که خودمان با دست های خودمان ساختیم و خودمان از آب و گلش درآوریم، مسجدی که خودمان در آن روضه ابی عبدالله گرفتیم، مسجدی که مجالس ختم عزیزانمان در آن منعقد شده و مسجدی که عیدهای قشنگ فطر و قربان در آن نماز خوانده ایم...

آری همان مسجدی که دهه های محرم در آن سینه زده ایم و بهترین و غریب ترین دست های سینه زنی را داشته و من همیشه با دیدن دسته سسینه زینی اش گریه کرده ام...
آخر چرا؟؟؟ حالا می بینم که همه چیز تمام شده...

دیگر مسجد موسی بن جعفر از دستمان رفت... دیگر باید با آن خداحافظی کنیم...

هرگز گمان نکنید که آن مسجد را به ما پس خواهند داد...

گلشهر جان ما کم آوردیم، آخرین سنگرهای ما هم از دست های ما خارج شد و اینک شکست خورده، افسرده و گریان باید تاراج شدن و تمام شدنمان را تماشا کنیم، خیلی سخت است پدر در مقابل چشم فرزندش کتک بخورد، یا برادر بزرگتری که همیشه دادخواه برادر کوچکتر است ناتوان و مظلوم زبان در حلق فرو گیرد و چیزی نگوید.

ما بزرگترهای گلشهری همگی بدبختیم، چون نه فرزندانمان عزت ما را دیدند و نتوانستیم برای برادرها و خواهرهای کوچکترمان و غیرت و دلاوری نمایش بدهیم و به همین سادگی تمام شدیم.

در اوج غربت و در جایی که فراموشی تنها راه زنده ماندن است، با عزت خداحافظی می کنم و وجودم را به حضیض مذلت می سپارم، بگیرید من را تمام کنید!
دوستان بزرگواری که با ما پدر کشتگی دارید، بگیرید ما را غارت کنید و تاراج کنید و بکشید! حلالتان!
امیدوارم اجر خود را از حضرت ابی عبدالله بگیرید!
مسجد موسی بن جعفر هم مال خودتان...

با اشک و دریغ آن را به شما می دهیم، فقط مواظب اش باشید و اسم را عوض نکنید، اجازه بدهید ولو برای ثانیه هایی، ما هم به آنجا بیاییم و گاهی از سر غربت مویه کنیم و دارایی های خود را که جز مصیبت و گریه نیست آنجا بساط کنیم.

تنها خواسته من از شما همین است ولاغیر...

مرتضی احسانی سپایی


این خبر را به اشتراک بگذارید
نظرات بینندگان:

>>>   این هارا برای کسی میگویند که او منطقی داشته باشد وفهمی درک سخن داشته باشد پیش کله مرغ و آواز خواندن ! اگر ازینطرف میروند ازانطرف صد ها پنجابی داغشی قبایلی می آیند وشروع از شرق جانشین میشوند حتی مردم را از خانه شان بیرون میکنند وخود جاگزین میشوند از بابت رفتن جوانا به غرب کمبودی بمیان نمی آید هزاران پاکستانی در جنوب با فامیل های شان جابجا میشوند
ر

>>>   مرتضی جان نوشته ات اشکم را سرازیرکرد، اما خوب نفهمیدم جریان ازچه قرار است، فقط فهمیدم ما بد بختها جای حتی برای گریه هم نداریم.

>>>   قربان ...هزاره ؟؟؟؟ البته با معذرت خودم هم از مليت هزار ه ام
علي از كابل

>>>   فضای گلشهر بسیار دل انگیزو خاطره ساز است.وقتی در کوچه بازارش قدم میزنی وقتی به چهره پاک و معصوم پیران و پدرانش مینگری خستگی غربت از تنت بیرون می اید.و برای لحظه ای تصویری زیبا و رویایی از سرزمینت به ذهنت خطور میکند.طوری گام برمیداری که انگار در دشت برچی کابل راه میروی.یاد همه دوستان عزیزم چه در دشت برچی و چه در شهرک دوست داشتنی گلشهر بخیر
مهاجری از تهران

>>>   مسجد را که از کسی نمیگیرند مسجد خانه خداست، اما در هر کشوری اداره‌ و نهادی برای نظارت بر اماکن عمومی وجود دارد!...

>>>   مرتضی جان ناراحت نباشید. این خاصیت زندگی دنیا است که انسان های مومن همیشه در این زندان ... رنج بکشد. مسجد موسی بن جعفر را به مهدی فاطمه بسپارید و مویه ها تان را نیز با او در میان بگذارید.
شرح این هجران و این خون جکر
این زمان بگذار تا وقت دیگر
قمی

>>>   گلشهر محله گلهاست
مهاجری از ورامین

>>>   چه طلیکار، برگردید افغانستان و هر چه دلتان میخواهد مسجد بسارید از کی گلشهر جزو افغانستان شده


مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است



پربیننده ترین اخبار 48 ساعت گذشته
کليه حقوق محفوظ ميباشد.
نقل مطالب با ذکر منبع (شبکه اطلاع رسانی افغانستان) بلامانع است