تاریخ انتشار: ۱۳:۲۱ ۱۳۹۴/۵/۱۰ | کد خبر: 100004 | منبع: | پرینت |
جنگ، تهدید، خشونت، انتحار و انفجار، تیتر همیشگی روزنامههای کشور ما است. این همان چیزی است که بیش از همه عذاب ام میدهد. درد آورتر از این چه میتواند باشد که تمام مردم این سرزمین صبح شان با این واژههای نفرت زا آغاز میشود. به همین دلیل دل آدم تنگ میشود. من هم دل تنگ ام پیش از اینکه مروری بر روزنامهها و هفته نامهها داشته باشم، حال بهتری داشتم. گاهی بیش ازهمه دلم میگیرد حتا از خود، زندگی ام بیزارم و وضعیت بد کشورم بیشتر رنجم میدهد. با خود میاندیشم چرا ما مستحق چنین کارهای هستیم؟ چراهم وطنان وهم نسلانم هرروز قربانی خشونت میشوند؟ گاهی فکرمیکردم که این کارها محصول کدام فرد است؟ (ع . غ) یا افراد دیگر؟ چرا مردم عادی قربانی سیاستهای این وآن شود وهزاران چرای دیگر.
من همواره برای کشورم بلند پروازیهای داشتم و نقش بزرگی را برای خودم در آینده کشور تصور میکردم اما به هر نظریهی میرسیدم بهیک باره نومیدی ذهن مرا در بر میگرفت، به کدام آرمان فکر میکنی؟ هیچ کس تو را درک نخواهد کرد؟ هیچکس با تو همسو نخواهد بود، و اینیک حقیقت است که من به تنهایی نمیتوانم کار به جایی ببرم.
من باورمندم که من و هم نسلا نم از استعدادهای خوبی برخوردارهستیم اما در کجا آن را به کار بگیریم، چرا کسی به سراغ ما نمیآید؟ در همین زمان در این بازار شام افکار پریشان، چه کنم و به چهها بی گرایم، چه کنیم که موثر باشیم؟ ما قربانی تمام تحولات جنگ در طول تاریخ این سرزمین بودیم، ما را به ابزارهای مختلف امتحان کردند. از ما سوی استفاده کردند وما بازیچهی قدرتهای این وآن شدم وهنوزخود را درنیافتم.
اکنون که فضا برای جامعه مساعد تر شده وجریانهای فکری در میان نوجوانان راه افتاد اما امروزه چرا سهمی در مدیریت فکری کشورمان نداریم؟ چرا نمیتوانیم و نمیگذارند حرکتی بکنیم و نقش ایفا کنیم؟ بر آن شدم تا برای هم نسلان و هم سن و سالان خود چند خطی بنویسم باشد آنان را نیز با دغدغههای خود شریک کنم.
ما زاده نسلی هستیم که چندین دهه تحولات و بحرانهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بالای ما تحمیل شد. ما به عنوان ابزار پیشرفت قدرتهای رهبران استفاده شدیم و تمام زیر بناهای فکری ما را از بین بردند، فقط باخط جبهه جنگ، وکشتن انسان های بی گناه این سرزمین آشنای مان کرد. به جای قلم دستان مارا با تفنگ گیره دادند، فاصلههای قومی و انگیزههای وطن پرستی را از تک تک نوجوانان گرفتند. ما زاده نسلی هستیم که بی آنکه جنگی راشروع کرده باشیم ویا در جنگ دخالت کرده باشیم به معنای واقعی جنگ زده بودیم، اگر بگوییم به سختی بزرگ شدیم اما مرفه هم نبودیم، ما نسل کمبودها، کم توجهیها، کوته نظریها و شعار زدگیها و تصفیه حسابها بودیم و تعدادمان بیش از ظرفیت سفرهایی بود که برایمان پهن شده بود و بیش از مقدار غذایی بود که برای مان تدارک دیده بودند.
تا به خود آمدیم و کمیرشد کردیم، مملکتمان پر از افراط و تفریط، جهادیها پراز آمال و آرزو بی توجه به نسلی که هیچکس برای آینده اش برنامه ریزی نکرد، میبایست خود ساخته و خود سوخته باشد، گاهی این بیبرنامگی را نیز تحمل کرد.
ما نسل پشت کنکور مانده، کمیته و گشت دیده و ابزار دست کسانی بودیم که حکومت داری را تمرین میکردند و اکنون هم میکند. ما بازخورد ضعفها و قوتهای آنان بودیم. امروز نسلی شده ایم که آماربی کاری، فقر، و میلیونها جوان این سرزمین به مواد مخدر و... به اوج خود رسیده اند. جوانان ما امروزه در سرک های کابل در پیش چشمان دولت مردان که تا دیروز از آنان در سنگرهای جهاد برای منافع خود به کار میگرفت و اکنون با موترهای لوکس از کنار آنها به راحتی میگذرد، هیچگونه احساس نسبت به آنها ندارد و اینک بی اخلاقی و فساد را به ما میچسپانند بیآنکه مرور کنند آنچه بر سر ما در سیستم آموزش آوردند و اعتراف نمیکنند که ما نتیجه بی ثباتی در سیستم آموزش، صحت روانی و اقتصاد آنان بودیم.
در سن ازدواج ما، آمار طلاقمان بالا است اما کسی نیست که نگاهی به تورم، بیکاری و بی خانمانی جوانان بیاندازد. مشکل اینجا است که کسی ما را نتیجه بی برنامگی و بی توجهی نمیداند، نگاهی به زوجهای جوان نسل ما بیاندازید، میبینید که انگار ظلم براین نسل پایان ندارد. از تهدیدها، انتحار، خشونت و بسا موارد دیگر که بگذریم، بیکاری و کمبود مسکن، کم درآمدی و مشکلات ازدواج در این تورم متوحش و افسار گسیخته نمیخواهد که این نسل روی آرامش را ببیند. نسل بحرانهای ناتمام از او میخواهند نیروی کارآمد باشد در حالیکه اجازه ایفای نقش به او نمیدهند و گاه پشت آنان سنگر میگیرند. اگر بنا به تفکرات اسلامیاست، این نسل نیز مسلمان است و بیشتر از نسل پیش میداند اما جایی در تفکرات امروز مملکتش ندارد.
به صراحت میتوان گفت که این نسل تمام بحرانهایی را که یک کشور در مدت زمان طولانی به فاصلههای زیاد تجربه میکند همه را در دو و سه دهه تجربه کرد و همچنان تجربه میکند، نسلی که از بیکاری رنج میبرد و از بازنشستگی میترسد، چرا که به هر دو راهی رسید دچار بحران شد و دوره بازنشستگی نیز از این مستثنا نخواهد بود. نگرانی و اضطراب بخشی جداناشدنی از این نسل است ، نسلی که بی ترس زیستن نتواند، نسلی که نمیتواند برنامه ریزی کند، چون ثباتی در آیندهاش نمیتواند پیشبینی کند.
نمیداند امروز را با صلح میگذراند و یا به استقبال جنگ و انتحار میرود. از خرد و عقلانیت بسیار حرفها شنیده اما چیزی عملا ندیده و یا کمتر دیده. این نسل خود را به لحظه وفق داده، قوهی پیشبینیاش کارایی ندارد و تنها تکیه اش توکل است. پس انداز میکند اما پیش بینی نمیکند. آنان که پیش بینی کرده اند خود در مانده اند که میتوان به برنامههای زندگی چگونه برسند. نسلی که خسته است، سوخته است و با این سوختگی ساخته است.
ما نسلی هستیم که کسی ما را درک نکرد و قربانی آرزوهای این و آن شدیم. نسل فرزندان شهدا و جانبازان و اسرا و مفقودان، معلولان و هزاران عنوان دیگر، نسلی منحصر به فرد در میان هزاران افراد، دچار بحران هویت و مرام زندگی. امروز به دورهای از بلوغ رسیدهایم و دنیا دیده شدهایم که امروز سکوت و سکون و نومیدی گناهی بس نابخشودنی است. امروز من و هم نسلان من باید سخن بگوید و نقشها ایفا کند، ما آنقدر سرد و گرم روزگار چشیده ایم که بسیار بالاتر و پیشروتر از هم نسلان خود در کشورهای دیگر هستیم، بسیاری از آنان طعم جنگ، بحرانها، تهدید و فشار را نچشیدهاند اما احساس میکنم انفعال عجیبی در ما ایجاد شده است و بسوی آنچه میخواهیم حرکت نمیکنیم.
توسعه علم دانش خوب است اما ما نیازمند فکر تازه هستیم، حتی تولید علم ما نیازمند مدیریت موجه با تفکرات نسل ما است اما زندگیمان دربدست آوردن نان شب و کمیتفریح و سرگرمی خلاصه شده است و فرصت مطالعه و گفتگو را از دست دادهایم. میخواهم از هم نسلان خود انتقاد کنم که چرا دست از مطالعه کشیدهایم، دست از خواندن تاریخ و جامعه شناسی و آرمانگرایی و تحجر ستیزی برداشتهایم و فقط از لقمههای آماده ساختاری کهنه و تحجر گرای آموزشی تغذیه میکنیم که تحجر این ساختار امروز دیگر نه گناه پدران ما که گناه ما است.
ما نیاز داریم به حرکتی خردمندانه و نیاز داریم برای شروع حرکتی به سوی خود باوری بدون سرمایه گذاری سیستمهای کهنه دولتی که انتظار نتیجه دلخواه دارند. کشور ما و حکومت کشور ما امروز نیاز به خرد و تدبیر نسل ما دارد. انقلاب ما انقلاب فکر است، انقلاب فرهنگ است تا بتوانیم بر آنچه که نسل ما را آزار داد و سوزاند بی تدبیریهایی که نسل ما را به نسلی سوزانده شده شناساند، به آتش بکشیم افراط و تحجر، بی خردی، تعصب و بی تدبیری را. باید مطالعه کنیم، بحث کنیم و سخن بگوییم. از ظرفیتهای آزادی استفاده کنیم.
متاسفانه ما آزادی را طلب میکنیم در حالی که از ظرفیتهای موجود آزادی استفاده نمیکنیم اگر استفاده کنیم آزادی بیشتری خود ایجاد خواهد شد.
بر ما واجب است که حرکتی جمعی کنیم زیرا که به تاریخ پاسخگو خواهیم بود همچنان که از نسلهای گذشته ما در مورد سهلانگاریهایش پاسخ میخواهیم. سکوت ما گناه ما است البته نباید فریاد بزنیم، باید فکر کنیم، سخن بگوییم و خردپیشه کنیم راه حل ما راه حل خشونت آمیز نیست، قیام ما قیام فکر است بر ما واجب است سخن بگوییم، نقد کنیم و جامعه را به سوی عقلانیت هدایت کنیم. ما باید راههای گفتگو با خودمان را پیدا کنیم، ما باید بهیکدیگر نزدیک شویم و سخن بگوییم.
نسل ما باید از تجربیات اش بگوید، باید آسیبها را بازگو کند، باید فکرها را تغییر دهد و اندیشهها را دگرگون کند تا نسل آینده برای تغییر مثبت به مانع تعصب و تحجر برخورد نکند. باید اعتراف نمود که کشورمان دچار تحجر زدگی شده است و ما نیاز به انسانهایی بلند نظر و بلند پرواز داریم تا زیبا بیاندیشد و برای اندیشهاش و آرزویش برنامه ریزی کند. به گواه تاریخ، هرگاه که ملت ما و خردمندان ملت ما تصمیم به تغییر در جهت نیل به توسعه نموده اند با مانع بزرگ تحجر و افراط گرایی روبرو بوده است، متحجران تروریستهای فکری بشراند که بر عقلانیت حملات انتحاری انجام میدهند و نخبگان و دانشمندان را به سمت فرار، انزوا وگوشه گیری فرا میخوانند. ما باید پلی باشیم از تحجر به عقلانیت از جهالت به دانایی و این مستلزم تلاش است، تلاش تمام اقشار و کارگران جامعه فکری نسل ما که امروز از عدم گفتگو و چاره اندیشی رنج میبرند. ما نیازمند به پیوستن و گفتگو کردن هستیم، ما پیش از گفتگوی تمدنها باید با همدیگر سخن بگوییم.
نسل ما تشنه خرد، بلند نظری و بلند پروازی است برای کشورش افغانستان و برای یک انقلاب فکری که درآن ارزشهای مدرن انسانی است تلاش میکند که دیگر اسیر کوته بینیهای افراطیون جامعه نشود اما باید مطمین باشیم که انقلاب فکر و قلم همچنان که خداوند بر قلم قسمیاد میکند به یاری خدا پیروز است.
هموطن
مهلت ارسال نظر برای این مطلب تمام شده است