شبکه اطلاع رسانی افغانستان >> اطلاعات عمومی

 

شهید دانشمند میر علی اصغرشعاع

شهید شعاع از دانشمندان برجسته، روشن فکران متدین و قلم به دستان متعهد کشور بود و درخشندگی، تبلور و تشعشع او در صحنه دانش و فرهنگ و نویسندگی به حدی از برجستگی رسیده بود که ابرهای سیاه و تیره تعصب و تبعیض نتوانست جلو آن ستاره ی پر فروغ علم و دین را گرفته انوار درخشان و امواج متلاطم او را در لابه لای غبار ستم و حق کشی وعدالت ستیزی پنهان سازد. ( 1288 -1336 ش )

او به حق از مفاخر تاریخ و فرهنگ تشیع بلکه کشور و منطقه است که در سایه ی استعداد ذاتی و تلاش فراوان علمی و تعالیم مذهبی او حضیض گمنامی به اوج شهرت علمی و منزلت فرهنگی صعود کرد و خاطره ای ماندگار، خدماتی ارزنده و تاثیری جاویدان از خود در تاریخ کشور به یادگار گذاشت که  شعاع آن فراتر از محدوده ی ملیت و زبان رفته، روشنایی همه جانبه و فراگیر بخشید.

شهید میر علی اصغر شعاع فرزند میر علی اکبر میر آقا در سال 1288 شمسی در یکی از خانواده های علمی و مذهبی محله چنداول کابل زاده شد. مقدمات را نزد پدر عالم و عارفش فرا گرفت و ادبیات عرب، منطق و برخی از معارف اسلام را آموخت. آن گاه وارد مدرسه ی دارالمعلمین کابل شد و مدت نه سال به تحصیل و علم اندوزی در آن مرکز پرداخت.
وی در کنار فراگیری دروس متعارف مدرسه دارالمعلمین، به آموختن دو زبان عربی و انگلیسی رو آورد و در پرتو علاقه ی زیاد و تلاش پیگیر توانست بر این دو زبان تسلط تام پیدا کند.

وی پس از اتمام تحصیلات، شغل معلمی را انتخاب کرد و در مدارس متعدد کابل از جمله مکتب عالی غازی به تدریس و تربیت مشغول شد و در کنار این وظیفه ی مهم فرهنگی، به تحقیق، تالیف و ترجمه پرداخته مقالات با ارزش و مفید  علمی را از کتاب ها و مجلات معتبر خارجی که به زبان عربی و انگلیسی منتشر می شد به فارسی بر می گرداند و در نشریات وطن از جمله روزنامه مهم " اصلاح " به نشر می سپرد.

توان علمی و مهارت قلمی و عمق اندیشه ی  نامبرده موجب شد تا به سرعت نام و آوازه ای در میان مردم به ویژه اهل قلم به هم رساند و به عضویت هیأت نویسندگان روزنامه ی مزبور در آید و سرانجام به مقام سردبیری آن نایل شود و به دلیل برجستگی های چشمگیر وی در صحنه های متعدد به ویژه در باب قلم و نویسندگی بود که وزارت مطبوعات وقت هنگامی که در سال 1327 شمسی اقدام به تالیف دایرة المعارف مزبور منصوب کرد، و جلد اول آن ( آ- ابوطالب) با مدیریت و ریاست وی تدوین یافت و از این رهگذر نشان اول مطبوعات از سوی دولت وقت با وجود سیاست تبعیض آمیز و تعصب آلودی که داشت به او داده شد.

شهید شعاع  در فن خطابه و سخنوری نیز تسلطی در خور تحسین داشت. از سال 1322 به طور جدی از ابزار خطابه و سخنرانی برای بیان معارف اسلامی وعدالت اجتماعی استفاده کرد و همواره پس از بیان احکام و مسائل اسلامی و گوشه هایی از تاریخ اسلام و زندگی اهل بیت (ع) به اوضاع نا به سامان سیاسی و اجتماعی کشور می پرداخت و مردم را به حقایق دینی، واقعیات اجتماعی و مسائل کشوری آگاه  می کرد. از این رو اکثر جوانان تحصیل کرده و روشن فکران مسلمان از سال 1324 شمسی که شهید علامه بلخی وارد کابل شد در مجالس سخنرانی و روضه خوانی وی و شهید بلخی شرکت برجسته مسائل دینی و معارف اسلامی را توأم با تحلیل اوضاع سیاسی و اجتماعی وطن، از زبان آن شهیدان سر افراز می شنیدند.

با دستگیری و زندانی شدن شهید سید اسماعیل بلخی در سال 1329، وظیفه شهید شعاع دو برابر شد. از این رو نه تنها بر تعداد جلسات سخنرانی خود افزود بلکه جلسات متعدد دیگری تحت عنوان تدریس زبان عربی،‌ مجالس تربیتی و آموزشی دایر کرد و به بیداری جوانان وآشنایی آنان با معارف دینی و نیز وحدت و هماهنگی آنان افزود. در شب های جمعه به برگزاری محافل مسأله گویی، منقبت خوانی و روضه خوانی در حسینیه میر اکبر آقا اقدام کرد.

شهید نامبرده در دوره ی هشتم مجلس شورای ملی از طرف مردم کابل انتخاب شد و به مجلس راه یافت ودر دوران وکالت خویش با نطق های آتشین و موضع گیری های آزاد منشانه و اسلامی، صدای بغض آلود و شکسته ی مردم محروم شیعه را به گوش وکلا و مسئولان رساند و از عدالت و مساوات و آزادی های مشروع  و رفع ظلم و فساد دفاع کرد. پس از استعفای دولت شاه محمود و روی کار آمدن دولت محمد داود که عبدالملک عبدالرحیم زی به وزارت مالیه ( اقتصاد و دارایی ) رسید و او به معاونت این وزارت خانه گماشته شد تا شاید از حرکات و فعالیت های اسلامی و آزادی خواهانه ی او جلوگیری کند و بدین وسیله وی را تطمیع نماید و تحت کنترل قرار دهد.

دانشمند شهید در دوره ی تصدی مسئولیت جدید نیز از پژوهش و تحقیق غفلت نکرد و به تلاش علمی و مذهبی خویش در وزارت و اجتماع ادامه داد و ترجمه ی کتاب " الخراج " ابویوسف فه فارسی، یادگار آن دوره است. سمت جدید نه تنها بر رفتار و تفکر او تاثیر منفی نمی گذارد بلکه نتیجه ی معکوس داده شخص وزیر دارایی را تحت تاثیر افکار اصلاحی وعدالت خواهانه وی قرار می دهد چنان که یکی از نویسندگان می نویسد:
"‌ همنشینی شعاع بر وزیر اثر خود را می گذارد،‌ طوری که با مجلس وزرا پیشنهاد داد تا دارایی های محمد هاشم صدر اعظم فقید عمومی عینی محمد داود و محمد نعیم ( صدر اعظم و وزیر خارجه وقت ) که از خود وارثی جز این دو ندارد و از طریق نا مشروع گرد آوری شده و در شرکت ها و بانک های اروپایی سرمایه گذاری شده است، به نفع ملت برگردانده شود و در پروژه های پنج ساله از آن استفاده شود. این قضیه بر هر دو برادر گران تمام می شود و از همین جا باب مخاصمت بین برادران و وزیر مالیه باز می گردد و در پی نابودی عبدالملک عبدالرحیم زی بر می آیند. در همین زمان وزیر مالیه نظر به تصویب مجلس وزراء برای استقراض به آمریکا فرستاده شد و میرعلی اصغر شعاع نیز او را همراه بود. پس از آن که وزیر مالیه و همراهان از سفر بازگشتند، دیری نپایید که در 17 سرطان ( تیر ماه ) 1335 ش رادیو دولتی خبر دستگیری عبدالملک عبدالرحیم زی و میر علی اصغر شعاع را با چند تن دیگر به اتهام کودتا در بر اندازی حکومت پخش کرد..."

مرحوم محمد حسین طالب قندهاری ضمن تایید بی پایه بودن اتهام وارده بر وزیر دارایی و شهید شعاع، عامل اصلی اتهامات مزبور را این طور بیان می کند:
" ظاهر خان بود که بر خلاف شرع و قانون، عبدالملک عبدالرحیم زائی وزیر دارایی افغانستان را بدون محاکمه و اثبات جرم سال ها زندانی کرد. حتی داود خان هم بعد از کودتای ساختگی او را آزاد نساخت و جرم و گناه عبدالملک خان این بود که در سفر آمریکا هر قدر دارایی که عبدالمجید زابلی و امثال او در بانک های آمریکا به نام ظاهر خان از دارایی های تجار و شرکت های افغانستان سال ها دزدیده و ذخیره کرده بود همه را به نام ملت افغانستان ثبت و از نام ظاهر خان منها کرد. وقتی که وزیر موصوف به افغانستان آمد و ظاهر خان از انتقال دارائی خود به نام ملت قبلا به وسیله کریم خان حکیمی جاسوس آگاه شد عبدالملک را به بهانه ی دروغ زندانی و مدیر قلم مخصوص او سید علی اصغر شعاع شیعه را برای مدتی در زندان مجرد ( سلول انفرادی ‌)‌ نگاه داشت که در همان زمان به رحمت ایزدی پیوست.

قتل شعاع در زندان و محاکمه نکردن عبدالملک خان، هم در وقت ظاهر و هم در زمان داود، برای این بود که دزدی و خیانت ظاهر خان بر ملا و رسوایی شد. اما کریم خان حکیمی جاسوس به مقام ولایت و وزارت ترفیع پیدا کرد."

شهید شعاع در سال های آخر عمرش از مرض دیابت( قند )‌رنج  می برد و همواره تحت درمان بود و داروهای فراوان مصرف می کرد. پس از زندانی شدن نه تنها داروهایش قطع شد بلکه در سلول انفرادی نمناک جا  گرفته به جای دارو انواع شکنجه های روانی و جسمی برایش مقرر شد تا این که در عقرب   ( آبان ) 1336 به شهادت رسید و جسدش که پس از شهادت به خانواده اش تحویل شد به شدت نحیف و لاغر و دارای انواع جراحت گوناگون ناشی از شکنجه بود و پیدا بود که دژخیمان اجازه هیچ گونه استحمام و اصلاح را در طول مدت زندان به او نداده بود.

شهید حجت الاسلام شیخ رمضانعلی شریفی (1307-1358 ش )

چهره ی جذاب، چشمان نافذ،‌ بیان شیرین و رفتار‌ متین، صفاتی است که در ذهن هر تازه واردی، از دیدار وی نقش می‌بست، اما ویژگی های او به این ها منحصر نمی شد.

او مدرسی بود دارای بیان رسا، ‌صدای غرا،‌ لهجه ی دلنشین و مسلط بر راز و رمز تدریس. هنگامی که در حسینیه مدرسه ی اوتقول بر کرسی تدریس قرار می گرفت، سخنان وی در بیرون مدرسه نیز به خوبی قابل استفاده بود. در آموزش و تفهیم شرح الفیه ابن مالک ( سیوطی )،‌ حاشیه ملا عبدالله،‌ معالم الاصول و مطول تسلط و مهارت فوق العاده داشت؛ لذا به جرات می توان گفت که در تدریس کتاب های مورد اشاره، مدرسی کم نظیر و شاید در عصر خود بی نظیر بود.

او خطیبی برجسته بود و بر ظرایف سخنوری و لطایف خطا به گویی و راه های ورود و خروج منطقی و ادبی آن شناخت کامل داشت و از این نعمت بزرگ علاوه بر تبلیغ اسلام و معارف دینی و مسائل اجتماعی، برای پاسداری اهداف ملی و میراث تاریخی نیز استفاده کرد. سخنرانی به یاد ماندنی و مهم او در حمایت از زبان فارسی در مجلس شورای ملی در مقابل کسانی که می خواستند زبان پشتو را زبان رسمی کشور قرار دهند و زبان فارسی را به فراموشی بسپارند، از آن جمله است.

شهید حجت الاسلام رمضانعلی شریفی فرزند قاسم علی در سال 1307 در منطقه او تقول جاغوری متولد شد. پس از آشنایی با خواندن و نوشتن به مدرسه ی علمیه ی او تقول پا گذاشت. وی طلبه ای با استعداد، خوش سلیقه، سخت کوش و پر تحرک بود و در مدرسه ی علمیه ی اوتقول نزد مرحوم حجت الاسلام و المسلمین شیخ قربانعلی وحیدی و سایر اساتید بزرگوار مدرسه‌ی مذکور ادبیات عرب را به پایان رساند و برای فراگیری علوم اسلامی و رسیدن به قلل رفیع معارف دینی، رهسپار مشهد مقدس شد. بر اثر ذوق، استعداد و قابلیتی که نشان داد،‌ توانست در مدتی نه چندان زیاد، کتاب های سطح حوزه ی علمیه را به نحو شایسته فراگیرد.

شهید شریفی سه سال در حوزه علمیه مشهد تحصیل کرد. ادبیات را از ادیب معروف و مدرس نامی شیخ محمد تقی هروی معروف به ادیب نیشابوری فراگرفت و دروس سطح متوسط فقه و اصول و برخی از کتاب های سطح عالی را نزد اساتید معروف تلمذ نمود. در کنار تحصیل و تلمذ به تدریس ادبیات و منطق پرداخت و در پرتو برجستگی های ذاتی و اکتسابی خویش توانست در کنار اساتید معروف حوزه، شاگردان فراوانی را به سوی خود جلب کند.

وی پس از سه سال تحصیل، تدریس و تحقیق به زادگاه خویش رفت تا پس از دیدار با خانواده و خویشاوندان، به حوزه ی علمیه ی مشهد بازگشته و تحصیل و آموزش خویش را ادامه دهد؛ اما با ممانعت بسیاری از علما و اساتید حوزه به ویژه مرحوم ادیب نیشابوری مواجه می شود. نامبرده با این نوید که هر چه زود تر باز می گردد عازم وطن شد.
پس از بازگشت به زادگاهش مورد استقبال وسیع و همه جانبه ی مردم متدین و عالم پرور قرار گرفت و از همان آغاز ورود به حل مشکلات اجتماعی،‌ فرهنگی و قضایی مردم پرداخت. دیدن مشکلات فرهنگی، آموزشی و مذهبی مردم و چرخیدن پروانه وار مردم به دور وی و اصرار آنان مبنی بر اقامت در وطن و کمبود مدرس در مدرسه ی علمیه ی اوتقول- به دلیل گرفتاری های متعدد اجتماعی شیخ وحیدی- موجب شد تا نامبرده از بازگشت و ادامه ی تحصیل دوره ی تخصصی علوم اسلامی در مدرسه اوتقول بپردازد.

چند روزی از حضور نامبرده در مدرسه ی علمیه ی مزبور نگذشته بود که آوازه ی تدریس جذاب، بیان شیرین، تسلط علمی ومهارت های مدیریتی او در سراسر جاغوری و اطراف پیچید و طلاب تشنه ی علوم اسلامی از دور و نزدیک حتی از مدارس علمیه ی دیگر به سوی مدرسه ی یاد شده رو آورند و به زودی مدیر مدرسه با کمبود جا مواجه شد. از این رو انبار خانه را تمیز کرد و به اتاق و محل پذیرش طلاب تبدیل کرد. سپس حسینیه ی بزرگ جنب مسجد مدرسه را برای عده ای از دانش اندوزان تدارک دید؛‌ گرچه عده ای از طلاب روستاهای نزدیک پس از درس و مباحثه روزانه به خانه هایشان می رفتند و احتیاج به خوابگاه نداشتند.

صدای رسا، انضباط، اهتمام به درس و امور طلاب و توان مدیریتی وی از او مدرسی بی نظیر و منحصر به فرد ساخته بود و طلاب و فضلایی که یک بار به حضورش رسیده و درس او را درک می کردند، تا پایان کتاب درسی مطول که آخرین متن مورد آموزش وی بود شاگردی او را به جان می خریدند. از این رو،‌ حضور وی در منطقه و مدرسه ی علمیه نقطه عطفی در تاریخ شکوفایی آن و رو آوردن مردم به روحانیت و مسائل مذهبی و اقبال نوجوانان به فراگیری علوم اسلامی بود که پس از او تکرار نشده است.

شهید حجت الاسلام شریفی دارای همت عالی، عزم قوی، شجاعت زیاد، روحیه ی اجتماعی، تفکر انقلابی و درک سیاسی بود. در سال 1332 شمسی که گروهی از افراد دزد و اوباش به نام کوچیانی " جوری‌" به بازار ناوه ی گری حمله کرده و سه نفر به نام های حسین، علی و باز محمد را به طور فجیع و مظلومانه به شهادت رساندند، وی خواستار استرداد مجرمان و یا مجازات آنان شد که با جواب منفی و تهدید کننده ی ایل و قبیله آنان مواجه شد. به این لحاظ مردم و جوانان منطقه را بسیج کرد و به تعقیب مجرمان و راهزنان و حامیان آنان واداشت که منجر به جنگی معروف به " جنگ جوری " شد. راهزنان و حامیانش پس از دادن چندین کشته و زخمی وادار به شکست شدند و به این ترتیب تشیع مظلوم و مقاوم از یکی از خطرات بزرگ و شوم، سربلند و پیروز بیرون آمد و بد خواهان و آتش افروزان برای همیشه درس عبرت گرفتند.

در این جنگ و دفاع بر حق، عده ای  از روحانیت تشیع نقش مهم و اساسی داشتند که حجت الاسلام و المسلمین شیخ قربانعلی وحیدی در رأس آنان قرار داشت و نقش رهبری را به عهده داشت و شهید شریفی عملا فرماندهی آن را به دست گرفته بود. دولت وقت که همواره راه نژاد پرستی ، قوم گرایی وتعصب مذهبی را می پیمود با طرفداری از کوچی ها " جوری "، آقای وحیدی و شریف خان خلبان ( پلود ) را به مدت پنج سال زندانی کردند و شهید شریفی بی گناه  تشخیص داده شد و تبرئه گردید.

شهید حجت الاسلام شیخ شریفی در انتخابات دوره ی دوازدهم مجلس شورای ملی شرکت کرد و از سوی مردم شجاع جاغوری انتخاب شد و به مجلس راه یافت. از این رو نامبرده در سال 1344 شمسی از مدرسه ی علمیه ی اوتقول به کابل منتقل شد. نقش آموزشی خویش را رها نمود و به فعالیت های سیاسی روی آورد. وی به لحاظ برخورداری از شجاعت روحی، زبان گویا و تیز هوشی سیاسی،‌ توانست نقش مهمی در جهت حفظ وحدت ملی، تداوم حیات زبان فارسی و رساندن صدای عدالت خواهی و تبعیض زدایی ملت محروم هزاره به گوش رژیم سلطنتی ایفا کند. او که در فن خطابه و سخنوری یدی طولا داشت با ایراد سخنرانی های جذاب، پر محتوا و غنی به مناسبت های اسلامی در منطقه و ارائه خطابه های زیبا،‌ جامع و پر جاذبه در مجلس  شورای ملی و تبیین نظریات اسلام درباره ی عدالت اجتماعی و رفع تبعیض، ظلم و تعصب های گوناگون،‌ وظیفه ی اسلامی و ملی خود را به خوبی انجام داد و مسئولیت مذهبی، اجتماعی و سیاسی خویش را باعزت و اقتدار به انجام رساند.

شهید شریفی علاوه بر آن که در تصویب لایحه ها و طرح های مفید اسلامی و به نفع محرومان و ستمدیدگان،‌ کارکردی مثبت و چشمگیر داشت، در طرد و مخالفت طرح هایی که به نفع رژیم فاسد سلطنتی و بستگان زورگوی آن بود نیز نقش غیر قابل انکاری داشت. همچنین در مورد دو موضوع مهم و سرنوشت ساز، عامل عمده و تعیین کننده ای بود.

مسأله اول، ترغیب پادشاه وقت، محمد ظاهر شاه برای مسافرت به هزارستان است. آقای شفائی چنین گزارش داده است:
" از کارهایی که آقای شریفی در دوره ی نمایندگی مجلس شورا کرد و به نظرش کار مثبت بود، این است که یکی از کسانی که باعث شد محمد ظاهر شاه سفری به هزاره جات و من جمله جاغوری نماید، ایشان بود؛ که به احتمال زیاد آقای شریفی به این امید که شاه با دیدن محروم بودن این مردم از زمین کافی برای کشاورزی، جاده،‌ بیمارستان، مدرسه، دبیرستان و... دلش به حال این مردم بسوزد و خدمتی و فکری برای آن ها کند تلاش کرد شاه را به هزاره جات ببرد.‌"

ظاهر شاه که بارها از رژیم خویش دفاع کرده و مشکلات و معضلات اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی را "جزئی " تلقی می کرد و تقصیر آن را متوجه عوامل رده پایین نظام می دانست از جمله در جریان قیام تاریخی ابراهیم گاو سوار و غیره گفته بود که آب از سرچشمه زلال و پاک است ونارسایی ها را باید به من گزارش کنید نه این که رو در روی حکومت قرار بگیرید؛ این بار نه تنها شهید شریفی مشکلات و بدبختی های هزارستان ومردم هزاره را به او گوشزد کرد بلکه پای او را به منطه کشاند تا فقر همه جانبه اقتصادی،‌ آموزشی، فرهنگی و نبود امکانات بهداشتی ومعضل راه های ارتباطی و ظلم و اجحاف مأموران دولتی را به او نشان دهد و برای همیشه به شاه و درباریان و تاریخ اتمام حجت کند که نظام حاکم،‌ رژیمی فاسد و غیر قابل اصلاح است و صدر و ذیل آن فرق نمی کند. این مطلب همان چیزی بود که سردار محمد داوود – پسر عمو و داماد شاه- پس از کودتای بدون خونریزی 26 سرطان 1352 شمسی و تبدیل نظام سلطنتی به رژیم جمهوری، اعلام کرد و با تبعید شاه مزبور و قبضه کردن قدرت، به مردم نوید داد که به عمر رژیم فاسد و غیر قابل اصلاح خاتمه داده و فصل جدیدی در حیات سیاسی کشور گشوده شده است.

همان طور که انتظار می رفت، سفر ظاهر شاه چندان دستاورد مثبتی برای مردم هزاره ی جاغوری و سایر مناطق به دنبال نداشت،‌ اما این اثر مهم  را داشت که هر گونه بهانه را از شاه و درباریان وی گرفت،‌ ملت محروم و مظلوم را بیدار نمود،‌ به ماهیت نظام سلطنتی و دستگاه شاهی آشنا ساخت و زمینه ی نارضایتی اجتماعی و قیام اسلامی را به تدریج مهیا کرد.
مسأله دومی که شهید شریفی در دوران وکالت خویش بر آن پای فشرد و در سایه ی صلابت و درایت خویش حرف خود را به کرسی نشاند، دفاع از زبان فارسی و نجات آن از خطر بزرگی بود که آن را تهدید می کرد. زبان دری فارسی که سابقه ی حداقل هزار ساله داشته و مولود این آب و خاک است بر اثر جهالت و کوردلی عده ای از متعصبان و انحصار طلبان مورد حمله قرار گرفته و می رفت که از رسمیت افتاده وبه فراموشی سپرده شود.

آقای شریفی به عنوان نماینده فارسی زبانان و سخنگوی این زبان به دفاع مستدل از آن پرداخت. آقای فرهنگ با اشاره ای گذرا در این باره می نویسد:" در مسأله زبان، غلام محمد فرهادی وکیل کابل بر رسمیت زبان دری اعتراض نموده و پیشنهاد کرد که رسمیت به زبان پشتو محدود بماند. در جواب او رمضانعلی شریفی وکیل جاغوری با استشهاد به آیه ی کریمه ی " و علمه البیان " از مساوات زبان های افغانستان دفاع کرد و در پایان مباحثه به پیشنهاد عبدالهادی داوی،‌ متن مسوده به این صورت تعدیل شد که: " از جمله زبان های افغانستان،‌ پشتو و دری، زبان های رسمی هستند "‌ و به این صورت سایر زبان های کشور نیز به عنوان زبان افغانستان شناخته شد."

فعالیت های سیاسی شهید شریفی در دوره ی نمایندگی، گسترده بوده است که با دور اندیشی،‌ آینده نگری و استقلال فکری صورت می‌گرفت. اما همان گونه که اشاره شد مهم تر از آن،‌ تدریس و تربیت و کارهای آموزشی و فرهنگی نامبرده بود که پیش و بعد از دوره ی وکالتش صورت گرفت. او شاگردان فاضل و بر جسته ای تربیت کرده به جامعه متدین و تشنه ی دانش خویش تحویل داد که پس از او برخی با سلاح تفکر و قلم و عده ای با شمشیر بیان و تبلیغ و بعضی با عملیات نظامی و شهادت طلبی،‌ از اسلام و حریم تشیع دفاع کردند با خط سرخ شهادت او را زنده و پررهرو نگه دارند. عده ای از شاگردان دیروز وی، امروز در کنار تبلیغ احکام اسلام و معارف اهل بیت(ع) مشغول آموزش و پرورش اطفال مسلمان و آشنا کردن آنان به سواد و معارف الهی پرداخته اند و به این وسیله راه شریفی و شریفی ها را ادامه می دهند.

شهید شریفی در اثر شجاعتی که داشت از پیروزی مارکسیستها در کودتای هفتم ثور ( اردیبهشت ) 1357، زادگاه خویش را ترک نگفت، با آن که عوامل کودتا را که برخی از آنان در دوره ی وکالت وی در شورای ملی سمت وکالت داشتند و فعل و انفعالات آنان و طرفداران شان را در مجلس و خارج آن به خوبی شناخته بود ماهیت کودتا را تشخیص داده بود. پس از استقرار سلطه ی مزدوران روسی در افغانستان، رعب و وحشت سراسرکشور را فرا گرفت  و شهید شریفی از نخستین روحانیان و دانشمندانی بود که مورد آزار و اذیت آنان قرار گرفت. به این لحاظ نامبرده نزد عبدالکریم میثاق وزیر مالیه ( دارایی ) دولت مارکسیستی رفت و گفت: " مرا که می شناسید، اگر می خواهید دستگیر کنید، چرا هر روز تهدید و اذیت می کنید؟ میثاق گفته بود که بنا نیست شماها را دستگیر کنند؛‌ بعد پیشنهاد کرده بود که بیا در وزارت دارایی با ما همکاری کن و مسئولیتی را بپذیر. آقای شریفی به پیشنهاد وتقاضای وی جواب منفی داده بود و شاید این قبول نکردن پست و سمت نیز مهره های روسیه را نسبت به او بر انگیخت..."

به هر حال او در شب دستگیری در خانه ی یکی از دوستان خویش دعوت بود که ماموران پس از بازرسی منزل ناامید شده خانه را ترک کردند؛ اما هنگام خروج، با شهید شریفی که خانه اش بر می گشت مواجه شده او را دستگیر و زندانی کردند و سپس به شهادت رساندند.

شاعر آزادی خواه محمد حسین طالب قندهاری (1288 – 1365 ش )

طالب قندهاری از شاعران آزادی خواه و از نویسندگان دردمند و سخن وران روشن فکر و راست اندیش افغانستان است که ریشه در تبار پرصلابت و با صداقت هزاره داشته و از سرزمین سربلند هزارستان طلوع کرده است. تفکر مذهبی و دینی و اندیشه محرومیت زدایی و حق طلبی در اشعار و آثار بر جای مانده وی موج می زند که نام او را در ردیف متفکران و نویسندگان آرمان گرا،‌ ضد ستم و متدین کشور به ثبت رسانده و زینت بخش تاریخ کشور به ویژه  در وادی ادبیات و سرمشق شاعران وارسته کرده است.

او که به نام طالب محمد حسین قندهاری نیز مشهور است در حدود سال 1288 شمسی در روستای " یگاوند" ارزگان در نزدیکی قندهار ولادت یافت. آموزش های اولیه را در مکتب خانه ی محله ی خویش فراگرفت. سپس به شهر قندهار آمده تحصیلات خود را در مدرسه های جدید التاسیس دوره ی امانی ادامه داد و برای دست یابی به دانش روز افزون تر، به کابل رفت و در مکتب ( مدرسه‌ ) حکام دوره ی امانی مشغول آموزش شد. در کنار تحصیل به دلیل علاقه ی مفرط به ادبیات و داشتن ذوق شعری،‌ به مطالعه و تحقیق ادبی همت گماشت و با علما و ادبای وقت به رفت و آمد و همنشینی پرداخت و از این طریق به ارتقای دانش خویش به ویژه در بخش ادبیات فارسی و شعر سرایی همت گماشت.

وی پس از به پایان رساندن تحصیلات خویش به استخدام وزارت داخله ( کشور )‌ در آمد و پس از مدتی کارهای فرهنگی و اداری در آن وزارتخانه، به وزارت عدلیه ( دادگستری ) منتقل شد و در سال 1322 به جمع فرهنگی – سیاسی گروه ارشاد هرات به رهبری سید اسماعیل بلخی پیوست. در سال 1342 شمسی از وظایف دولتی دست کشید و با فراغت خاطر به کارهای آزاد و مطالعات و تحقیقات در تاریخ و ادبیات روی آورد.

نامبرده در سال 1347 در دارالوکاله  که در خیابان "پارک زرنگار"‌تاسیس شده بود مشغول فعالیت شد و پس از روی کار آمدن حکومت جمهوری محمد داود در سال 1352 و حاکمیت بیش تر اختناق و فشار سیاسی بر مردم به ویژه مطبوعات و ارباب جرایده،‌ وطن را به قصد زیارت عتبات عالی ترک گفت: نخست وارد ایران شد و به دلیل ناراحتی و بیماری کلیوی مدتی در یکی از بیمارستان های تهران بستری شد که پس از بهبودی به کربلای معلی رفته مراقد حضرت امام حسین(ع) و سایر امامان معصوم(ع)‌را زیارت کرد. مدتی نیز در حوزه ی علمیه ی نجف توقف کرد و در این اقامت کوتاه مدت،‌ بزرگمرد اجتهاد و جهاد امام خمینی( ره )‌و مرجع بزرگ تقلید  عصر آیت الله خوئی را زیارت نموده از انفاس قدسیه آنان کسب تکلیف و نورانیت کرد. در سال 1356 به ایران بازگشت و در شهر مقدس قم رحل اقامت افکند.

مرحوم طالب قندهاری به زبان های عربی و پشتو نیز تسلط کامل داشت و در شهر قم از سوی موسس دفتر تبلیغات کنونی حوزه ی علمیه قم دعوت شد تا برخی از کتاب های فارسی و عربی را که درباره ی معارف اسلامی و تاریخ اسلام نگاشته شده است،‌ به زبان پشتو ترجمه کند.

او علی رغم کهولت سن و کسالت مزاج، دست از کارهای فرهنگی و پژوهش و سرایش نکشید. آخرین اثر و کتابی در تاریخ افغانستان به نام نگاهی به دیروز و امروز افغانستان است که در سال 1362 به چاپ رسیده است. این کتاب هر چند فشرده بوده و به زبان ساده و روان نگارش یافته است، اما وقایع مهم و ناگفته فراوانی از تاریخ غمبار کشور را بیان داشته است.

مطالب کتاب فوق را،‌ اسناد و شواهد متعدد و معتبر تاریخی تایید می کند؛‌ اما متاسفانه به عنوان کتابی تاریخی و علمی دارای روش تحقیقی و مستند نبوده از این رو در میان هموطنان به ویژه قشرهای فرهنگی،‌ نا شناخته و مهجور مانده است.
شاعر یاد شده در چهارده سالگی با سرودن اشعاری، ذوق شعری خود را نمایاند و از آن پس، اشعار فراوانی از او در مطبوعات مرکز و شهرستان های کشور به چاپ رسید؛‌ مهم ترین یا مشهورترین شعر او قطعه ای به نام اتفاق است که در سال 1320 همزمان با جنگ دوم جهانی سروده و در نشریه ی " اتفاق اسلام " که در شهر هرات منتشر می شد به چاپ رسید. شاعر در عرصه ی شعر و شاعری چیزی از شاعران برجسته دوره ی خویش کم نداشت؛‌ و در مضامین شعری و تفکر اسلامی و انقلابی،‌ از سر آمدان و پیشتازان این جماعت به شمار می رفت.

او در این قطعه ی با ارزش، جهان اسلام را به اتفاق و همدلی فرا خوانده و از نفاق و چند دستگی کشورهای اسلامی " شیشه ی صبرش " می شکند و " طاقتش " " طاق " می شود و تاریخ پر افتخار اسلام و توسعه دین مقدس اسلام تا قلب اروپا، چین،‌ هند و افریقا را یاد آور می شود و مسلمانان را به بازگشت به خویشتن و اسلام راستین و اتفاق فرا می خواند:

یاد آور آن زمانی را که در روی زمین
بود در اسپانیا دین مبین مسندنشین
هم به سوی شرق از ما بود تا تاتار و چین
کم کمک ره یافت بین اهل ایمان افتراق
اتفاق، اتفاق ای اتفاق
هست هر یک قوم اسلامی یک انگشت وطن
جمع اگر گردیم زآهن می شود مشت وطن
الحذر تا نشکنی از تفرقه پشت وطن
الامان از کینه و تزویر و زنهار از نفاق
اتفاق، اتفاق ای اتفاق

وی سر انجام در سال 1365 شمسی در شهر قم زندگی را بدرود گفت و درحال آوارگی و مجردی به عالم عقبی شتافت.

شاعر اهل بیت( ع ) سردار خوشدل کابلی( زنده 1300 ق )

او با آن که از سلسله ی اعیان و اشراف افغانستان و از نزدیکان سلاطین افغانستان به ویژه امیر حبیب الله خان است، مرید ائمه اطهار( ع‌ ) و شاعر اهل بیت- صلوات الله علیهم  است که نور ایمان و شعاع هدایت و جلوه ی محبت در قلب او راه یافته و برای همیشه متدین و " خوشدل " گردید.

خوشدل تحصیلات خویش را در کابل آغاز نمود و به مقدار لازم و فراخور توان و علاقه ی  خویش دانش کسب کرد تا این که بر اثر حادثه ای بینایی خود را از دست داد و نابینا شد. تلاش های وی  در مصرف داروهای گوناگون و به کار بستن دستورات و نسخه های پزشکان و تجربه دیدگان متعدد، راه به جایی نبرد؛‌ عاقبت به حضرت امیر المومنین علی (ع) توسل جسته و درمان بی درد خود را از او می جوید و در نتیجه، بینایی خود را باز می یابد.

با بازگشت روشنایی به چشم ظاهری اش،‌ چشم باطنی   و بصیرت درونی وی نیز نورانی شد و محبت حضرت علی و اولادش ( ع ) در وجود او ریشه دواند و طبع موزون و قریحه ی شعری خود را در خدمت مناقب و مدایح آل علی ( ع )‌ به کار گرفت متعهد شد که جز در خدمت راه و رسم آن خاندان نسراید.

امیر حبیب الله خان با وجود نرمش نسبی و آزاد منشی ظاهری که نسبت به پدر مستبد و سفاکش داشت،‌ در برابر مذهب تشیع و علمای تشیع خشونت و تعصب می ورزید. امیر بسیاری از تکیه خانه ها و حسینیه ها را در کشور به خصوص در کابل بست و به آزار و اذیت علما و مداحان پرداخت؛ عده ی زیادی از آنان را از ادارات و خدمات دولتی محروم کرد و مزایا و سمت های اجتماعی را از آنان گرفت. سردار خوشدل نیز مورد خشم امیر مزبور قرار گرفته بینایی را که خداوند به کرامت مولای متقیان به او اعطا فرموده بود به دستور امیر از او گرفته می شود؛‌ اما او که طبیب واقعی خود را یافته بود دوباره به سراغ مولا رفت و بینایی خویش را باز ستاند.

او سروده های فراوانی در قالب غزل، قصیده، مثنوی و غیره برای امامان معصوم ( ع ) سروده است. شعرهایش دارای مضامین عالی و انقلابی است که گذشت زمان از طراوت و جذابیت آن ها نکاسته است. تعداد آن ها هر چند زیاد بوده، اما به دلیل مشکلات سیاسی و اقتصادی نه خود او و نه دیگران موفق به جمع آوری و چاپ آن ها نشده اند. از این رو شمار کمی از آن ها سینه به سینه نقل شده و امروزه در مجالس مذهبی مورد استفاده قرار می گیرد. معروف ترین شعر باقی مانده ی وی غزل‌ " مرگ سرخ " است که چند بیت آن را می آوریم:

بزرگ فلسفه قتل شاه دین این است
که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است
حسین مظهر آزادگی و آزادی است
خوشا کسی که چنینش مرام  و آیین است
نه ظلم  کن به کسی نه به زیر ظلم برو
که این مرام حسین است و منطق دین است

حجة الاسلام و المسلمین سید علی شفا کابلی ( ... 1354 – ق )

عالم فاضل، ادیب متعهد، قاری و حافظ قرآن،‌ سید علی شفا فرزند سید علی میرزا حسینی کابلی در اواخر قرن سیزدهم قمری در قریه " ده سو " در هشت فرسخی کابل زاده شد.

تحصیل آغازین خویش را در کابل گذراند. سپس برای دست یابی به مدارج بالای علمی و معارف اسلامی مهاجرت اختیار کرد. تحصیلات عالی خود را در حوزه ی علمیه ی نجف به پایان رساند و به مقام ارجمند علمی، ادبی  و اخلاقی دست یافت. به دلیل استعداد و اشتیاقی که در شعر سرایی داشت، تنها اثرش را که در باب اخلاق اسلامی و آداب مسلمانی است به این زبان عرضه کرده است.

وی در ضمن دانش اندوزی،‌ شور و عشقی وصف ناپذیری به قرائت و حفظ قرآن کریم نشان می داد تا سر انجام این کتاب آسمان را کاملا حفظ کرد. و این امر در اخلاق،‌ رفتار و تفکر او تاثیر محسوسی گذاشت.

علامه شهیر آقا بزرگ تهرانی درباره ی او می نویسد:
"... سید علی شفا کابلی از اعقاب حضرت زید شهید (رض) بوده، در قریه ی " ده سو " در هشت فرسخی کابل متولد شد و در فضیلت و پاکی رشد کرده و خواندن و نوشتن و قرائت قرآن کریم را آموخت و اشتیاقی فراوان در حفظ قرآن مجید نشان داد تا این که موفق به حفظ کل آن شد. وی آن گاه به شعر رو آورد و در خدمت علمای عصر تلمذ کرد تا به مقام ارجمندی نایل شد. اما در سال 1354 ق به دنیا بدرود گفت. از او آثاری باقی مانده است از جمله منظوم فی الاخلاق و الاداب است که آن را در کتاب قطوری نزد نوه ی آن مرحوم؛ سید عبدالمجید الشمس فرزند سید عبدالعظیم فرزند آن مرحوم دیدم..."
نویسنده ی دیگری درباره ی وی بیان داشته است: " مرحوم حجة الاسلام سید علی شفا ابن سید علی میرزا کابل افغانی عالمی فاضل و ادیبی حافظ از اولاد زید شهید(ع) بوده است. وی در قریه ی " ده سو "‌کابل متولد شد و نزد علمای عصر خود تلمذ کرد. مرحوم سید علی شفا در شعر و غیر آن نیز تبحر پیدا کرد. وی در سال 1354 وفات کرد از آثار او منظوم در اخلاق و آداب است."

ملا سعد الدین غزنوی( زنده 1232 ق )

ادیب دانا،‌ مدرس توانا، حکیم کم همتا،‌ فقیه پارسا ملا سعد الدین غزنوی در شهر غزنین متولد شد. تحصیلات خود را در شهر غزنین و سایر شهرهای اطراف به پایان رسانده به مقام ارجمند ادبی، فلسفی و... دست یافت و از اساتید برجسته و مدرسان نامدار کشور شد.

وی که در اواخر قرن دوازدهم و اوایل قرن سیزدهم قمری می زیست باغ فیروزه غزنین (آرامگاه حکیم سنائی غزنوی‌) را برای تبلیغ دین و تدریس معارف و علوم گوناگون اسلامی و فنون دیگر برگزید؛ طلاب و دانشجویان فراوان و صاحب نامی را پرورش داد و به جامعه دانش و فرهنگ تقدیم کرد که عالم معروف ادیب پیشاوری یکی از آنان است. این طلاب و دانشجویان از مناطق و شهرهای دور و نزدیک به سوی غزنین شتافته با اشتیاق و ارادت حلقه تلمذ و خدمت او را به گردن می آویختند.

درباره ی ادیب نیشابوری در یکی از منابع آمده است: "‌ادیب به اصرار خانواده به طرف کابل روانه شد و طی دو سال اقامت در آن سرزمین نزد آخوند ملا محمد، مشهور به آل ناصر، ‌دانش آموخت سپس به غزنین رفت و در باغ فیروزه ( آرامگاه حکیم سنائی غزنوی‌)‌اقامت گزید. او مدت دو سال و نیم در غزنین ماند و در این مدت نزد ملا سعد الدین غزنوی که در جمیع فنون ادب و حکمت استاد بود،‌ به تلمذ پرداخت..."

حجة الاسلام و المسلمین سید علی خان طیب کابلی( زنده 1200 ق )

عالم عامل،‌ عارف کامل،‌ متکلم فاضل و پزشک حاذق میرزا سید علی خان طیب کابلی از عالمان بزرگ و دانش وران معروف اسلامی است. وی در نیمه ی دوم قرن دوازدهم در شهر کابل متولد شد. پس از فراگرفتن مقدمات، به نزد علمای بزرگ کابل شتافت و تحصیل خویش را در رشته های گوناگون ادامه داد.

وی ظاهرا سفر تحصیلی به خارج از افغانستان نکرده است و دانش اندوزی خویش را عمدتا در کابل و برخی از شهرهای کشور ادامه داده است. به علت برخورداری از استعداد خوب،‌ هوش سرشار، ذوق و اشتیاق زیاد و سعی همه جانبه، به مقام والای علمی در رشته های گوناگون دانش دست یافت.

آقای کابلی عالم،‌ فاضل، دارای اخلاق کریمه ی انسانی و اسلامی بود و در ابواب و شاخه های متنوع علوم اسلامی تسلط داشت؛ ولی در رشته ی پزشکی و دانش طبابت و علم کلام مهارت و تخصص بیش تری کسب کرده بود، به طوری که به "طبیب کابلی" معروف شد.

این روحانی پزشک پس از پایان تحصیلات و تکمیل معلومات،‌ به تبلیغ اسلامی و معارف دینی از سویی و درمان بیماران و انجام خدمات پزشکی از سوی دیگر، پرداخت. در انجام وظایف دینی و مراعات اخلاق اسلامی و تقوای الهی کوشش می کرد و به امامت جماعت نیز اشتغال داشت. مرحوم طبیب کابلی در اواسط عمر برای زیارت حضرت ثامن الحجج به مشهد مسافرت نمود و به دلیل انس با آن حضرت، بقیه ی عمرش را در جوار ملکوتی وی گذراند.

آقای محمد حسن خان ضیغ الدولة درباره ی وی می نویسد:
"از سادات عالی درجات کابل است. در علوم شتی- خاصه در طب حذاقت کلیه داشت؛‌ اواسط عمر به مشهد مقدس هجرت نموده مجاورت گزید و به امامت جماعت و وظایف عبادت اشتغال ورزید و بعد از چندی ترک محراب گفته به نشر و مباشرت و معالجت روزگار گذرانید تا درگذشت، قبرش در مشهد می باشد."

نامبرده با ورود به مشهد مقدس، به عبادت و زیارت و امامت جماعت پرداخت و از کارهای دیگر دست کشید. مدتی، بیش ترین وقت خود را در عبادت و دعا و خود سازی سپری می کرد. پس از آن که از بازگشت به وطن منصرف شد،‌ مجاورت امام هشتم (ع) را برگزید و حرفه ی طبابت و درمان را از سر گرفت.

آقای طبیب کابلی از نظر علمی بر بسیاری از پزشکان عصر خود برتری داشت و با توجه به اخلاق اسلامی و فضایل انسانی که دارا بود، بسیار زود در شهر و اطراف آن مشهور شد مورد مراجعه ی مرجع عوام و خواص گردید.

آقای میرزا عبدالرحمان مدرس وقت آستان قدس رضوی که با تفصیل بیش تر به شرح زندگانی وی پرداخته است چنین گزارش داده است:
" صاحب الفضل و السیادة و الایقان جالینوس الزمان مولانا الحاج میرزا سید علی خان ثواه الله فی جوار رحمة‌ الحی السبحان،‌ سیدی فاضل و طبیبی کامل و عالمی عامل از مردم کابل است. در سایر ممالک افغانستان به قدری که شایست تحصیل علم و عرفان نمود در طب و کلام مهارت به هم رسانیده در اواسط سن زیارت را روی به این ناحیت آورده در آستان قدس اختیار مجاورت کرد.

صحبت یارم چه می آید به دست
بیش با اغیار نتوانم نشست

چندی مشغول امامت جماعت و مواظبت عبادت بوده آخر ترک محراب گفته و مجالست اصحاب گرفته به نشر مقالات علمیه و طی مقامات طبیه پرداخته و معالجت مرضی پیشه ی خود ساخته به محاسن اخلاق و طیب اعراق و جمع فضایل و منع رذایل امتیاز فراوان از طبیبان آن زمان داشته مرجع و مناص عوام و خواص گشته اولاد ذکوری نگذرانده کتب نفیسه خویش را در سن شیخوخت تقدیم آستانه ی عرش مرتبت نهاده به سفری تشریف می برد و در بین راه جان به آفریننده ی جهان سپرده ی جسد پاکش را به ارض اقدس آورده در جوار آستان مقدس دفن کرده اند رحمه الله تعالی . تاریخ رحلت وی اواخر قرن سیزدهم قمری بوده است.

مولانا محمد حسن عارف هروی( 1181-1254 ق )

مولانا محمد حسن عارف هروی در سال 1181 قمری در شهر هرات متولد شد. او فرزند علی اصغر بیگ یکی از تجار معروف کشور بوده است. وی در آغاز شغل پدر را برگزید و به تجارت رو آورد و همزمان با آن به دلیل علاقه ای که به ورزش سوارکاری داشت بدان رشته پرداخته وخیلی زود سوارکار ماهری شد.

به هنگامی که مولانا اسماعیل ازغدی وارد هرات شد نامبرده به محضر آن عالم فاضل شتافته  و در سایه ی راهنمایی ها و نصایح سودمند وی،‌ تغییر شغل داد و به تحصیل علوم اسلامی و سیرو سلوک رو آورد. در سایه ی شور و عشق و پشتکاری که از خود نشان داد در مدت نه چندان زیاد نام و شهرتی در عالم علم و عرفان به دست آورد و در میان مردم و دولتیان هرات مقامی شامخ کسب کرد:‌ "تا هنگام سفر شاه... محمد شاه قاجار ... آن پیر عالی درجات را از بلده ی هرات با کمال احترام روانه این آستان [قدس رضوی] نمود..."

مرحوم عارف هروی پس از ورود به مشهد مقدس،‌ مجاورت آستان قدس را اختیار کرد و به عبادت و دعا و کسب فیوضات اشتغال ورزید. و در سیر و سلوک به مقام بلندی نایل آمد. سر انجام درسال 1254 قمری به  رحمت ایزدی پیوست و در قبرستان "قتلگاه" مشهد به خاک سپرده شد.

ابراهیم گاو سوار (‌1294 1360 ش )

اطلاعات ما درباره ی او اندک است، همین معلومات پراکنده و گزارش های ناقص نیز از تهافت در امان نیست. از این رو قضاوت درباره ی شخصیت و نهضت او به پژوهش دقیق و همه جانبه نیاز دارد. در پرتو آگاهی های به دست آمده او را می توان از جوانمردان فدایی و سرداران ملی هزاره نامید. وی از سربه داران گمنام و عیاران بی نشان هزارستان است که با کوله باری از ایمان، درد مذهبی و غرور ملی قامت برافراشت و با غریو مردانه، تبعیض و استبداد و وحشت را به مبارزه طلبید. تعدادی از بندهای گران ملتش را پاره کرد و دل های سنان دیده و پیکان خورده ی مردم خویش را به صبح امید پیوند زد و تکه ای از خودباوری وغرور ملی را به شال گردن نسل غل و زنجیر، بخیه کرد. از این رو او در تاریخ ملی هزاره (شیعه) آفتابی شد.
ابراهیم گاو سوار در سال 1294 شمسی در قریه ی "برگر" شهرستان ارزگان چشم به گیتی گشود. پدر او محمد موسی خان یکی از منتفذین شهرستان و از قوم "اخی"‌بوده است.

راجع به میزان سواد و تحصیلات وی از منابع موجود چیزی دستیاب نشد،‌‌ با آن که در آن زمان از مدارس و مکاتب دولتی در هزارستان خبری نبود،‌ اما به توجه به این که وی از خانواده اشرافی و نسبتا مرفه هزاره ی سه پای (شهرستان) بود می توانست از استاد خصوصی و روحانی محل استفاده کرده و علم بیاموزد. اما آن چه او را مشهور کرده است قیام تاریخی و معروف اوست که در سال 1324 شمسی اتفاق افتاد. ملت هزاره ی شیعه مذهب در افغانستان تاریخ غمباری دارد که کلمه ی آن با خون هزاران شهید علوی و اشک های مادران فاطمی و کودکان معصوم آنان نگارش یافته است که مقارن با دوران جوانی ابراهیم گاوسوار، یکی از فرازهای مصیبت  بار خود را می گذراند.

نادرخان که با  کمک اقتصادی و اطلاعاتی انگلیس روی کار آمد سیاست برتری نژادی و برتری قومی را در پوشش ظواهر مذهبی – در واقع  با سوء استفاده از دیانت- پیشه کرد و در این باب چنان سرسختی و پافشاری نشان داد و ملت هایی به اصطلاح غیر آریایی به ویژه ملت هزاره شیعه را تحقیر نمود و به میزان محرومیت، آزار و در انزوا نگه داشتن و به فقر کشاندن و به مهاجرت واداشتن آنان افزود که سر انجام جان خود را بر سر آن فدا کرد و قاتل او نیز کسی جز فردی از هزاره ها ستم کشیده به نام عبدالخالق نبود.

پس از مرگ نادر و روی کار آمدن ظاهر شاه و به نخست وزیری رسیدن هاشم خان اخته، تغییری حاصل نشد و سیاست های نژاد پرستانه و ضد هزاره ادامه یافت که از راه های گوناگون فرهنگی،‌ اداری، اقتصادی و مذهبی هدایت می شد محروم نگه داشتن هزاره ها از نعمت سواد و مکتب (مدرسه) و دانشگاه و نپذیرفتن آنان در ارتش و مناصب ارتشی و دولتی، وضع مالیات سنگین زراعی و مواشی و... بر آنان،‌ از سیاست های اصلی دولت هاشم خان اخته بود. وی با ادامه ی چنین برنامه ای بر فقر و تنگ دستی مردم شیعه افزود و آنان را به فروش دام و زمین هایشان به پشتونهای کوچی (عشایر) برای ادای مالیات دولتی،‌ وادار کرد.

در زمان نادرشاه و ظاهرشاه اقوام متعدد پشتون که در شرق و جنوب افغانستان ساکن بودند نه تنها در دادن هر گونه مالیات معاف بودند،‌ بلکه سالانه مبالغی حقوق از دولت دریافت می کردند؛‌ اما مردم هزاره علاوه بر دادن مالیات که مربوط به زمین و محصولات زراعتی می شد مالیات دیگری به نام مالیات مواشی نیز می پرداختند. مالیات اخیر مخصوص مردم هزاره شیعه مذهب بود و سایر اقوام از پرداختن آن معاف بودند.

این مالیات به تدریج به فقر بیش تر مردم هزاره و ضعف جسمی و سوء‌ تغذیه آنان به ویژه اطفالشان منجر شده نارضایتی و خشم آنان را به دنبال آورد و با نداشتن کمترین امکانات نظامی و غذایی و محصور بودن در قلب کشور، آماده ی پذیرش مرگ آنی با سلاح گرم شدند و آن را بر مرگ تدریجی که با سلاح سرد شلاق و شکنجه و سوء تغذیه از سوی رژیم حاکم صورت می گرفت،‌ ترجیح دادند و فقط عیاری لازم بود که فریاد بکشد و جوانمردی نیاز بود تا پیشقدم شده و جان نثاری و سربه داری خود را اعلام کند. این فدایی سربه دار،‌ ابراهیم گاو سوار بود.

او در سال 1324 به حکومت اعلای دایزنگی که مرکز آن پنجاب و و لسوالی (فرمانداری)‌شهرستان تابع آن بود، رفت و از فشار مالیات مواشی و مشکلات و نارضایتی مردم شکایت کرد. سید عباس لوگری به جای رسیدگی به شکایات او،‌ اقدام به زندانی کردن نامبرده کرده، هشدارهای او را نادیده گرفت. گاو سوار پس از چهل روز زندان سرانجام با ضمانت وشفاعت برخی از سران هزاره آزاد شد ولی دست از خواست خویش بر نداشت و پس از چندی به مسوولان شهرستان مراجعه کرد و خواسته های خویش را بیان داشت، که این بار هم با جواب منفی مواجه شد.

وی پس از اتمام حجت و یس از تجدید نظر دولت در سیاست های نژادپرستانه و ضدبشری خود،‌ به اتفاق دوستان و بستگان خویش با تهیه سلاح های شکاری و ابتدایی و بیرون آوردن تفنگ هایی که از دیدگان دولت دور مانده بود به منطقه "القان"‌حمله کرد. پس از آغاز عملیات و پیوستن داوطلبان فراوان از سایر نقاط شهرستان،‌ قلعه نظامی القان را محاصره کرد و نظامیان دولتی به داخل قلعه پناه برده از داخل برج های آن به سوی مردم تیر اندازی می کردند.

محاصره ی قلعه ی مزبور اندکی طول کشید در این مدت با پخش خبر قیام گاو سوار،‌ روح تازه ای به کالبد مردم هزاره دمیده شد و داوطلبان جان بر کف از دور و نزدیک به شهرستان سرازیر شده به ابراهیم گاو سوار پیوستند. گاو سوار آنان را در دسته های متعدد تقسیم کرد و در اطراف قلعه و قله های مشرف بر شهرستان و گلوگاه ها به نگهبانی و حراست گماشت. برای تصرف قلعه نظامی "چند نفر نقب زن که یکی از آنان از جاغوری بود شروع به نقب زنی کردند. وقتی کار نقب زنی به پایان رسید پیپ های تیل [‌بشکه های نفت] را در حدود پنجاه کیلو باروت جاسازی کرده در زیر یکی از برجها کار گذاشتند و منفجر کردند..." با تخریب یکی  از برج های قلعه تعدادی از نظامیان دولتی کشته و بقیه با سلاح ها و آذوقه و مدارک خویش تسلیم مردم شدند. به این ترتیب منطقه ی شهرستان از سلطه ی دولت آزاد شد و نام ابراهیم گاو سوار به عنوان قهرمان ملی هزاره بر سر زبان ها افتاد.

این قیام لرزه بر اندام سلطنت ظلم پیشه ظاهر شاهی افکند،‌ به طوری که وی مجبور شد هاشم خان اخته را از نخست وزیری کنار گذارد و شاه محمود عموی دیگرش را جانشین وی کند. ظاهر شاه و نخست وزیر جدید از روحانیون و سران هزاره دعوت کردند تا میان دولت و ابراهیم خان آشتی برقرار کنند  و علامه مدرس افغانی یکی از روحانیانی بود که در برگزاری آشتی و صلح مزبور شرکت داشت. وی بنا به گزارش حجة‌الاسلام حاج کاظم یزدانی گفته است:
" ... روزی که وارد شهرستان شدیم خیمه های زیادی مشاهده کردیم. قریب 150 نفر از خوانین و روحانیان هزاره از نقاط مختلف برای صلح آمده بودند. دیدار جنگجویان شهرستان با تفنگ و کمربندهای پر از مرمی [تیر]‌ مرا به شوق و هیجان می آورد. ابراهیم خان را خیلی جوان تر از آن که تصور می کردم دیدم در حدود 24 یا 25 ساله با قامت رسا و هیکل مردانه و چهره ی جذاب، مصمم بودند که تا آخرین نفس مقاومت کند. او برای روحانیت احترام زیاد قائل بود و به سخنانشان گوش می داد... مدتی این گفتگو طول کشید. ابراهیم خان تسلیم شد.

بهار بود که یک گروپ قریب 200 نفری مرکب از ابراهیم خان و تنی چند از بزرگان شهرستان،‌ خوانین و روحانیان هزاره و والی (‌استاندار) اسماعیل خان با تنی چند از شخصیت های دولتی از شهرستان به سوی کابل حرکت کردیم... روزی که ما وارد کابل شدیم جمعیت زیاد در اطراف سرک ها (‌خیابان ها) ‌و چهارراه ها با تماشا آمده بودند تا "بچه ی گاو سوار" را ببینند مردی که در برابر شاه قد علم کرده بود. قریب یک ماه یا بیشتر در کابل ماندیم دیدارهایی با صدر اعظم و شخص ظاهر خان داشتیم و خواسته های مردم و لیستی از ظلم و ستم مامورین دولت تهیه شد که به شخص شاه تقدیم شد... بعد از نطق شاه هدایایی به حاضران تقدیم  شد که یک نفر از روحانیان برای این که خود را خوش نام کند بلند شد که عمامه بچه گاو سوار را به گردنش اندازد که بچه گاو سوار شدیدا مانع این کار او شد."

قیام گاو سوار هر چند به پیروزی کامل و نتایج مطلوب نرسید اما آثار مهم و ارزنده ای بر جای گذاشت و اقتدار و ابهت نظام سلطنتی را شکست،‌ به مردم هزاره و ملت های محروم کشور جرات و امید بخشید، مالیات مواشی را متوقف کرد  و نام هزاره را در نزد دولت و اقوام دیگر کشور احیا کرد. "بلخی جوان را که در آن وقت در هرات بود به شور و هیجان آورد و او به کابل آمد و طرح براندازی دولت را ریخت."

ابراهیم گاو سوار در کابل به سر می برد تا این که پنج سال بعد با رهبری علامه شهید سید اسماعیل بلخی در طرح براندازی دولت شرکت کرد ولی با خیانت یکی از اعضا، نقشه ی آنان قبل از اجرا کشف و خنثی شد و عوامل آن چهارده سال زندان شدند. وی پس از تحمل دوران زندان به دره ی غوربند پروان تبعید شد و اموال و دارایی هایش مصادره گردید.

دانشمند مجاهد آیت الله شیخ عبد الله فاضل قندهاری( 1227-1312 ق‌)

عالم مجاهد، مجتهد صالح، نویسنده ی محقق، شاعر فاضل و منادی وحدت، آیت الله ملا عبدالله فاضل قندهاری از دانشمندان برجسته اما گمنام و مظلوم افغانستان است. او مرد قلم و شمشیر بوده و به خوبی توانست، علم و عمل، مجاهدت و اصلاح، ترویج تشیع و ایجاد وحدت میان شیعه و سنی را در خود جمع کند. وی از نوادری بود که فضایل بسیاری داشت و شرح ابعاد زندگانی پرفراز و نشیب و افتخار آمیز او در قالب یک مقاله بلکه یک کتاب میسور نیست و ما در این جا به خلاصه ی آن چه از منابع متعدد به دست می آید اکتفا می کنیم.

او فرزند ملا نجم الدین قندهاری در سال 1227 قمری در شهر قندهار چشم به جهان گشود. ملا نجم الدین که از علمای معروف و مرجع شیعیان قندهار و اطراف آن بود، نخستین و آخرین استاد فرزندش بوده است. آقای فاضل قندهاری رشته های علوم گوناگون از قبیل کلام،‌ حکمت، فقه، اصول و اخبار را نزد وی آموخت تا به گرفتن اجازه ی اجتهاد از وی نایل شد. البته در طول دوران تحصیل، برخی از کتاب های ادبی و منطق را در نزد برخی علمای اهل سنت قندهار نیز تلمذ کرد.

وی پس از به پایان رساندن تحصیل،‌ به نشر دانش و پراکندن بینش و بیداری پرداخت. علاوه بر اهالی تشیع قندهاری پیروان تسنن آن شهر و اطراف را نیز زیر چتر تبلیغاتی خود قرار داد:
"... لوای ترویج فضایل و نشر دلایل برافراشت... او را با قضات و علمای اهل سنت در باب عقیدت و اثبات طریقه حقه اثنا عشریه حکایات و روایاتی است که در همه بعون الله الغالب فایق آمده و بدان وسیله جمعی کثیر به شرف تشیع مشرف شده اند و خود آن جناب برخی از آن فقرات را در کتاب مسمی به خوان الوان نظما و نثرا ایراد فرموده..."

در سال 1255 قمری که انگلیسی ها قندهار را اشغال کردند او در قندهار بود. پس از سه سال که از این واقعه گذشت  برای متحد کردن فرق شیعه و سنی ساکنین کابل در قیام آنان ضد انگلیسی های  اشغالگر، به کابل رفت، تبلیغات او موثر واقع شد و وحدت نظر میان آنان ایجاد شد و به دستیاری یکدیگر در سال 1257 مردم کابل، جلال آباد و غیره به رهبری و پیشوایی سردار محمد اکبر خان علیه انگلیس قیام کردند و در این شورش در ظرف مدت کمی شانزده هزار تن انگلیسی را از پای درآوردند و آنان را قتل عام کردند.

در سال 1270 قمری امیر دوست محمد خان به موجب قرار داد و عهد نامه ای با انگلیسی ها صلح کرد و برای این که دوباره شورش بر ضد انگلیسی ها روی ندهد، بسیاری از مخالفان آنان را به اطراف و اکناف تبعید کرد.
از جمله شخصیت هایی که به خواست انگلیس به دست امیر دوست محمد خان تبعید شد و انگلیس وجود وی را در افغانستان برای منافع خویش در هند و افغانستان خطرناک تشخیص داد، مرحوم فاضل قندهاری بود. وی مشهد را برای اقامت دائمی خود برگزید و در سال 1271 قمری وارد آن شهر شد.

وی تا آخر عمر در آن جا زیست. در این مدت به عبادت و توسل و موعظه به ویژه در ماه مبارک رمضان و نیز تحقیق و تالیف پرداخت. او که در علوم معقول و منقول مسلط و استاد بود و طبع شعر نیز داشت،  در زمینه های گوناگون با تالیف و خلق آثار پرداخت.

آقای میرزا عبدالرحمان مدرس می نویسد:
"البحر اللامعی و الفاضل اللوذعی النحریر الجامع، العالم البارع، سالک سبیل الحق الی الله الجامع مولانا عبد الله – دامت افاداته و افاضاته – از هد علمای عصر و اورع فقهای دهر، جامعه معقول و منقول و حاوی فروع و اصول و از نهایت تقوی و پرهیز کاری غالب در گوشه ی منزل متواری است و آن جناب معروف است به قندهاری."
این گواهی کسی است که نسبت به بسیاری از تراجم نگاران و شرح حال نویسان دیگر که ترجمه ی او را آورده اند، به او نزدیک تر و آشناتر بوده است.

شیخ آقا بزرگ  تهرانی برخلاف میرزا عبدالرحمان یاد شده و برخی شرح نگاران دیگر معتقد است که نامبرده علاوه بر تحصیل و تعلم در شهر قندهار و نزد اساتید شیعه و سنی آن شهر، به عراق مسافرت کرده در حوزه ی علمیه‌ نجف، از محضر عالمان بزرگ همچون خاتم الفقها شیخ مرتضی انصاری، سید محمد باقر شفتی اصفهانی (معروف به حجة الاسلام) و سایر بزرگان آن حوزه ی مبارک استفاده کرده است. ایشان در ادامه درباره ی شخصیت وی می نویسد:
"او در علوم اسلامی تسلط فراوان یافته و به مقام بلند نایل آمد، او عالمی جامع و ذوفنون بود و در هر علمی ید طولی و معرفت عظمی – چنان که می گویند – داشت. پس از مهاجرت به ایران، در مشهد امام رضا (ع) ساکن شد و از بزرگ ترین دانش مندان و مشهورترین مدرسان و مهم ترین رهبران و بارزترین مراجع عامه آن شهر بود و دارای مدرسه ای آباد،‌ نقش فراوان و شاگرد بسیار بود. شاگردان وی از دروس فقه، اصول، حدیث،‌ تفسیر، کلام، عقاید، حکمت، تاریخ، ادبیات و جز این ها استفاده می کردند. برخی شاگردانش نقل می کردند که او همواره می گفت کلیدهای علوم در دستم و چهارصد جلد از کتاب های عامه در گنجینه ی خاطرم هستند... او عمر طولانی در طاعت خدا، نشر علم و فضیلت سپری کرد. من اواخر عمر او را در سفرم به مشهد درک کردم؛ اما به دلیل بیماری وی، توفیق دیدارش نصیبم نشد...".

نویسنده ی دیگری درباره ی وی می نویسد :
"او عالمی بزرگ، فقیه و اصولی ماهر مولفی متتبع و از اساتید فقه و اصول است. وی به نجف اشرف مهاجرت کرد و نزد شیخ انصاری و معاصران هم پایه ی وی به تلمذ پرداخت. تا این که در علوم اسلامی تسلط کامل و مقام ارجمند به دست آورد. او دانشمند جامع و ذوفنون بود و در هر دانشی یدی طولا و در هر فنی، شناخت والا داشت... در فقه، اصول، حدیث، تفسیر، کلام، عقاید حکمت، تاریخ و ادبیات به افاده می پرداخت...".

مولف نجوم السماء به نقل از الماثر می نگارد:
"در الماثر مذکور که از مشایخ و کبرای علمای عصر است و تالیفات بسیار و تصانیف نغز دارد..."

آثار نغز آن مرحوم که در مطلع الشمس و منابع دیگر آمده است عبارتند از:
1. حل العقال؛  2. البرهان؛ 3. کحل الطرف؛ 4. الفوائد البهیه؛ ‌ 5. ترجمه ی تفسیر العسکری؛ ‌ 6. خواندن الوان؛ 7. الهدایة فی تفسیر آیة الولایة؛ 8. الرد علی النصاری؛ 9. شرح مشکاة‌ الانوار؛ ‌10. تحریر الاصول؛ 11. تذکرة العلماء؛ 12. دلالة‌ السالکین؛ 13. دیوان شعر.

یکی از نویسندگان معاصر نوشته است:
"نامبرده علاوه بر این که جامع معقول و منقول بود طبع شعر نیز داشته است. در اوایل "مهجور" تخلص می کرد و در اواخر "وصال"‌ را برای تخلص خویش اختیار نمود."

و آقای میرزا عبدالرحمان مدرس می افزاید:
"و آن جناب گاهی رغبت به نظم اشعار می نماید. در اوایل مهجور تخلص می کرد و حال تخلص به وصال می فرماید  این غزل ملمع از جناب اوست:

اذا ذکرت حبیبی و کنت فی خلوات
جرت دموع عیونی بمثل ماء فرات
جز از وصال تو هر مقصدی که هست نخواهم
لان قربک و الله افضل الحسنات
بشوق روی تو هر لحظه می شوم مترنم
کبلبل مستغنی اذا رای الروضات
جز زعشق ندارد دل فسرده زاهد
فان مرحلة العشق شامخ ا...

 

دادیم زدست دامن عقل
کردیم به باد خرمن عقل
صد شوق ز عشق در سر افتاد
گردید خراب مسکن عقل
تیری زده است عشق بر جان
شد خیز در چشم روشن عقل
و مقطعات عربیه نیز دارد؛ و فقه الله تعالی.

سر انجام این عالم ربانی پس از 85 سال تلاش، تبلیغ، تالیف و تدریس، در شب جمعه اول جمادی الثانی سال 1312 قمری در شهر مشهد وفات یافت و در حرم امام رضا (ع) در دارلضیافه دفن شد.

شهید آیت الله محمد علی قندهاری ( 1235 – 1306 ق )

دانشمند بلند پایه،‌ فقیه گرانمایه و مجاهد عالی رتبه شهید ملا علی قندهاری فرزند ملا محمد قندهاری در حدود سال 1235 قمری در شهر قندهار متولد شد. تحصیلات ابتدایی خویش را در زادگاهش آغاز کرد. استاد نخست او پدر عالم و فاضلش بود. سپس مقدمات علوم اسلامی را نزد علمای دیگر آن شهر فرا گرفت.

وی برای ادامه علوم اندوزی و دانش آموزی مهاجرت اختیار کرد و رهسپار مشهد مقدس شد و چند سالی در آن شهر در جلسات درس علما و مدرسان معروف آن شهر شرکت کرد و ظاهرا سطوح عالی خویش را به پایان رساند. آن گاه برای تکمیل آموزش خود و دست یابی به مقام رفیع دانش و معارف، راهی حوزه ی علمیه ی نجف شد.

شهید قندهاری در حوزه ی علمیه نجف از محضر علما و اساتید معروف آن، سالیانی چند بهره مند شد. هر چند در منابع موجود درباره ی اساتید و مدت اقامت وی در آن حوزه ی بزرگ تشیع چیزی نیامده است، اما با نظر به دوران تحصیل وی،‌ احتمالا خاتم الفقهاء و المجتهدین شیخ مرتضی انصاری و شیخ حسن نجفی (صاحب جواهر الکلام) از اساتید و مربیان وی بوده اند.

وی پس از اتمام تحصیلات با کوله باری از علم و تقوا و رسالت اسلامی به وطن بازگشت و در زادگاه خویش شهر قندهار سکنی گزید و خیلی زود مرجع اقوام و شهروندان قندهاری و اطراف شد و به ترویج احکام اسلامی و معارف اهل بیت (ع)‌پرداخت.

علامه امینی مولف کتاب معروف الغدیری وی را از شهیدان راه فضیلت و دانشمندان بلند پایه دانسته و مرقوم داشته است:
"دانشمند بلند پایه مولی محمد علی قندهاری پدرش مولی محمد قندهاری عالمی فاضل بود. خودش از علمای شهیر قرن سیزدهم است. تحصیلاتش را نزد علمای مشهد مقدس به پایان رساند و به نجف رفته تکمیل کرد و به قندهار برگشت و مرجعیت  و رهبری یافت. به تعظیم شعایر الهی و تبلیغ حقایق اسلامی کمر بست و بدین امور روزگار می گذرانید تا به دستور امیر عبدالرحمان خان دستگیر و به کابل برده شد و در حالی که بیش از شصت سال داشت اعدام شد. به دستور همین امیر جنایتکار به سال 1300 قمری شماری از علما و رجال معروف شیعه به شهادت رسیدند مانند مولی علی جان (پسر ملا غلام) ‌از علمای نامی قندهار که همراه همین شخصیت به کابل برده و زندانی شد و بعد در زندان اعدام شد، در حالی که نزدیک به پنجاه و پنج سال از عمرش می گذشت و دیگر قاضی شهاب کابلی است. "

امیر عبدالرحمان به دستور و کمک مالی و تسلیحاتی انگلیس مامور قتل و قمع مبارزان ضد انگلیسی و سران شرکت کننده در جنگ های آن استعمارگر  پیر علیه کشور بود. روحانیت تشیع از جمله شهید قندهاری قربانی اهداف دینی و ملی خود شدند.